سووشون جان پدر کجاستی همایون شجریان داغ تو را جنون کنم خون جگرم

سووشون جان پدر کجاستی همایون شجریان داغ تو را جنون کنم حاصل خون جگرم

داغِ تو را جنون کنم دیده ز اشک خون کنم
با تنِ پاره چون کنم جانِ پدر کجاستی؟

شعرِ به خون نشسته‌ام ساز دل شکسته‌ام
سویِ من آ که خسته‌ام جانِ پدر کجاستی؟

این دلِ مبتلا شده با غمت آشنا شده
خون به دلِ خدا شده جانِ پدر کجاستی؟

پرده‌ی غم را بدرم سوختی و شعله‌ورم
حاصل خون جگرم جانِ پدر کجاستی؟

داغ تو را جنون کنم دیده ز اشک خون کنم
مویه به سُووَشُون کنم جانِ پدر کجاستی؟

پوریا سوری

تصنیف سووشون از همایون شجریان با آهنگسازی تهمورس پورناظری

سووشون جان پدر کجاستی شجریان کیان پیرفلک کودکان کشته شده

سُووَشُون، سَووُشُون، سوگ سیاوش، سیاوشان: آیین سوگواری است که سالانه برای سوگ سیاوش قهرمان اسطوره‌ای ایران برگزار می‌شد ولی شوربختانه اکنون رو به فراموشی است. در اساطیر ایران باستان سیاوش به شیوه مظلومانه کشته می‌شود و از خونِ بر زمین ریخته‌ی او گیاهی می‌روید، رشد گیاه از خون سیاوش استعاره‌ای است از بیداری و خیزش مردم در برابر ستم. همچنین هنگامیکه گلوی سیاوش با تیغ گَرسیوَز بریده و خون پاکش روی زمین ریخته می‌شود لاله معصوم صحنه مرگ آن جوان ناکام و بی‌گناه را با دل خونین و چشم‌های پر اشک می‌نگرد و در سوگ و اندوه مرگ سیاوش، سر را فرو می‌آورد و اشک از چشمانش سرازیر می‌شود. پس از آن روز لاله واژگون برای همیشه سر به زیر افکند تا بر بی‌گناهی سیاوش آرام اشک بریزد. افزون‌برین سیاوش اسطوره‌ی مرگ و زندگی نیز می‌باشد که زایش کیخسرو پس از مرگ سیاوش و زنده بیرون آمدن سیاوش از آتش دلیل آن می‌باشد.

مویه: گریه و زاری، سوگ سرود، گونه‌ای موسیقی و شعرخوانی غم‌انگیز برای سوگواری می‌باشد. در فرهنگ ایرانی مویه همراه با آیین گیسوبُران انجام می‌شود. پس از کشته شدن سیاوش، همسرش فرنگیس به نشانه سوگواری و دادخواهی و در اعتراض به ناعدالتی گیسوی خود را می‌برد و پریشان می‌کند.

پی‌نوشت: در یورش تروریستی داعش به دانشگاه کابل در ۱۲ آبان ۱۳۹۹ دستکم ۲۲ نفر کشته و ۴۰ نفر زخمی شدند که بیشترشان دانشجو بودند. پدر حنیفه افشار پس از یورش تروریستی ۲۵۲ بار به دخترش زنگ می‌زند و هنگامیکه پاسخی دریافت نمی‌کند به دخترش پیام می‌دهد: «جان پدر کجاستی؟». پیکر بی‌جان حنیفه افشار دانشجوی ۲۲ ساله به سختی و از روی چادر و انگشترش شناسایی می‌شود.

پیشکش به روان پاک «کیان پیرفلک»

پوریا سوری

همایون شجریان

آهنگ

۱۴۰۱/۰۶/۲۸

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد این عوعو سگان شما نیز بگذرد سیف

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد این عوعو سگان شما نیز بگذرد سیف

