ما در ره عشق تو اسیران بلاییم حلاج وشانیم شجریان رفیعی معتمدی سراج

ما در ره عشق تو اسیران بلاییم حلاج وشانیم شجریان رفیعی معتمدی سراج

ما در ره عشق تو اسیران بلاییم
کس نیست چنین عاشق بیچاره که ماییم

بر ما نظری کن که در این شهر غریبیم
بر ما کرمی کن که در این شهر گداییم

زهدی نه که در کنج مناجات نشینیم
وجدی نه که در گِرد خرابات درآییم

نه اهل صلاحیم و نه مستان خرابیم
اینجا نه و آنجا نه که مقیم کجاییم

حلاج وشانیم که از دار نترسیم
مجنون صفتانیم که در عشق خداییم

ترسیدن ما چون که هم از بیم بلا بود
اکنون ز چه ترسیم که در عین بلاییم

ما را به تو سِری‌ست که کس محرم آن نیست
گر سَر برود سِرِ تو با کس نگشاییم

ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است
بردار ز رخ پرده که مشتاق لقاییم

شمس تبریزی

آواز ما در ره عشق تو از محمدرضا شجریان در آواز شوشتری از آلبوم آذرستون با آهنگسازی محمدرضا شجریان

تصنیف اسیران بلا از داریوش رفیعی در دستگاه شور از آلبوم گلنار با آهنگسازی مجید وفادار

تصنیف ره عشق از محمد معتمدی در آلبوم بودن و سرودن با تنظیم و آهنگسازی مجید درخشانی

آواز ساز و آواز شور از حسام‌الدین سراج در دستگاه شور از آلبوم نرگس مست با آهنگسازی حسام‌الدین سراج

تصنیف رنگ از صدیق تعریف از آلبوم شور دشت


حلاج‌وش: مانند حلاج، شبیه حلاج. وَش پسوند شباهت است.

پی‌نوشت ۱: این غزل منتسب به شمس تبریزی است که گاهی آن را به اشتباه منسوب به مولوی دانسته‌اند. درصورتیکه در هیچ یک از نگارش‌های معتبر مولوی این غزل نیامده است و حتی برای افرادی که سروده‌ها و غزلیات مولوی را خوانده‌اند روشن است که این غزل همانندی با غزلیات دیوان شمس و دیگر آثار مولوی ندارد.

پی‌نوشت ۲: بندهای زیر در برخی از نگارش‌ها به شکل زیر بازنویسی و بازگفت شده‌اند:

زهدی نه که در کنج مناجات نشینیم
وجدی نه که در گرد خرابات برآییم

نه اهل صلاحیم و نه مستان خرابیم
اینجا نه و آنجا نه که گوییم کجاییم

همچنین در برخی از نگارش‌ها بیت زیر به عنوان مَقطَع و بیت پایانی غزل بازگفت شده است:

دریاب دل شمس خدا مفتخر تبریز
رحم آر که ما سوخته‌ی داغ خداییم

شمس تبریزی

محمدرضا شجریان

داریوش رفیعی

آهنگ

۱۴۰۱/۰۶/۳۰

زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نیست شجریان هایده آرزو چیه کودک کار

زاهدِ ظاهرپرست از حالِ ما آگاه نیست
در حقِ ما هر چه گوید جایِ هیچ اکراه نیست

در طریقت هر چه پیشِ سالک آید خیرِ اوست
در صراطِ مستقیم ای دل کسی گمراه نیست

تا چه بازی رخ نماید بیدَقی خواهیم راند
عرصهٔ شطرنجِ رندان را مجالِ شاه نیست

چیست این سقفِ بلندِ سادهٔ بسیارنقش
زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست

این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است
کاین همه زخمِ نهان هست و مجالِ آه نیست

صاحبِ دیوانِ ما گویی نمی‌داند حساب
کاندر این طُغرا نشانِ حِسبَةً لِلّه نیست

هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو
کِبر و ناز و حاجِب و دربان بدین درگاه نیست

بر درِ میخانه رفتن کارِ یکرنگان بود
خودفروشان را به کویِ می‌فروشان راه نیست

هر چه هست از قامتِ ناسازِ بی اندام ماست
ور نه تشریفِ تو بر بالایِ کس کوتاه نیست

بندهٔ پیرِ خراباتم که لطفش دایم است
ور نه لطفِ شیخ و زاهد، گاه هست و گاه نیست

حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی‌مشربیست
عاشقِ دُردی‌کش اندر بندِ مال و جاه نیست

