زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نیست شجریان هایده آرزو چیه کودک کار

زاهدِ ظاهرپرست از حالِ ما آگاه نیست
در حقِ ما هر چه گوید جایِ هیچ اکراه نیست

در طریقت هر چه پیشِ سالک آید خیرِ اوست
در صراطِ مستقیم ای دل کسی گمراه نیست

تا چه بازی رخ نماید بیدَقی خواهیم راند
عرصهٔ شطرنجِ رندان را مجالِ شاه نیست

چیست این سقفِ بلندِ سادهٔ بسیارنقش
زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست

این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است
کاین همه زخمِ نهان هست و مجالِ آه نیست

صاحبِ دیوانِ ما گویی نمی‌داند حساب
کاندر این طُغرا نشانِ حِسبَةً لِلّه نیست

هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو
کِبر و ناز و حاجِب و دربان بدین درگاه نیست

بر درِ میخانه رفتن کارِ یکرنگان بود
خودفروشان را به کویِ می‌فروشان راه نیست

هر چه هست از قامتِ ناسازِ بی اندام ماست
ور نه تشریفِ تو بر بالایِ کس کوتاه نیست

بندهٔ پیرِ خراباتم که لطفش دایم است
ور نه لطفِ شیخ و زاهد، گاه هست و گاه نیست

حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی‌مشربیست
عاشقِ دُردی‌کش اندر بندِ مال و جاه نیست

حافظ، غزلیات

آواز زاهد ظاهرپرست از محمدرضا شجریان در دستگاه شور (گوشه‌ی سَلمَک، قَرَچه، رضوی) از آلبوم معمای هستی

آواز زاهد ظاهرپرست از علیرضا افتخاری در دستگاه سه‌گاه (گوشه‌ی مخالف سه‌گاه) از اجرای خصوصی

ترانه پادشه خوبان (زاهد ظاهرپرست) از هایده (معصومه دَده‌بالا) در آلبوم پادشه خوبان با آهنگسازی فرید زلاند و تنظیم آندرانیک

حافظ

محمدرضا شجریان

علیرضا افتخاری

هایده

۱۴۰۱/۰۶/۲۹

دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد نرگس جادو محمدرضا شجریان

دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد

آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد

اشک من رنگ شفق یافت ز بی‌مهری یار
طالع بی‌شفقت بین که در این کار چه کرد

برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد

ساقیا جام می‌ام ده که نگارنده غیب
نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد

آن که پرنقش زد این دایره مینایی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد

فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد

حافظ، غزلیات

آواز دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد از محمدرضا شجریان در آواز دشتی از آلبوم جان عشاق و گنبد مینا

حافظ

محمدرضا شجریان

آهنگ

۱۴۰۰/۱۲/۰۴

آیین تقوا ما نیز دانیم همایون گر تیغ بارد در کوی آن ماه شجریان نامجو

گر تیغ بارد در کوی آن ماه
گردن نهادیم اَلْحُکمُ لِلّه

آیین تقوا ما نیز دانیم
لیکن چه چاره با بخت گمراه

ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم
یا جام باده یا قصه کوتاه

من رند و عاشق در موسم گل
آن گاه توبه اَستَغفِرُالله

مهر تو عکسی بر ما نیفکند
آیینه رویا آه از دلت آه

اَلْصَّبرُ مُرٌّ وَ الْعُمرُ فانٍ
یا لَیتَ شِعریْ حَتّامَ اَلقاه

حافظ چه نالی گر وصل خواهی
خون بایدت خورد در گاه و بی‌گاه

حافظ، غزلیات

تصنیف جانی و صد آه از همایون شجریان در مقام اصفهان از آلبوم خداوندان اسرار با آهنگسازی کیخسرو پورناظری و تنظیم سهراب پورناظری

آواز گر تیغ بارد در کوی آن ماه از محمدرضا شجریان در دستگاه همایون از آلبوم عالم پریشان (اجرای خصوصی) با آهنگسازی محمدرضا شجریان

