میخواستم چشمهای ترا ببوسم تو نبودی باران بود هوای تو کردم

میخواستم چشمهای ترا ببوسم تو نبودی باران بود هوای تو کردم

می‌خواستم چشم‌های تو را ببوسم
تو نبودی، باران بود
رو به آسمانِ بلندِ پُر گفت‌وگو گفتم:
ـــ تو ندیدیش ...؟!

و چیزی، صدایی ...
صدایی شبیهِ صدای آدمی آمد،
گفت: نامش را بگو تا جست‌وجو کنیم!
نفهمیدم چه شد که باز
یکهو و بی‌هوا، هوای تو کردم،
دیدم دارد ترانه‌ای به یادم می‌آید.
گفتم: شوخی کردم به خدا!
می‌خواستم صورتم را از لمسِ لذیذِ باران
فقط خیسِ گریه شود،
ورنه کدام چشم
کدام بوسه
کدام گفت‌وگو ...؟!
من هرگز هیچ میلی
به پنهان کردنِ کلماتِ بی‌رویا نداشته‌ام!

سید علی صالحی، ساده بودم، تو نبودی، باران بود

سید علی صالحی

۱۳۸۷/۰۷/۲۵

من از عطر آهسته هوا میفهمم تو باید تازگیها از اینجا گذشته

من از عطر آهسته هوا میفهمم تو بايد تازهگیها از اينجا گذشته

من از عطرِ آهسته‌ی هوا می‌فهمم
تو باید تازه‌گی‌ها
از اینجا گذشته باشی.
گفت‌وگویِ مخفی ماه وُ
پرده‌پوشیِ آب هم
همین را می‌گویند.
دیگر نیازی به دعای دریا نیست
گلدان‌ها را آب داده‌ام
ظرف‌ها را شسته‌ام
خانه را رُفت و رو کرده‌ام
دنیا خیلی خوب است،
بیا!
علامتِ خانه‌بودنِ من
همین پنجره‌ی رو به جنوبِ آفتاب است،
تا تو نیایی
پرده را نخواهم کشید.

سید علی صالحی، سمفونی سپیده‌دم

سید علی صالحی

۱۳۸۵/۰۲/۲۲

وقتی که تو نیستی

وقتی که تو نیستی دنیا

چیزی کم دارد.....

من فکر می کنم در غیاب تو

همه ی خانه های جهان خالی ست،

همه ی پنجره ها بسته است،

اصلا کسی

حوصله آمدن به ایوان عصر جمعه را ندارد....

واقعا

 وقتی که تو نیستی

آفتاب هم حوصله ندارد راه بیفتد

بیاید بالای کوه،

اما دیوارها

تا دل ات بخواهد بلندند

سرپا ایستاده اند

کاری به بود و نبود نور ندارند،

 سایه ندارند....

من قرار بود

روی همین واقعا

 فقط روی همین واقعا

 تاکید کنم!

بگویم:

واقعا

        وقتی که تو نیستی

خیلی ها از خانه بیرون نمی آیند...

 واقعا

وقتی که تو نیستی،

من هم

تنهاترین اتفاق بی دلیل زمین ام......

واقعا

وقتی که تو نیستی،

بدیهی ست که تو نیستی!


سید علی صالحی

سید علی صالحی

۱۳۸۵/۰۲/۰۸

طوری بيا که گونه‌هام از پس پای گريه نلرزند

طوری بيا که گونه‌هام از پس پای گريه نلرزند

سر به راهِ عطر انار و باغ بابونه باش

به بازخوانی همان خاطره بر خشت و بوريا قناعت کن

شنيده‌ام تمام پلهای پشتِ سر ستاره را

در خواب خسته‌ترين مسافران ... خراب کرده‌اند

يعنی که هيچ نرگسی در اين برکه‌ی تاريک نمی‌رويد

يعنی که هيچ پرستويی به سايه‌سارِ صنوبر باز نمی‌آيد

يعنی که ما تنها می‌مانيم

تا تشنه در اوقاتِ آواز و اشتياق بميريم

يعنی که ما تنها می‌مانيم

تا به ياد آوريم که از توجيه تبسم خويش ترسيده‌ايم.

شما شاهد من باشيد

تمام تقصير ما

عبور از پشته‌ی پلی بود

که نمی‌دانستيم آن سوی ساحلش دريا نيست

آن سوی ساحلش باد می‌آيد و

آدمی از آواز آدمی

خبر به حيرت رويا نمی‌بَرَد!


سید علی صالحی، دير آمده‌ای ری‌را! باد آمد ... نامه‌ها

سید علی صالحی

۱۳۸۴/۱۲/۱۴

قبول نیست ری را

قبول نيست ری‌را

بيا قدمهامان را تا يادگاری درخت شماره کنيم

هر که پيشتر از باران به رويای چشمه رسيد

پريچه‌ی بی‌جفت آبها را ببوسد،

برود تا پشتِ بالِ پروانه

هی خواب خدا و سينه‌ريز و ستاره ببيند.

 


قبول نيست ری‌را!

بيا بی‌خبر به خواب هفت‌سالگی برگرديم،

غصه‌هامان گوشه‌ی گنجه‌ی بی‌کليد،

مشقهامان نوشته،

تقويم تمامِ مدارس در باد،

و عيد ... يعنی هميشه همين فردا!

نه دوش و نه امروز،

تنها باريکه‌ی راهی است که می‌رود ...

می‌رود تا بوسه، تا نُقل و پولکی،

تا سهم گريه از بغض آه،

ها ... ری‌را!