حافظ، غزلیات

آواز زاهد ظاهرپرست از محمدرضا شجریان در دستگاه شور (گوشه‌ی سَلمَک، قَرَچه، رضوی) از آلبوم معمای هستی

آواز زاهد ظاهرپرست از علیرضا افتخاری در دستگاه سه‌گاه (گوشه‌ی مخالف سه‌گاه) از اجرای خصوصی

ترانه پادشه خوبان (زاهد ظاهرپرست) از هایده (معصومه دَده‌بالا) در آلبوم پادشه خوبان با آهنگسازی فرید زلاند و تنظیم آندرانیک

حافظ

محمدرضا شجریان

علیرضا افتخاری

هایده

۱۴۰۱/۰۶/۲۹

فریاد شجریان مشیری مشت میکوبم بر در من دچار خفقانم میخواهم فریاد بلندی

فریاد شجریان مشیری مشت میکوبم بر در من دچار خفقانم میخواهم فریاد بلندی

مشت می‌کوبم بر در
پنجه می‌سایم بر پنجره‌ها
من دچار خفقانم، خفقان!
من به تنگ آمده‌ام، از همه چیز
بگذارید هواری بزنم:
– آی!
با شما هستم!
این درها را باز کنید!
من به دنبال فضائی می‌گردم:
لب بامی،
سر کوهی،

دل صحرایی
که در آنجا نفسی تازه کنم.
آه!
می‌خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد!
من هوارم را سر خواهم داد!
چاره درد مرا باید این داد کند
از شما «خفته‌ی چند»!
چه کسی می‌آید با من فریاد کند؟

فریدون مشیری

آواز فریاد از محمدرضا شجریان در قطعه ترکمن از آلبوم فریاد با آهنگسازی حسین علیزاده

فریدون مشیری

محمدرضا شجریان

آهنگ

فریاد

۱۴۰۱/۰۶/۲۸

به قربون خم زلف سیاهت خودم اینجا دلم در پیش دلبر شجریان فایز دشتی

به قربون خم زلف سیاهت
فدای عارض مانند ماهِت

ببردی دین فایز را به غارت
تو شاهی خیل مژگان‌ها سپاهِت

به قربون خم زلف سیاهت خودم اینجا دلم در پیش دلبر شجریان فایز دشتی گیسو کمند زلف

خودم اینجا دلم در پیش دلبر
خدایا این سفر کی می‌رود سر

خدایا کن سفر آسون به فایز
که بیند بار دیگر روی دلبر

فایز دشتی (محمدعلی دشتی)، دوبیتی‌ها

تصنیف خم زلف از محمدرضا شجریان در دستگاه شور از آلبوم یاد ایام با آهنگسازی و تنظیم محمدرضا شجریان


عارض: چهره، رخسار، سیما
خیل: دسته، گروه سواران، لشکر، سپاه

محمدعلی دشتی (۱۲۱۳-۱۲۸۹ ه‍.خ) نامور به «فایز دشتی» پس از باباطاهر عریان بزرگترین دوبیتی‌سرای ایران است. او نماینده شعرهای مردمی و ادبیات بومی زادگاهش منطقه دشتی در استان بوشهر می‌باشد. فایز با اینکه از چهره‌های درخشان ادبیات می‌باشد ولی در میان مردم ایران گمنام و کمتر شناخته شده است.

پی‌نوشت: در تصنیف «خم زلف» دوبیتی که با مصرع «تو دوری از بَرُم دل در برم نیست» آغاز می‌گردد سروده باباطاهر می‌باشد.