تصنیف چشمی و صد نم از محسن نامجو در آلبوم واجبات با آهنگسازی و تنظیم محسن نامجو

روخوانی گر تیغ بارد در کوی آن ماه از علی موسوی گرمارودی


تیغ بارد: شمشیر باریدن، کنایه از رسیدن پیشامد ناگوار و آسیب بسیار است
ماه: استعاره از معشوق زیبارو است
اَلْحُکمُ لِلّه: از تعابیر قرآنی است یعنی فرمان خداوند است و ما تسلیم فرمان او هستیم
رِند: کسی که درونش پاک‌تر و پرهیزکارتر از بیرونش باشد؛ کسی که وانمود به کردار و رفتاری درخور نکوهش کند ولی درونش سزاوار ستایش باشد.
موسم گل: فصل بهار
مهر: ایهام از مهربانی و خورشید دارد و استعاره ایست از چهره معشوق
عکس: فروغ، تابیدن، پرتو، نگاره، بازتاب چهره در آیینه
آیینه رویا: ای که روی تو به مانند آیینه است، همچنین ایهام به جنس آیینه دارد که در گذشته با پرداخت فلزاتی مانند روی ساخته می‌شد.
الصَّبرُ مرٌّ: شکیبایی تلخ است
العمرُ فانٍ: زندگی ناپایدار و زودگذر است
یا لَیتَ: ای کاش
شعری: می‌فهمیدم، می‌دانستم
حتّام: (حتی+ما نافیه، در اصل «ما» وابسته به اَلْقاه است=حتی ما اَلْقاه)؛ حتی: تا کی، تا چه زمان
اَلْقاه: او را می‌بینم، ما اَلْقاه: او را نمی‌بینم

معنی بیت ۱: اگر در کوی معشوق زیبارو شمشیر هم ببارد، ما به آن تن می‌دهیم زیرا که فرمان خردمندانه‌ی خداوند است .

معنی بیت ۲: ما نیز مانند شما راه و روش پرهیزکاری را می‌دانیم ولی چاره‌ای نداریم بخت گمراه ما را به گمراهی می‌کشاند (بخت ما در نگر شما گمراه است). حافظ به طنز می‌گوید ما آیین پارسایی را خوب می‌دانیم ولی شما را در گمراهی می‌بینیم.

معنی بیت ۳: ما با شیخ و واعظ کاری نداریم و به آنها ارج نگذاریم، یا جام می به ما بده یا هرگز درباره شیخ و واعظ سخنی نگو. حافظ اهل معرفت و حقیقت است و از شیخ و واعظ که اهل شریعت و طریقت‌اند و به ظاهر دین و تظاهر به دینداری یازیده‌اند و دورویی پیشه دارند بیزار است.

معنی بیت ۴: من که رند و عاشق هستم در فصل بهار از می‌گساری توبه کنم؟ هرگز چنین کاری نمی‌کنم. در ادبیات فارسی استغفرُالله به چند منظور بکار برده می‌شود که در اینجا در مقام نفی و انکار به کار رفته است. اهل شادخواری و مِی‌خواری در فصل بهار توبه کردن از مستی و می‌گساری را درست نمی‌دانند.

معنی بیت ۵: محبت تو (چهره‌ی همچون خورشید تو) فروغی بر ما نتاباند، ای آیینه چهره، آه از دل سنگ تو که به ما محبت ندارد (آه از دل تو که تاب آه ندارد). در ادبیات آه و آیینه پادواژه هم هستند هنگامیکه آهِ نمناکِ دم به آیینه فلزی برسد آیینه زنگار گرفته و تیره می‌گردد.
آیینه یکی از دیرینه‌ترین استعاره‌های مفهومی در ادبیات عرفانی است. آیینه نمادی از دل عارف است که صفا و صیقلی بودن آن بیان‌گر تزکیه روح است و با رشک، آز، پلیدی، خودبینی و بدسرشتی زنگار گرفته و تیره می‌گردد. آنچه دل را شایسته جایگاه آیینگی کرده نور است زیرا دل از جنس نوری خدایی‌ست که از ازل در تن تاریک خاکی انسان به امانت گذاشته‌اند. همانا همین نور است که خداوند به فراخور هزار و یک صفت خود، هزار و یک آیینه در دل انسان تعبیه کرده است تا وی هم بتواند جامع صفات خداوندی شود و هم بتواند آیینه‌دارِ جمالِ حقیقت باشد. آیینه در فرهنگ ایران مفهومی کهن دارد. در بُنْدَهِشْن آمده است که اَهورامَزدا، وجود انسان را از پنج بخش (تن، جان، روان، آیینه و فروهر) آفریده است و این بیانگر جایگاه آسمانی آیینه در دین نیاکانمان زرتشت است. بنا به گزارش بُنْدَهِشْن، پایگاه اصلی آیینه خورشید است و بازگشت آن نیز به خورشید است بنابراین آیینه، که بخشی از ساختار وجود انسان به‌شمار می‌آید در حقیقت رمز و نهادِ دلِ روشن انسان است. بکارگیری واژه مهر به معنی خورشید و آیینه در کنار یکدیگر به این پنداره اشاره دارد.