دوره مغول از دید تنوع و رخداد حوادث تعیین کننده یکی از مهم‌ترین و سرنوشت‌سازترین و پرپیشامدترین دوره‌های تاریخ ایران شمرده می‌شود. این پیشامدهای خونبار، افزون بر ابعاد گسترده کشتار و ویرانی، فروپاشی شهرآیینی، نابودی فرهنگی و اجتماعی و اندیشه را به همراه داشت. از هم‌گسیختگی رخدادهای اجتماعی، فروپاشی فرهنگی و پنداری، کشتار سنگدلانه و گسترده مردم، رواج انواع ستم‌ها و تباهی‌های اجتماعی، دست‌درازی به جان و دارایی و ناموس مردم و تهیدستی و نابسامانی دستاورد این تازش بود. شهرها و روستاها ویران و گاه با خاک یکسان شد. چنگیز خان خود بر این باور بود که او عذاب خداست که بر سر گناهکاران فرود آمده است و از سوی انبوه مردم آن روزگار، که برخی از بزرگان و روحانیان نیز در میان آنان دیده می‌شدند، هجوم سیل‌آسای آنان به مانند «قهر الهی» و نشانه عذاب خداوندی برداشت می‌گردید.

برخی از پژوهشگران، مردم این روزگار را در رویارویی با مغولان به سه گروه بخش‌بندی می‌کنند:
گروه نخست مردم نادان و بی‌خردند، ناآگاه آمده و از پی‌اش می‌گذشته‌اند، گروه دوم که بیشتر بزرگان و بلندپایگان از آنان بودند، برای جایگاه دنیوی خود را با طبقات فاسد حاکم یا اجتماع همرنگ می‌کردند و این زبانزد را به کار می‌بستند که خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو!

و گروه سوم که از اوضاع روزگار به جان آمده بودند و دردها در دل و بارها بر جان داشتند خود سه دسته می‌شدند: دسته نخست از راه پند و اندرز به ستمگران و زورگویان آنان را به دستیاری مردم و دست برداشتن از آزار و شکنجه مردم راهنمایی می‌کردند مانند سعدی، دسته دوم بی‌باک و بی‌پرده نکوهش و خرده‌گیری آشکارا و تند می‌کردند مانند سیف فرغانی، و دسته سوم به روش طنز و هزل، شوخی و کنایه به نکوهش می‌پرداختند مانند عبید زاکانی. در این میان مولانا با شکوه فراوان و رویگردان از ترس و هراسی که مغولان بر جان مردم افکنده بودند به شیوه ویژه خود دشمنی خود را بازگو می‌کرد و به بلندپایگان و بزرگانی که با آنان در پیوند بود، پافشاری می‌کرد که از همکاری با مغولان و پذیرش خواری و زبونی پرهیز کنند.

سیف‌الدین ابوالمحامد محمد فرغانی نامور به سیف فرغانی از چامه‌سرایان سده هفتم و هشتم هجری زاده فرغانه [شهری در فرارود خراسان گذشته و ازبکستان امروز] است که در دوره چیرگی و فرمانروایی مغولان زندگی می‌کرد. نقدهای رک و جدی خالی از یاوه‌گویی، بیان کاستی‌های اجتماعی، برشمردن زشتی‌ها و پلیدی‌های طبقه فاسد جامعه از ویژگی‌های سروده‌های سیف می‌باشد. گفتار تند و کوبنده سیف فرغانی در برخورد با فرمانروایان مغول، گماشتگان و مزدوران آن‌ها و نیز در برابر سیه‌کرداری‌ها و ستمگری‌های اجتماعی، در سروده‌های هیچ چامه‌سرا دیگر این دوره دیده نمی‌شود و می‌توان سیف فرغانی و عبید زاکانی را دو روی یک سکه دانست. عبید با ریشخند تند و نیشدار و گزنده به همان راهی می‌رفت که سیف با گفتار رک و بُرا و کوبنده.

سیف فرغانی در زمان اباقا خان، که از ستمگرترین و پتیاره‌ترین ایلخانان مغول بود و دستش به جان و مال و ناموس مردم بی‌بهره دراز، زادبوم خود در فرارود را ترک گفت و دوری از میهن در پیش گرفت و در آقسرا، یکی از شهرهای کوچک سلجوقیان روم [در ترکیه امروز] ماندگار شد، و از خانگاه کوچکی که در آن جا داشت، فریاد واخواهی و نکوهش خود و هم‌میهنان ستمدیده و بی‌بهره‌اش را در برابر ستم‌پیشگان و خون‌خواران مغول سر داد، و سرزمین مادری خود را «دار البلا» نامید. سیف همانند ناصرخسرو و عطار، آزاده و وارسته بود و درِ سخنوری را به پای خوکان نریخت و ارزش چامه و چامه‌سرا را فروکاست نکرد، وانگه از چامه چون تازیانه‌هایی برای کیفر چپاولگران، زورگویان و چیره‌شدگان استفاده کرد. و توان و شکوه آن‌ها را به ریشخند گرفت و بوم رنج را بر آشیان دولت آنان رو به گذر دید.

