عهد بستی آنچه بین ماست ابدیست عشق را می گویی یا رنج را نزار قبانی

عهد بستی
آنچه بین ماست ابدیست
یادم رفت که بپرسم:
آیا عشق را میگویی یا رنج را...؟
وعدتَني
بأن يكونُ ما بيننا أبديّ
ونسيتُ أن أسألك:
أهوَ حُبّك أم وَجَعي...؟
نزار قبانی

عهد بستی
آنچه بین ماست ابدیست
یادم رفت که بپرسم:
آیا عشق را میگویی یا رنج را...؟
وعدتَني
بأن يكونُ ما بيننا أبديّ
ونسيتُ أن أسألك:
أهوَ حُبّك أم وَجَعي...؟
نزار قبانی

با نگاهت میمیرم
و با یاد آغوشت
جان میگیرم.
تکلیفم را
روشن کن
من سالهاست که در برزخ بین چشم و آغوش تو
گیر کردهام.
جبار فتاحی

دیشب طوفانی سخت جهانم را در بر گرفت
طوفانی
مهیب
ویرانگر
سهمگین
طوفان چشمان تو

اندکی از تو
بسیاریست از همه چیز…
القَلِيْلُ مِنكِ
كالكثيرُ مِنْ كُلِ شَيء…
محمود درویش

لای کتابها
بجای شعر
باید
لبخند تو باشد
لبخند تو
از شعرِ شاعران هم
زیباتر است
جبار فتاحی
همه از کنارم گذشتند
به جز تو
که از درونم گذشتی
Everyone passed by me except you passed through me
جميعُهم مَرّوا بِجانبي إلا أنتِ مَرَرتِ بِداخلي
جبران خلیل جبران

اگر زمان و مکان در اختیار ما بود
ده سال پیش از طوفان نوح عاشقت میشدم
و تو میتوانستی تا قیامت برایم ناز کنی
یک صد سال به ستایش چشمانت میگذشت
و سی هزار سال صرف ستایش تنت
و تازه
در پایان عمر به دلت راه مییافتم
اندرو مارول برگردان احمد شاملو
روخوانی اگر زمان و مکان در اختیار ما بود از آیدا شاملو (سرکیسیان) در آهنگ اشتیاق از آلبوم آفتابهای همیشه
«به دلبر شرمرویش» چامهای فراسرشتی (متافیزیکی) سروده اندرو مارول نویسنده و سیاستمدار انگلیسی است که در زمان میانپادشاهی انگلستان (۱۶۶۰-۱۶۴۹) یا پیش از آن نوشته شده و پس از مرگ وی در سال ۱۶۸۱ به چاپ رسیده است. این چامه یکی از بهترین سرودههای مارول و بهترین چامه «دم را غنیمت شمار» در زبان انگلیسی به شمار میآید.
روی سخن چامهسرا، دلبر شرمروی اوست که در این چامه به او میگوید اگر زندگانی هزاران هزار سال در گذر بود تو میتوانستی و روا بود که سالها برای من ناز کنی و تا پایان جهان من خریدار نازت بودم ولی زندگی ما کوتاهتر از آن چیزیست که میپنداریم و یک دم در خاک آرام خواهیم گرفت پس اکنون که نمیشود زمان را از کار انداخت پس بیا از دمبهدم زندگانی سود بریم. روی هم رفته چامه با درونمایه «دم را غنیمت شمار» میگوید اینک که زمان بیکران برای ستودن زیباییهای تو و دیگر دلدادگیهای شیداوار را نداریم، همان به که از زندگانی کوتاه بیشترین بهره را ببریم.
دم را غنیمت شمار «Carpe diem» یک گزین گویه (کلام قصار) لاتین برگرفته از دیوان اودس «Odes» نوشته هوراس «Horace» چامهسرای سرشناس روم میباشد (۲۳ سال پیش از زادروز مسیح). این گزاره یکی از نخستین نمودهای بینش دمغنیمتی در ادبیات جهان است و آن را زیر هَنایش (تحت تاثیر) از فرزان اپیکور «Epicurus» میدانند. گزاره اسپور (کامل) بدین گونه برگردان میشود: «از امروز تا میتوانی بهره جوی چون هیچکس فردایی را پایندانی (تضمین) نکرده است». خیام در این درونمایه سرودههای فراوانی مانند سروده زیر دارد که با گزاره لاتین به درستی همخوانی دارد.
چون عهده نمیشود کسی فردا را
حالی خوش دار این دل پُرسودا را
می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه
بسیار بتابد و نیابد ما را