فایز دشتی

محمدرضا شجریان

آهنگ

۱۴۰۰/۱۲/۲۳

دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد نرگس جادو محمدرضا شجریان

دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد

آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد

اشک من رنگ شفق یافت ز بی‌مهری یار
طالع بی‌شفقت بین که در این کار چه کرد

برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد

ساقیا جام می‌ام ده که نگارنده غیب
نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد

آن که پرنقش زد این دایره مینایی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد

فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد

حافظ، غزلیات

آواز دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد از محمدرضا شجریان در آواز دشتی از آلبوم جان عشاق و گنبد مینا

حافظ

محمدرضا شجریان

آهنگ

۱۴۰۰/۱۲/۰۴

بخوان که از صدای تو سپیده سر برآورد محمدرضا شجریان

بخوان که از صدای تو سپیده سر برآورد محمدرضا شجریان

خُنیا به سوگ می‌نشیند؛ آواز، با درد و دریغ دمساز، می‌موید؛ چنگ، درمانده و دلتنگ، گیسو می‌پریشد؛ تار، زار، می‌گرید؛ نی، جانگزای و جگرسوز، می‌نالد؛ تنبک، دمادم، از غم بر سر می‌کوبد؛ چرا؟ زیرا بزرگمرد آواز ایران، استاد محمدرضا شجریان؛ آن خرمخوی‌ترین خُنیایی - که یادش گرامی باد! به مینویِ بَرین شتافته است تا از این پس بهشتیان را، با گلبانگِ پهلوی و مینُوِی خویش، بیافساید (=افسون کند) و دل از آنان برباید و دری از هنرِ جانپرور، بر رویشان، بگشاید. ای شگفتا شگفت:

چرا عمرِ طاووس و درّاج کوته؟
چرا زاغ و کرکس زید در درازی؟

جلال‌الدین کزازی

بخوان که از صدای تو سپیده سر برآورد وطن ز نو جوان شود دمی دگر برآورد

بخوان که از صدای تو سپیده سر برآورد
وطن، زِ نو، جوان شود دمی دگر برآورد

به روی نقشه وطن، صدات چون کند سفر
کویر سبز گردد و سر از خزر برآورد

برون زِ ترس و لرزها گذر کند ز مرزها
بهار بیکرانه‌ای به زیب و فر برآورد

چو موجِ آن ترانه‌ها برآید از کرانه‌ها
جوانه‌های ارغوان زِ بیشه سر برآورد

بهار جاودانه‌ای که شیوه و شمیم آن
ز صبرِ سبزِ باغِ ما گُلِ ظفر برآورد

سیاهی از وطن رود، سپیده‌ای جوان دمد
چو آذرخشِ نغمه‌ات زِ شب شرر برآورد

شب ارچه‌ های و هو کند، زِ خویش شستشو کند
در این زلال بیکران دمی اگر برآورد

صدای تُست جاده‌ای که می‌رود که می‌رود
به باغ اشتیاق جان وزان سحر برآورد

بخوان که از صدای تو در آسمانِ باغ ما
هزار قمریِ جوان دوباره پَر برآورد

سفیرِ شادی وطن صفیر نغمه‌های تُست
بخوان که از صدای تو سپیده سر برآورد

محمدرضا شفیعی کدکنی (م. سرشک)، در آن زلال بیکران، برای محمدرضا شجریان

عکس محمدرضا شجریان

محمدرضا شفیعی کدکنی

محمدرضا شجریان

۱۳۹۹/۰۷/۱۷

خداوندا به فریاد دلم رس تو یار بی کسان مو شجریان باباطاهر

خداوندا به فریاد دلم رس تو یار بی کسان مو شجریان باباطاهر

خداوندا به فریاد دلم رس
تو یار بی‌کسان مو مانده بی‌کس

همه گویند طاهر کس نداره
خدا یار مو چه حاجت کس

باباطاهر، دوبیتی‌ها

آواز خداوندا به فریاد دلم رس از محمدرضا شجریان در دستگاه ماهور از آلبوم گلبانگ شجریان ۲ (دولت عشق)

باباطاهر

محمدرضا شجریان

فریاد

آهنگ

۱۳۹۹/۰۷/۱۰

بهار سوگوار نه لب گشایدم از گل نه دل کشد به نبید شجریان

نه لب گشایدم از گل، نه دل کشد به نبید
چه بی‌نشاط بهاری که بی‌رخِ تو رسید!