نکته دیگری که بدین‌سان در سخنان سیف در خور نگرش است، این است که او بهمان‌سان که ستم ستمگران و تباهی تبهکاران را هویدا می‌کند به هم‌میهنان خود نوید می‌دهد، که نباید دچار ناامیدی و دلسردی شده، راه گردن نهادن در پیش گیرند و در برابر بیگانگان بیمناک شده، خود را ببازند؛ وانگه باید ایستادگی و پایداری کنند تا از دل شب تاریک، سپیده بدمد. چرا که «او در جهان اخلاقی، مانند غزالی کیمیای سعادت را در شور باورمندی و نه در فرزان یونانی می‌دید و دنیای آشفته خود را تنها از راه دست‌آویزی به دستاویز استوار حق و حقیقت بازسازی پذیر می‌دانست.» و چشمداشت چوپانی از گرگ را نادرست می‌انگاشت. نکته دیگری که سیف را از بسیاری از چامه‌سرایان هم روزگار خود جدا می‌کند، پرهیز دادن چامه‌سرایان از ستایش و ستودن پادشاهان و فرمانروایان زمان است.

از ثنای امرا نیک نگهدار زبان
مدح این قوم دل روشن تو تیره کند

گرچه رنگین سخنی نقش مکن دیواری
همچو رو را کلف و آینه را زنگاری

بی‌گمان بسیاری از راستینگی‌ها و ناگفته‌های کارنامه گذشتگان را باید در میان سروده‌های چامه‌سرایان آن روزگار جست و با سرگذشت و سرنوشت سیاه مردم آن روزگار تا اندازه‌ای آشنا شد و به سختی‌ها، رنج‌ها، سرگردانی‌ها، کشتار و تاراج مردم، سیه‌کرداری و فرومایگی فرمانروایان و از دست رفتن بخش بزرگی از شورمیهن‌پرستی و ارزش‌های رفتاری پی برد.
چکامه زیر یکی از پرآوازه‌ترین واکنش‌های اجتماعی و سیاسی سیف فرغانی است که در برابر فرمانروایی تمامیت‌خواه مغول سروده است:

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد

وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد

باد خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد

آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد

ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد

چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد

در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد

آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد

بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد

زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد

ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن
تأثیر اختران شما نیز بگذرد

این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد

بیش از دو روز بود از آن دگر کسان
بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد

بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد

در باغ دولت دگران بود مدتی
این گل، ز گلستان شما نیز بگذرد

آبی‌ست ایستاده درین خانه مال و جاه
این آب ناروان شما نیز بگذرد

ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع
این گرگی شبان شما نیز بگذرد

پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد

ای دوستان خوهم که به نیکی دعای سیف
یک روز بر زبان شما نیز بگذرد

سیف فرغانی، دیوان اشعار

آواز هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد (عشق است چون زمرد و مرگ پدر) از همایون شجریان و محمد معتمدی در اپرای عروسکی مولوی

سیف فرغانی

همایون شجریان

آهنگ

۱۴۰۰/۱۲/۰۱

دگرباره بشوریدم بدان سانم به جان تو شجریان ناظری عصار محمدخانی

دگرباره بشوریدم بدان سانم به جان تو شجریان ناظری عصار محمدخانی

دگرباره بشوریدم بدان سانم به جان تو
که هر بندی که بربندی بدرانم به جان تو

من آن دیوانه بندم که دیوان را همی‌بندم
زبان عشق می‌دانم سلیمانم به جان تو

نخواهم عمر فانی را تویی عمر عزیز من
نخواهم جان پرغم را تویی جانم به جان تو

چو تو پنهان شوی از من همه تاریکی و کفرم
چو تو پیدا شوی بر من مسلمانم به جان تو

گر آبی خوردم از کوزه خیال تو در او دیدم
وگر یک دم زدم بی‌تو پشیمانم به جان تو

اگر بی‌تو بر افلاکم چو ابر تیره غمناکم
وگر بی‌تو به گلزارم به زندانم به جان تو

سماع گوش من نامت سماع هوش من جامت
عمارت کن مرا آخر که ویرانم به جان تو

درون صومعه و مسجد تویی مقصودم ای مرشد
به هر سو رو بگردانی بگردانم به جان تو

سخن با عشق می‌گویم که او شیر و من آهویم
چه آهویم که شیران را نگهبانم به جان تو

ایا منکر درون جان مکن انکارها پنهان
که سر سرنبشتت را فروخوانم به جان تو

چه خویشی کرد آن بی‌چون عجب با این دل پرخون
که ببریده‌ست آن خویشی ز خویشانم به جان تو