ای از شکنج زلفت هرجا که انقلابی
هرگز نتافت بر کس چون رویت آفتابی
در پیش عکس رویت شمس و قمر خیالی
در جنب طاق چشمت نیل فلک سرابی
بی تنگی دهانت جان مانده در مضیقی
بی آتش رخ تو دل گشته چون کبابی
چون چشم نیم خوابت بیدار کرد فتنه
ناموس شوخ چشمان آنجا نمود خوابی
آن چشمهای که لعلت سیراب شد از آنجا
در خلد هیچ حوری آنجا نیافت آبی
من تاب می نیارم تابی ز زلف کم کن
تا کی بود ز زلفت در دل فتاده تابی
ای گنج آفرینش دلها خراب از تو
آرام گیر با من چون گنج در خرابی
در شش جهات عالم از هشت خلد خوشتر
در تو نگاه کردن در نور ماهتابی
خواهم که مست باشی در ماهتاب خفته
من بر رخت فشانده از چشم تر گلابی
گه کرده بر رخ تو از برگ گل نثاری
گه خورده با لب تو از جام جم شرابی
این آرزوست اکنون عطار را ز عالم
این آرزوی او را هین باز ده جوابی
عطار، دیوان اشعار، غزلیات
شِکنج: پیچوخم گیسو
نِیل: به دست آوردن/رسیدن به مراد و مطلوب
مَضیق: تنگنا
شوخ چشم: بیشرم، بیحیا، گستاخ، زیبا
لَعل: لب معشوق، می انگور
خُلد: بهشت
فشانده: پریشان، فروریخته، ریخته
چشم تر: گریان
نثار: فدا کردن، تقدیم
جام جم: کنایه از دهان، جام جهان نما، در عرفان به دل تعبیر میشود
هِین: زودباش، شتاب کن

میخواهم روزه بگیرم
روزه ندیدن چشمهایت
روزه نشنیدن صدایت
روزه لمس نکردن دستهایت
میخواهم روزه بدون افطار بگیریم
لعنت به شیطان شانه چپم که نمیگذارد و همش وسوسه میکند که روزهام را بشکنم.

نگارگریها آفرینه لاورنس آلما-تادما

نه!
همیشه برای عاشق شدن،
بهدنبال باران و بهار و بابونه نباش!
گاهی
در انتهای خارهای یک کاکتوس،
به غنچهای میرسی
که ماه را بر لبانت مینشاند.
گروس عبدالملکیان

رای من
چشمان توست
وقتی که نگاهت
آباد میکند سرزمین دلم را
جبار فتاحی

چای هم دورویی میکند
بی تو میسوزاند
با تو میچسبد به من

من پر شدهام از تو
چون دُر شدهام از تو
اغیار به جایشان
جانا تو فراگیری
بگذار قدم بزنم در کوچه پس کوچههای خیالت
بگذار عطر تو را بو بکشم
بگذار دستانت را بگیرم
بگذار تو را حس کنم
من پر شدهام از تو
و تو این را نمیدانی
ای هستی من
در وصف تو چه بگویم
من پر شدهام از تو
چشمهایت شاعرم کرد
و آغوش مجازیات
مجنونم کرد
سکوت تو، مرگ روح من
کلام تو، روح و جان برای من
من پر شدهام از تو
و تو خالی ماندهای از من


صدای قلب نیست
صدای پای توست
که شبها در سینهام میدوی
کافیست کمی خسته شوی
کافیست بایستی
گروس عبدالملکیان
چشمهایت
لبهایت
موهایت
صدایت
عناصر چهارگانه هستی من است