نشانِ داغِ دلِ ماست لاله‌ای که شکفت
به سوگواریِ زلفِ تو این بنفشه دمید

بیا که خاکِ رهت لاله‌زار خواهد شد
ز بس که خونِ دل از چشمِ انتظار چکید

به یادِ زلفِ نگونسارِ شاهدان چمن
ببین در آینه‌ی جویبار گریه‌ی بید

به دورِ ما که همه خونِ دل به ساغرهاست
ز چشمِ ساقیِ غمگین که بوسه خواهد چید؟

چه جایِ من که درین روزگارِ بی‌فریاد
از دستِ جورِ تو ناهید بر فلک نالید

ازین چراغِ تواَم چشم روشنایی نیست
که کس ز آتشِ بیداد غیرِ دود ندید

گذشت عمر و به‌دل عشوه می‌خریم هنوز
که هست در پیِ شامِ سیاه صبحِ سپید

کِراست سایه درین فتنه‌ها امیدِ امان؟
شد آن زمان که دلی بود در امانِ امید

صفای آینه‌ی خواجه بین کزین دَمِ سرد
نشد مکدّر و بر آهِ عاشقان بخشید

هوشنگ ابتهاج (ه. ا. سایه)، یادگار خون سرو، تهران، فروردین ۱۳۵۴

آواز و کمانچه نه لب گشایدم از گل از محمدرضا شجریان در آواز دشتی از آلبوم راز دل با آهنگسازی و تنظیم فرامرز پایور

ساز و آواز نه لب گشایدم از گل از محمدرضا شجریان در آواز بیات زند (بیات ترک) از آلبوم به یاد عارف (چاووش ۱) با آهنگسازی و تنظیم محمدرضا لطفی


پی‌نوشت: سایه این شعر را با عنایت به غزل حافظ با این مطلع سروده است:
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
وظیفه گر برسد، مصرفش گُل است و نَبید

هوشنگ ابتهاج

محمدرضا شجریان

آهنگ

۱۳۸۶/۰۱/۰۳

آیین تقوا ما نیز دانیم همایون گر تیغ بارد در کوی آن ماه شجریان نامجو

گر تیغ بارد در کوی آن ماه
گردن نهادیم اَلْحُکمُ لِلّه

آیین تقوا ما نیز دانیم
لیکن چه چاره با بخت گمراه

ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم
یا جام باده یا قصه کوتاه

من رند و عاشق در موسم گل
آن گاه توبه اَستَغفِرُالله

مهر تو عکسی بر ما نیفکند
آیینه رویا آه از دلت آه

اَلْصَّبرُ مُرٌّ وَ الْعُمرُ فانٍ
یا لَیتَ شِعریْ حَتّامَ اَلقاه

حافظ چه نالی گر وصل خواهی
خون بایدت خورد در گاه و بی‌گاه

حافظ، غزلیات

تصنیف جانی و صد آه از همایون شجریان در مقام اصفهان از آلبوم خداوندان اسرار با آهنگسازی کیخسرو پورناظری و تنظیم سهراب پورناظری

آواز گر تیغ بارد در کوی آن ماه از محمدرضا شجریان در دستگاه همایون از آلبوم عالم پریشان (اجرای خصوصی) با آهنگسازی محمدرضا شجریان

تصنیف چشمی و صد نم از محسن نامجو در آلبوم واجبات با آهنگسازی و تنظیم محسن نامجو

روخوانی گر تیغ بارد در کوی آن ماه از علی موسوی گرمارودی


تیغ بارد: شمشیر باریدن، کنایه از رسیدن پیشامد ناگوار و آسیب بسیار است
ماه: استعاره از معشوق زیبارو است
اَلْحُکمُ لِلّه: از تعابیر قرآنی است یعنی فرمان خداوند است و ما تسلیم فرمان او هستیم
رِند: کسی که درونش پاک‌تر و پرهیزکارتر از بیرونش باشد؛ کسی که وانمود به کردار و رفتاری درخور نکوهش کند ولی درونش سزاوار ستایش باشد.
موسم گل: فصل بهار
مهر: ایهام از مهربانی و خورشید دارد و استعاره ایست از چهره معشوق
عکس: فروغ، تابیدن، پرتو، نگاره، بازتاب چهره در آیینه
آیینه رویا: ای که روی تو به مانند آیینه است، همچنین ایهام به جنس آیینه دارد که در گذشته با پرداخت فلزاتی مانند روی ساخته می‌شد.
الصَّبرُ مرٌّ: شکیبایی تلخ است
العمرُ فانٍ: زندگی ناپایدار و زودگذر است
یا لَیتَ: ای کاش
شعری: می‌فهمیدم، می‌دانستم
حتّام: (حتی+ما نافیه، در اصل «ما» وابسته به اَلْقاه است=حتی ما اَلْقاه)؛ حتی: تا کی، تا چه زمان
اَلْقاه: او را می‌بینم، ما اَلْقاه: او را نمی‌بینم

معنی بیت ۱: اگر در کوی معشوق زیبارو شمشیر هم ببارد، ما به آن تن می‌دهیم زیرا که فرمان خردمندانه‌ی خداوند است .