تو عید جان قربانی و پیشت عاشقان قربان
بکش در مطبخ خویشم که قربانم به جان تو

ز عشق شمس تبریزی ز بیداری و شبخیزی
مثال ذره گردان پریشانم به جان تو

مولوی (مولانا جلال‌الدین محمد بلخی)، دیوان شمس، غزلیات

تصنیف به جان تو از همایون شجریان در آلبوم آب، نان، آواز

آواز شوریده (دگر باره بشوریدم) از شهرام ناظری در آواز بیات زند (بیات ترک) از آلبوم شورانگیز با آهنگسازی حسین علیزاده

تصنیف دگرباره از مهدیه محمدخانی در بیات اصفهان از آلبوم دریا دل

ترانه به جان تو از علیرضا عصار در آلبوم محتسب با آهنگسازی علیرضا عصار و تنظیم فؤاد حجازی

مولوی

همایون شجریان

شهرام ناظری

علیرضا عصار

۱۳۹۲/۰۹/۰۶

آیین تقوا ما نیز دانیم همایون گر تیغ بارد در کوی آن ماه شجریان نامجو

گر تیغ بارد در کوی آن ماه
گردن نهادیم اَلْحُکمُ لِلّه

آیین تقوا ما نیز دانیم
لیکن چه چاره با بخت گمراه

ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم
یا جام باده یا قصه کوتاه

من رند و عاشق در موسم گل
آن گاه توبه اَستَغفِرُالله

مهر تو عکسی بر ما نیفکند
آیینه رویا آه از دلت آه

اَلْصَّبرُ مُرٌّ وَ الْعُمرُ فانٍ
یا لَیتَ شِعریْ حَتّامَ اَلقاه

حافظ چه نالی گر وصل خواهی
خون بایدت خورد در گاه و بی‌گاه

حافظ، غزلیات

تصنیف جانی و صد آه از همایون شجریان در مقام اصفهان از آلبوم خداوندان اسرار با آهنگسازی کیخسرو پورناظری و تنظیم سهراب پورناظری

آواز گر تیغ بارد در کوی آن ماه از محمدرضا شجریان در دستگاه همایون از آلبوم عالم پریشان (اجرای خصوصی) با آهنگسازی محمدرضا شجریان

تصنیف چشمی و صد نم از محسن نامجو در آلبوم واجبات با آهنگسازی و تنظیم محسن نامجو

روخوانی گر تیغ بارد در کوی آن ماه از علی موسوی گرمارودی


تیغ بارد: شمشیر باریدن، کنایه از رسیدن پیشامد ناگوار و آسیب بسیار است
ماه: استعاره از معشوق زیبارو است
اَلْحُکمُ لِلّه: از تعابیر قرآنی است یعنی فرمان خداوند است و ما تسلیم فرمان او هستیم
رِند: کسی که درونش پاک‌تر و پرهیزکارتر از بیرونش باشد؛ کسی که وانمود به کردار و رفتاری درخور نکوهش کند ولی درونش سزاوار ستایش باشد.
موسم گل: فصل بهار
مهر: ایهام از مهربانی و خورشید دارد و استعاره ایست از چهره معشوق
عکس: فروغ، تابیدن، پرتو، نگاره، بازتاب چهره در آیینه
آیینه رویا: ای که روی تو به مانند آیینه است، همچنین ایهام به جنس آیینه دارد که در گذشته با پرداخت فلزاتی مانند روی ساخته می‌شد.
الصَّبرُ مرٌّ: شکیبایی تلخ است
العمرُ فانٍ: زندگی ناپایدار و زودگذر است
یا لَیتَ: ای کاش
شعری: می‌فهمیدم، می‌دانستم
حتّام: (حتی+ما نافیه، در اصل «ما» وابسته به اَلْقاه است=حتی ما اَلْقاه)؛ حتی: تا کی، تا چه زمان
اَلْقاه: او را می‌بینم، ما اَلْقاه: او را نمی‌بینم

معنی بیت ۱: اگر در کوی معشوق زیبارو شمشیر هم ببارد، ما به آن تن می‌دهیم زیرا که فرمان خردمندانه‌ی خداوند است .

