ای دستهای شرقی از شرم نان کبود بسیارتان سلام درود ابریست خانه ام

ای دستهای شرقی از شرم نان کبود بسیارتان سلام درود ابریست خانه ام

ای دست‌های شرقیِ از شرمِ نان کبود!
بسیارتان سلام و فراوانتان درود

اینجا چه می‌کنید؟ خدا را، چه می‌کنید
در غربت مکدر شهر غبار و دود؟

اینجا، بر این بلندی اجساد برگ‌ها
در کوچه‌ای که پاییز آمد در آن فرود

آوازهای خسته خود را به باد داد
یک روز عابری که بهارانه می‌سرود

ای گام‌های ما که نشستید دیرِ دیر!
ای دست‌های ما که شکستید زودِ زود!

افسوس، با نسیم نبودید هم مسیر
اندوه، با پرنده نبودید هم سرود…

«ابری‌ست خانه‌ام»، چه کنم؟ ای ستاره‌ها!
آیا دری به سمت شما می‌توان گشود؟

ما نان و گل برای چه در سفره چیده‌ایم؟
نوبت رسیده بود، ولی عاشقی نبود

سهیل محمودی (سید حسن ثابت محمودی)

سهیل محمودی

۱۳۸۵/۰۵/۰۸