معنی بیت ۲: ما نیز مانند شما راه و روش پرهیزکاری را می‌دانیم ولی چاره‌ای نداریم بخت گمراه ما را به گمراهی می‌کشاند (بخت ما در نگر شما گمراه است). حافظ به طنز می‌گوید ما آیین پارسایی را خوب می‌دانیم ولی شما را در گمراهی می‌بینیم.

معنی بیت ۳: ما با شیخ و واعظ کاری نداریم و به آنها ارج نگذاریم، یا جام می به ما بده یا هرگز درباره شیخ و واعظ سخنی نگو. حافظ اهل معرفت و حقیقت است و از شیخ و واعظ که اهل شریعت و طریقت‌اند و به ظاهر دین و تظاهر به دینداری یازیده‌اند و دورویی پیشه دارند بیزار است.

معنی بیت ۴: من که رند و عاشق هستم در فصل بهار از می‌گساری توبه کنم؟ هرگز چنین کاری نمی‌کنم. در ادبیات فارسی استغفرُالله به چند منظور بکار برده می‌شود که در اینجا در مقام نفی و انکار به کار رفته است. اهل شادخواری و مِی‌خواری در فصل بهار توبه کردن از مستی و می‌گساری را درست نمی‌دانند.

معنی بیت ۵: محبت تو (چهره‌ی همچون خورشید تو) فروغی بر ما نتاباند، ای آیینه چهره، آه از دل سنگ تو که به ما محبت ندارد (آه از دل تو که تاب آه ندارد). در ادبیات آه و آیینه پادواژه هم هستند هنگامیکه آهِ نمناکِ دم به آیینه فلزی برسد آیینه زنگار گرفته و تیره می‌گردد.
آیینه یکی از دیرینه‌ترین استعاره‌های مفهومی در ادبیات عرفانی است. آیینه نمادی از دل عارف است که صفا و صیقلی بودن آن بیان‌گر تزکیه روح است و با رشک، آز، پلیدی، خودبینی و بدسرشتی زنگار گرفته و تیره می‌گردد. آنچه دل را شایسته جایگاه آیینگی کرده نور است زیرا دل از جنس نوری خدایی‌ست که از ازل در تن تاریک خاکی انسان به امانت گذاشته‌اند. همانا همین نور است که خداوند به فراخور هزار و یک صفت خود، هزار و یک آیینه در دل انسان تعبیه کرده است تا وی هم بتواند جامع صفات خداوندی شود و هم بتواند آیینه‌دارِ جمالِ حقیقت باشد. آیینه در فرهنگ ایران مفهومی کهن دارد. در بُنْدَهِشْن آمده است که اَهورامَزدا، وجود انسان را از پنج بخش (تن، جان، روان، آیینه و فروهر) آفریده است و این بیانگر جایگاه آسمانی آیینه در دین نیاکانمان زرتشت است. بنا به گزارش بُنْدَهِشْن، پایگاه اصلی آیینه خورشید است و بازگشت آن نیز به خورشید است بنابراین آیینه، که بخشی از ساختار وجود انسان به‌شمار می‌آید در حقیقت رمز و نهادِ دلِ روشن انسان است. بکارگیری واژه مهر به معنی خورشید و آیینه در کنار یکدیگر به این پنداره اشاره دارد.

معنی بیت ۶: شکیبایی در دوری معشوق بسیار تلخ است و زندگی زودگذر است، ای کاش می‌دانستم که تا کی او را نمی‌بینم.

معنی بیت ۷: ای حافظ، چرا ناله و ناشکیبایی می‌کنی؟ اگر می‌خواهی که به وصال معشوق برسی باید پیوسته خون دل بخوری و زجر بکشی.