معنی بیت ۲: ما نیز مانند شما راه و روش پرهیزکاری را می‌دانیم ولی چاره‌ای نداریم بخت گمراه ما را به گمراهی می‌کشاند (بخت ما در نگر شما گمراه است). حافظ به طنز می‌گوید ما آیین پارسایی را خوب می‌دانیم ولی شما را در گمراهی می‌بینیم.

معنی بیت ۳: ما با شیخ و واعظ کاری نداریم و به آنها ارج نگذاریم، یا جام می به ما بده یا هرگز درباره شیخ و واعظ سخنی نگو. حافظ اهل معرفت و حقیقت است و از شیخ و واعظ که اهل شریعت و طریقت‌اند و به ظاهر دین و تظاهر به دینداری یازیده‌اند و دورویی پیشه دارند بیزار است.

معنی بیت ۴: من که رند و عاشق هستم در فصل بهار از می‌گساری توبه کنم؟ هرگز چنین کاری نمی‌کنم. در ادبیات فارسی استغفرُالله به چند منظور بکار برده می‌شود که در اینجا در مقام نفی و انکار به کار رفته است. اهل شادخواری و مِی‌خواری در فصل بهار توبه کردن از مستی و می‌گساری را درست نمی‌دانند.

معنی بیت ۵: محبت تو (چهره‌ی همچون خورشید تو) فروغی بر ما نتاباند، ای آیینه چهره، آه از دل سنگ تو که به ما محبت ندارد (آه از دل تو که تاب آه ندارد). در ادبیات آه و آیینه پادواژه هم هستند هنگامیکه آهِ نمناکِ دم به آیینه فلزی برسد آیینه زنگار گرفته و تیره می‌گردد.
آیینه یکی از دیرینه‌ترین استعاره‌های مفهومی در ادبیات عرفانی است. آیینه نمادی از دل عارف است که صفا و صیقلی بودن آن بیان‌گر تزکیه روح است و با رشک، آز، پلیدی، خودبینی و بدسرشتی زنگار گرفته و تیره می‌گردد. آنچه دل را شایسته جایگاه آیینگی کرده نور است زیرا دل از جنس نوری خدایی‌ست که از ازل در تن تاریک خاکی انسان به امانت گذاشته‌اند. همانا همین نور است که خداوند به فراخور هزار و یک صفت خود، هزار و یک آیینه در دل انسان تعبیه کرده است تا وی هم بتواند جامع صفات خداوندی شود و هم بتواند آیینه‌دارِ جمالِ حقیقت باشد. آیینه در فرهنگ ایران مفهومی کهن دارد. در بُنْدَهِشْن آمده است که اَهورامَزدا، وجود انسان را از پنج بخش (تن، جان، روان، آیینه و فروهر) آفریده است و این بیانگر جایگاه آسمانی آیینه در دین نیاکانمان زرتشت است. بنا به گزارش بُنْدَهِشْن، پایگاه اصلی آیینه خورشید است و بازگشت آن نیز به خورشید است بنابراین آیینه، که بخشی از ساختار وجود انسان به‌شمار می‌آید در حقیقت رمز و نهادِ دلِ روشن انسان است. بکارگیری واژه مهر به معنی خورشید و آیینه در کنار یکدیگر به این پنداره اشاره دارد.

معنی بیت ۶: شکیبایی در دوری معشوق بسیار تلخ است و زندگی زودگذر است، ای کاش می‌دانستم که تا کی او را نمی‌بینم.

معنی بیت ۷: ای حافظ، چرا ناله و ناشکیبایی می‌کنی؟ اگر می‌خواهی که به وصال معشوق برسی باید پیوسته خون دل بخوری و زجر بکشی.