حالا جامه‌هايت را

تا به هفت آب تمام خواهم شُست،

 


صبح علی‌الطلوع راه خواهيم افتاد

می‌رويم،‌ اما نه دورتر از نرگس و رويای بی‌گذر،

باد اگر آمد

شناسنامه‌هامان برای او،

باران اگر آمد

چشمهامان برای او،

تنها دعا کن کسی لایِ کتابِ کهنه را نگشايد

من از حديث ديو و

دوری از تو می‌ترسم ... ری‌را!


سید علی صالحی، دير آمده‌ای ری‌را! باد آمد ... نامه‌ها

سید علی صالحی

۱۳۸۴/۱۰/۲۵

زوايا و حضور

مزرعه، ماهِ نو، داس،

يک نفر همين حوالیِ نزديک

دارد حافظ می‌خواند.


نيازی به الفبایِ حيرت نيست

تعبير بعضی کلمات را

به روشنی می‌فهميم.


جست و خيزِ ماه در پياله‌ی آب،

خنده‌های از خدا آمده‌ی کودکی

در ايوانِ گليم و گل سرخ،

بازیِ خيسِ خواب و اشتياقِ نخست.

ماه، مزرعه، دريا،

يک نفر همين حوالیِ نزديک

دارد ترانه‌های مرا می‌خواند.


سيد علی صالحی، سمفونی سپيده‌دم

سید علی صالحی

۱۳۸۴/۱۰/۰۹

تعبير تمام رفتن‌ها بازگشت به زادرودِ شقايق است

بی‌قرارم

می‌خواهم بروم

می‌خواهم بمانم

دارم در ترانه‌ئی مبهم زاده می‌شوم

به نسيما بگو کتابهای کودکان را

کنار گلدان و سوالات هفت‌سالگی چيده‌ام

گونه‌هايم گُر گرفته است

تشنه نيستم

می‌خواهم تنها بمانم

در اتاق را آهسته ببند

شب پيش خواب باران و پائيزی نيامده را ديدم

انگار که تعبير تمام رفتن‌ها

بازگشتِ به زادرودِ شقايق است

حالا بوی مينار مادرم می‌آيد

بوی حنا، هفت‌سالگی، سوال، سفر، ستاره ...

می‌خواهم به بوی ريواس و رازيانه بينديشم

به بوی نان، به لحن الکن فتيله و فانوس

به رنگِ پونه و پسين کوه

می‌خواهم به باران، به بوی خاک

به اَشکال کنار جاده بينديشم

به سنگ‌چينِ دوداندودِ اجاقِ تُرنج

ترانه، لَچَک، کودری، چلواری سپيد،

بخار نفس‌های استکان

طعم غليظ قند، رنگ عقيق چای

نی، نافله، نای،

و دق‌البابِ باد بر چارچوب روسواترينِ روياها!

 


نگفتمت وقتی که خاموشم

تو در مزن؟

می‌خواهم به رواج رويا و عدالتِ آدمی بينديشم

می‌خواهم ساده باشم،

می‌خواهم در کوچه‌های کهنسالِ آواز و بُغض بلوغ

به گيسوی بيد و بوی بابونه بينديشم

به صلوة ظهر و سايه‌های خسيس

به خوابِ يخ، پرده‌ی توری، طعم آب و حرمتِ علف.

چرا زبانِ خاموشِ مرا

کسی در لهجه‌های اين هم جنوب در نمی‌يابد؟

نه، ديگر از آن پرنده‌ی خيس

از آن پرنده‌ی خسته ... خبری نيست

روی ديوارِ آن سوی پنجره

کسی با شتاب چيزی می‌نويسد و می‌رود.

امروز هم کسی اگر صدايم کرد

بگو خانه نيست

بگو رفته است شمال

می‌خواهم به جنوب بينديشم

می‌خواهم به آن پرنده‌ی خيس، به آن پرنده‌ی خسته ...

به خودم بينديشم ...!

گاهی اوقات مجبورم حقيقتی را پس گريه‌های بی‌وقفه‌ام پنهان کنم

همين خوب است ...

همين خوب است!


سید علی صالحی، دير آمده‌ای ری‌را! باد آمد ... نامه‌ها

سید علی صالحی

۱۳۸۴/۱۰/۰۴

سلام حال همه‌ ما خوب است ملالی نيست جز

سلام! 

حال همه‌ی ما خوب است 

ملالی نيست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خيالی دور، 

که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گويند 

با اين همه عمری اگر باقی بود 

طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم 

که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و 

نه اين دلِ ناماندگارِ بی‌درمان!

 

تا يادم نرفته است بنويسم 

حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود 

می‌دانم هميشه حياط آنجا پر از هوای تازه‌ی باز نيامدن است 

اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی 

ببين انعکاس تبسم رويا 

شبيه شمايل شقايق نيست! 

راستی خبرت بدهم 

خواب ديده‌ام خانه‌ئی خريده‌ام 

بی‌پرده، بی‌پنجره، بی‌در، بی‌ديوار ... هی بخند! 

بی‌پرده بگويمت 

چيزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد 

فردا را به فال نيک خواهم گرفت 

دارد همين لحظه 

يک فوج کبوتر سپيد 

از فرازِ کوچه‌ی ما می‌گذرد 

باد بوی نامهای کسان من می‌دهد 

يادت می‌آيد رفته بودی 

خبر از آرامش آسمان بياوری!؟ 

نه ری‌را جان 

نامه‌ام بايد کوتاه باشد 

ساده باشد 

بی حرفی از ابهام و آينه، 

از نو برايت می‌نويسم 

حال همه‌ی ما خوب است 

اما تو باور نکن!


سید علی صالحی، نامه‌ها ۱۳۷۳

سید علی صالحی

۱۳۸۴/۰۸/۰۸