پی‌نوشت: حافظ این غزل را پس از پایان دوران تبعیدش در یزد و هنگام بازگشت به شیراز سروده است (۷۷۸ ه‍.ق). حافظ با همه گله‌مندی‌ و گلایه‌ای که از جلال‌الدین شاه‌شجاع پادشاه دودمان مظفریان داشته، به این نتیجه می‌رسد که نیک‌اندیشی در دوستی و نزدیک شدن دوباره به شاه است. همچنین این غزل بازگو کننده راه و روش حافظ پس از ۱۰ سال تبعید است (۷۶۸ تا ۷۷۸ ه‍.ق) و نشان می‌دهد که تبعید هیچگونه دگرگونی در باورها و راه و روش زندگی حافظ نداشته است. او همان است که همیشه بوده و به همه‌ی خوبی‌ها و بدی‌های آن گردن می‌نهد.

حافظ

همایون شجریان

محمدرضا شجریان

محسن نامجو

۱۳۸۵/۰۶/۰۸

زمستان اخوان ثالث زمستان است شجریان ناظری سلامت را نمیخواهند پاسخ

زمستان اخوان ثالث زمستان است شجریان ناظری سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت

سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت،
سرها در گریبان‌ست.
کسی سر بر نَیارد کرد پاسخ گفتن و دیدارِ یاران را.
نِگَه جُز پیشِ پا را دید، نَتواند،
که ره تاریک و لغزان‌ست.
وگر دستِ محبت سویِ کس یازی،
به اکراه آوَرَد دست از بغل بیرون؛
که سرما سختْ سوزان‌ست.

نفس، کز گرمگاهِ سینه می‌آید بُرون، ابری شود تاریک.
چو دیوار ایستد در پیشِ چشمانت
نفس کاین‌ست، پس دیگر چه داری چشم
ز چشمِ دوستانِ دور یا نزدیک؟
مسیحایِ جوانمردِ من! ای ترسایِ پیرِ پیرهنْ چرکین!
هوا بس ناجوانمردانه سردَست... آی...
دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای!

منم من، میهمانِ هر شبت، لولی‌وشِ مغموم.
منم من، سنگِ تیپا خورده‌ی رنجور.
منم، دشنامِ پستِ آفرینش، نغمه‌ی ناجور.

نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگِ بیرنگم.
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم.
حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشتِ در چون موج می‌لرزد.
تگرگی نیست، مرگی نیست.
صدایی گر شنیدی، صحبتِ سرما و دندان‌ست.

من امشب آمَدَستَم وام بُگذارم.
حسابت را کنارِ جام بُگذارم.
چه می‌گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فریبت می‌دهد، بر آسمان این سرخیِ بعد از سحرگه نیست.
حریفا! گوشِ سرما برده است این، یادگار سیلیِ سردِ زمستان‌ست.
و قندیلِ سپهرِ تنگْ میدان، مرده یا زنده،
به تابوتِ سِتَبرِ ظلمتِ نُهْ تویِ مرگ اندود، پنهان‌ست.
حریفا! رو چراغِ باده را بِفْروز، شب با روز یکسان‌ست.

سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت.
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دست‌ها پنهان،
نفس‌ها ابر، دل‌ها خسته و غمگین،
درختان اسکلت‌های بلور آجین،
زمینْ دلمرده، سقفِ آسمانْ کوتاه،
غبار آلوده مهر و ماه،
زمستان‌ست.

مهدی اخوان ثالث (م. امید)، زمستان، تهران دی ماه ۱۳۳۴

آواز زمستان از محمدرضا شجریان در مقام داد و بیداد از آلبوم زمستان است با آهنگسازی حسین علیزاده