پی‌نوشت: حافظ این غزل را پس از پایان دوران تبعیدش در یزد و هنگام بازگشت به شیراز سروده است (۷۷۸ ه‍.ق). حافظ با همه گله‌مندی‌ و گلایه‌ای که از جلال‌الدین شاه‌شجاع پادشاه دودمان مظفریان داشته، به این نتیجه می‌رسد که نیک‌اندیشی در دوستی و نزدیک شدن دوباره به شاه است. همچنین این غزل بازگو کننده راه و روش حافظ پس از ۱۰ سال تبعید است (۷۶۸ تا ۷۷۸ ه‍.ق) و نشان می‌دهد که تبعید هیچگونه دگرگونی در باورها و راه و روش زندگی حافظ نداشته است. او همان است که همیشه بوده و به همه‌ی خوبی‌ها و بدی‌های آن گردن می‌نهد.

حافظ

همایون شجریان

محمدرضا شجریان

محسن نامجو

۱۳۸۵/۰۶/۰۸

عشق عمومی من درد مشترکم مرا فریاد کن اشک رازیست لبخند رازیست

عشق عمومی من درد مشترکم مرا فریاد کن اشک رازیست لبخند رازیست شجریان

اشک رازی‌ست
لبخند رازی‌ست
عشق رازی‌ست

اشکِ آن شب لبخندِ عشقم بود.

قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی...

من دردِ مشترکم
مرا فریاد کن.

درخت با جنگل سخن می‌گوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن می‌گویم

نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه‌های تو را دریافته‌ام
با لبانت برای همه لب‌ها سخن گفته‌ام
و دست‌هایت با دستانِ من آشناست.

در خلوتِ روشن با تو گریسته‌ام
برایِ خاطرِ زندگان،
و در گورستانِ تاریک با تو خوانده‌ام
زیباترینِ سرودها را
زیرا که مردگانِ این سال
عاشق‌ترینِ زندگان بوده‌اند.

دستت را به من بده
دست‌های تو با من آشناست
ای دیریافته با تو سخن می‌گویم
بسانِ ابر که با توفان
بسانِ علف که با صحرا
بسانِ باران که با دریا
بسانِ پرنده که با بهار
بسانِ درخت که با جنگل سخن می‌گوید

زیرا که من
ریشه‌های تو را دریافته‌ام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست.

احمد شاملو (الف. بامداد)، هوای تازه، ۱۳۳۴

آواز درد مشترک از همایون شجریان و علیرضا قربانی در آلبوم افسانه چشم‌هایت با آهنگسازی مهیار علیزاده

روخوانی عشق عمومی از احمد شاملو در آلبوم باغ آینه با آهنگسازی مرتضی حنانه

عشق عمومی درد مشترک احمد شاملو همایون شجریان

احمد شاملو شعر «عشق عمومی» را در سال ۱۳۳۴ خورشیدی پس از تیرباران و به خون غلتیدن بسیاری از دوستانش همچون مرتضی کیوان پس از کودتای ۲۸ مرداد سروده است.

شاملو در توضیحات کتاب هوای تازه منظور از «مردگان این سال» را مبارزان اعدام شده سازمان نظامی حزب توده ایران در سال‌های ۱۳۳۳ تا ۱۳۳۴ بیان کرده است. شاملو در چند گفتگو درباره «درد مشترک» سخن گفته است، از جمله در گفتگویی که در ۲۰ مرداد ۱۳۵۸ با عنوان «سندباد در سفر مرگ از شبانه‌ها تا هجرانی‌ها» در روزنامه‌ی بامداد شماره‌ی ۸۰ به چاپ رسید: «من از درد خودم فریاد زده‌ام و البته که چنین است. مگر می‌توان از درد دیگری فریاد زد و در ضمن صمیمی و صادق نیز بود! اما اگر درد من درد تو نیز بوده؛ اگر درد من درد مشترک بوده، پس در همان حال «درد مشترک» را فریاد زده‌ام».

شاملو در گفتگویی که در ماهنامه‌ی شماره ۲ «اندیشه و هنر»، ویژه‌‌ی الف. بامداد در فروردین ۱۳۴۴ به چاپ رسید، در همین باره با اشاره به مردم می‌گوید: «من اگه انسان باشم، نمی‌تونم از درد شما غافل باشم؛ نمی‌تونم. توی عاشقونه‌ترین شعرهای من یه عقیده اجتماعی پیدا می‌کنین، چرا؟ برای این که من دور نیستم از جامعه‌ام. من همراه جامعه هستم. من حس می‌کنم جامعه‌ام رو، و این اصلاً تخته پرش منه».

احمد شاملو

همایون شجریان

علیرضا قربانی

آهنگ

۱۳۸۵/۰۵/۱۲