معنی بیت ۶: شکیبایی در دوری معشوق بسیار تلخ است و زندگی زودگذر است، ای کاش می‌دانستم که تا کی او را نمی‌بینم.

معنی بیت ۷: ای حافظ، چرا ناله و ناشکیبایی می‌کنی؟ اگر می‌خواهی که به وصال معشوق برسی باید پیوسته خون دل بخوری و زجر بکشی.

پی‌نوشت: حافظ این غزل را پس از پایان دوران تبعیدش در یزد و هنگام بازگشت به شیراز سروده است (۷۷۸ ه‍.ق). حافظ با همه گله‌مندی‌ و گلایه‌ای که از جلال‌الدین شاه‌شجاع پادشاه دودمان مظفریان داشته، به این نتیجه می‌رسد که نیک‌اندیشی در دوستی و نزدیک شدن دوباره به شاه است. همچنین این غزل بازگو کننده راه و روش حافظ پس از ۱۰ سال تبعید است (۷۶۸ تا ۷۷۸ ه‍.ق) و نشان می‌دهد که تبعید هیچگونه دگرگونی در باورها و راه و روش زندگی حافظ نداشته است. او همان است که همیشه بوده و به همه‌ی خوبی‌ها و بدی‌های آن گردن می‌نهد.

حافظ

همایون شجریان

محمدرضا شجریان

محسن نامجو

۱۳۸۵/۰۶/۰۸

هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم هر گه که یاد روی تو کردم

هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم

هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم

 

شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا

بر منتهای همت خود کامران شدم

 

ای گلبن جوان بر دولت بخور که من

در سایه تو بلبل باغ جهان شدم

 

اول ز تحت و فوق وجودم خبر نبود

در مکتب غم تو چنین نکته دان شدم

 

قسمت حوالتم به خرابات می‌کند

هر چند کاین چنین شدم و آن چنان شدم

 

آن روز بر دلم در معنی گشوده شد

کز ساکنان درگه پیر مغان شدم

 

در شاهراه دولت سرمد به تخت بخت

با جام می به کام دل دوستان شدم

 

از آن زمان که فتنه چشمت به من رسید

ایمن ز شر فتنه آخرزمان شدم

 

من پیر سال و ماه نیم یار بی‌وفاست

بر من چو عمر می‌گذرد پیر از آن شدم

 

دوشم نوید داد عنایت که حافظا

بازآ که من به عفو گناهت ضمان شدم

حافظ، غزلیات

حافظ

۱۳۸۵/۰۱/۲۳

دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم نقشی به یاد خط تو بر آب میزدم

دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم نقشی به یاد خط تو بر آب میزدم

دیشب به سیل اشک ره خواب می‌زدم

نقشی به یاد خط تو بر آب می‌زدم

 

ابروی یار در نظر و خرقه سوخته

جامی به یاد گوشه محراب می‌زدم

 

هر مرغ فکر کز سر شاخ سخن بجست

بازش ز طره تو به مضراب می‌زدم

 

روی نگار در نظرم جلوه می‌نمود

وز دور بوسه بر رخ مهتاب می‌زدم

 

چشمم به روی ساقی و گوشم به قول چنگ

فالی به چشم و گوش در این باب می‌زدم

 

نقش خیال روی تو تا وقت صبحدم

بر کارگاه دیده بی‌خواب می‌زدم

 

ساقی به صوت این غزلم کاسه می‌گرفت

می‌گفتم این سرود و می ناب می‌زدم

 

خوش بود وقت حافظ و فال مراد و کام

بر نام عمر و دولت احباب می‌زدم

حافظ، غزلیات

حافظ

۱۳۸۴/۱۲/۲۲

من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می زاهدان معذور داریدم

آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است

یا رب این تأثیر دولت در کدامین کوکب است

 

تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد

هر دلی از حلقه‌ای در ذکر یارب یارب است

 

کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف

صد هزارش گردن جان زیر طوق غبغب است

 

شهسوار من که مه آیینه دار روی اوست

تاج خورشید بلندش خاک نعل مرکب است

 

عکس خوی بر عارضش بین کآفتاب گرم رو

در هوای آن عرق تا هست هر روزش تب است

 

من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می

زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است

 

اندر آن ساعت که بر پشت صبا بندند زین

با سلیمان چون برانم من که مورم مرکب است

 

آن که ناوک بر دل من زیر چشمی می‌زند

قوت جان حافظش در خنده زیر لب است

 

آب حیوانش ز منقار بلاغت می‌چکد

زاغ کلک من به نام ایزد چه عالی مشرب است

حافظ، غزلیات

حافظ

۱۳۸۴/۰۸/۰۷