آواز زمستان از شهرام ناظری در آلبوم زمستان با آهنگسازی محمدرضا درویشی

روخوانی زمستان از مهدی اخوان ثالث در آلبوم قاصدک با آهنگسازی مجید درخشانی

زمستان است شجریان ناظری اخوان ثالث


گریبان: یقه لباس
نَیارَد: نمی‌تواند
دست یازی: دست دراز کردن
مسیحا: نام و لقب حضرت مسیح
تَرْسا: مسیحی
لولی‌وش: مانند لولی، سرمست، جوان خوش اندام
مغموم: غم‌زده؛ غمناک؛ اندوهگین؛ اندوهناک
تیپا: ضربه‌ای که با سرپنجۀ پا به چیزی بزنند؛ تُک پا؛ اردنگی.
نه از رومم: رومی نیستم، از مردم روم نیستم. اهل روم نیستم. به مناسبت سفیدی رنگ پوست و آن را شعرا مقابل زنگی آورند به مناسبت سیاهی پوست
زنگ: ولایت زنگیان . ولایت زنگبار، حبشه و زنگبار و تونس و دیگر ولایات آفریقا.
آمَدَسْتَم: آمده ام
وام بُگْزارم: قرضم را بدهم
گوش سرمابرده: گوش سرمازده، گوشی که در اثر سرما سرخ شده است
قندیل: چراغ، چراغدان، قندیل سپهر به معنای خورشید و ماه است
سپهرِ تَنْگْ میدان: آسمان ابری در زمستان که به دلیل تراکم ابرها به نظر تنگ و کوتاه می‌رسد بر خلاف آسمان تابستان که بلند و فراخ است
سِتَبْر: ضخیم، کلفت
نُهْ توی: نه آسمان، به باور گذشتگان هر یک از سیارات هفتگانه فلکی دارد ازین قرار: فلک قمر (ماه)، فلک عطارد (تیر)، فلک زهره (ناهید)، فلک شمس (آفتاب)، فلک مریخ (بهرام)، فلک مشتری (اورمزد)، فلک زحل (کیوان) و بالاتر از این هفت فلک، دو فلک دیگر است: فلک هشتم فلک اطلس یا ثوابت و فلک نهم فلک الافلاک.
عروس نه فلک: کنایه از افلاک است بطریق اضافه یعنی عروسی که آن نه فلک است. کنایه از آفتاب است
مرگ اندودْ: مرگ آور
بِفْروز: روشن کن
بلورآجین: سوزن سوزن شدن یخ روی تنه درخت

مهدی اخوان ثالث

محمدرضا شجریان

شهرام ناظری

آهنگ

۱۳۸۴/۱۰/۳۰

فریاد خانه ام آتش گرفته ست آتشی جانسوز هر طرف میسوزد شجریان

فریاد خانه ام آتش گرفته ست آتشی جانسوز هر طرف میسوزد شجریان

خانه‌ام آتش گرفته‌ست، آتشی جانسوز.
هر طرف می‌سوزد این آتش،
پرده‌ها و فرشها را، تارشان با پود.
من به هرسو می‌دوم گریان،
در لهیبِ آتش پر دود؛

وز میان خنده‌هایم، تلخ،
و خروش گریه‌ام، ناشاد،
از درون خستهٔ سوزان،
می کنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد!

خانه‌ام آتش گرفته‌ست، آتشی بیرحم.
همچنان می‌سوزد این آتش،
نقشهایی را که من بستم به خونِ دل،
بر سر و چشمِ در و دیوار،
در شبِ رسوایِ بی‌ساحل.

وای بر من، سوزد و سوزد
غنچه‌هایی را که پروردم به دشواری،
در دهان گودِ گلدانها،
روزهای سخت بیماری.

از فراز بامهاشان، شاد،
دشمنانم موذیانه خنده‌های فتحشان بر لب،
بر منِ آتش به‌جان ناظر.
در پناه این مُشبّک شب.
من به هرسو می‌دوم، گریان ازین بیداد.
می‌کنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد!

وای بر من، همچنان می‌سوزد این آتش
آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان؛
وآنچه دارد منظر و ایوان.
من به دستانِ پر از تاول
این‌طرف را می‌کنم خاموش،
وز لهیب آن روم از هوش؛
زآن دگرسو شعله برخیزد، به گِردش دود.
تا سحرگاهان، که می‌داند، که بودِ من شود نابود.
خفته‌اند این مهربان همسایگانم شاد در بستر،
صبح از من مانده بر جا مشتِ خاکستر؛
وای، آیا هیچ سر برمی‌کنند از خواب،
مهربان همسایگانم از پی امداد؟
سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد.
می‌کنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد!

مهدی اخوان ثالث (م. امید)، زمستان، زندان «م»، شهریور ماه ۱۳۳۳

تصنیف فریاد از محمدرضا شجریان در آواز دشتی و مرکب‌خوانی از آلبوم فریاد

روخوانی فریاد از مهدی اخوان ثالث در آلبوم قاصدک با آهنگسازی مجید درخشانی

فریاد خانه ام آتش گرفته است زمستان اخوان ثالث کودتای ۲۸ مرداد

مهدی اخوان ثالث

محمدرضا شجریان

فریاد

آهنگ

۱۳۸۴/۰۸/۲۵