ما در ره عشق تو اسیران بلاییم کس نیست چنین عاشق بیچاره که ماییم
بر ما نظری کن که در این شهر غریبیم بر ما کرمی کن که در این شهر گداییم
زهدی نه که در کنج مناجات نشینیم وجدی نه که در گِرد خرابات درآییم
نه اهل صلاحیم و نه مستان خرابیم اینجا نه و آنجا نه که مقیم کجاییم
حلاج وشانیم که از دار نترسیم مجنون صفتانیم که در عشق خداییم
ترسیدن ما چون که هم از بیم بلا بود اکنون ز چه ترسیم که در عین بلاییم
ما را به تو سِریست که کس محرم آن نیست گر سَر برود سِرِ تو با کس نگشاییم
ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است بردار ز رخ پرده که مشتاق لقاییم
شمس تبریزی
آواز ما در ره عشق تو از محمدرضا شجریان در آواز شوشتری از آلبوم آذرستون با آهنگسازی محمدرضا شجریان
تصنیف اسیران بلا از داریوش رفیعی در دستگاه شور از آلبوم گلنار با آهنگسازی مجید وفادار
تصنیف ره عشق از محمد معتمدی در آلبوم بودن و سرودن با تنظیم و آهنگسازی مجید درخشانی
آواز ساز و آواز شور از حسامالدین سراج در دستگاه شور از آلبوم نرگس مست با آهنگسازی حسامالدین سراج
تصنیف رنگ از صدیق تعریف از آلبوم شور دشت
حلاجوش: مانند حلاج، شبیه حلاج. وَش پسوند شباهت است.
پینوشت ۱: این غزل منتسب به شمس تبریزی است که گاهی آن را به اشتباه منسوب به مولوی دانستهاند. درصورتیکه در هیچ یک از نگارشهای معتبر مولوی این غزل نیامده است و حتی برای افرادی که سرودهها و غزلیات مولوی را خواندهاند روشن است که این غزل همانندی با غزلیات دیوان شمس و دیگر آثار مولوی ندارد.
پینوشت ۲: بندهای زیر در برخی از نگارشها به شکل زیر بازنویسی و بازگفت شدهاند:
زهدی نه که در کنج مناجات نشینیم وجدی نه که در گرد خرابات برآییم
نه اهل صلاحیم و نه مستان خرابیم اینجا نه و آنجا نه که گوییم کجاییم
همچنین در برخی از نگارشها بیت زیر به عنوان مَقطَع و بیت پایانی غزل بازگفت شده است:
دریاب دل شمس خدا مفتخر تبریز رحم آر که ما سوختهی داغ خداییم
مشت میکوبم بر در پنجه میسایم بر پنجرهها من دچار خفقانم، خفقان! من به تنگ آمدهام، از همه چیز بگذارید هواری بزنم: – آی! با شما هستم! این درها را باز کنید! من به دنبال فضائی میگردم: لب بامی، سر کوهی،
دل صحرایی که در آنجا نفسی تازه کنم. آه! میخواهم فریاد بلندی بکشم که صدایم به شما هم برسد! من هوارم را سر خواهم داد! چاره درد مرا باید این داد کند از شما «خفتهی چند»! چه کسی میآید با من فریاد کند؟
فریدون مشیری
آواز فریاد از محمدرضا شجریان در قطعه ترکمن از آلبوم فریاد با آهنگسازی حسین علیزاده
ببردی دین فایز را به غارت تو شاهی خیل مژگانها سپاهِت
خودم اینجا دلم در پیش دلبر خدایا این سفر کی میرود سر
خدایا کن سفر آسون به فایز که بیند بار دیگر روی دلبر
فایز دشتی (محمدعلی دشتی)، دوبیتیها
تصنیف خم زلف از محمدرضا شجریان در دستگاه شور از آلبوم یاد ایام با آهنگسازی و تنظیم محمدرضا شجریان
عارض: چهره، رخسار، سیما خیل: دسته، گروه سواران، لشکر، سپاه
محمدعلی دشتی (۱۲۱۳-۱۲۸۹ ه.خ) نامور به «فایز دشتی» پس از باباطاهر عریان بزرگترین دوبیتیسرای ایران است. او نماینده شعرهای مردمی و ادبیات بومی زادگاهش منطقه دشتی در استان بوشهر میباشد. فایز با اینکه از چهرههای درخشان ادبیات میباشد ولی در میان مردم ایران گمنام و کمتر شناخته شده است.
پینوشت: در تصنیف «خم زلف» دوبیتی که با مصرع «تو دوری از بَرُم دل در برم نیست» آغاز میگردد سروده باباطاهر میباشد.
خُنیا به سوگ مینشیند؛ آواز، با درد و دریغ دمساز، میموید؛ چنگ، درمانده و دلتنگ، گیسو میپریشد؛ تار، زار، میگرید؛ نی، جانگزای و جگرسوز، مینالد؛ تنبک، دمادم، از غم بر سر میکوبد؛ چرا؟ زیرا بزرگمرد آواز ایران، استاد محمدرضا شجریان؛ آن خرمخویترین خُنیایی - که یادش گرامی باد! به مینویِ بَرین شتافته است تا از این پس بهشتیان را، با گلبانگِ پهلوی و مینُوِی خویش، بیافساید (=افسون کند) و دل از آنان برباید و دری از هنرِ جانپرور، بر رویشان، بگشاید. ای شگفتا شگفت:
چرا عمرِ طاووس و درّاج کوته؟ چرا زاغ و کرکس زید در درازی؟
جلالالدین کزازی
بخوان که از صدای تو سپیده سر برآورد وطن، زِ نو، جوان شود دمی دگر برآورد
به روی نقشه وطن، صدات چون کند سفر کویر سبز گردد و سر از خزر برآورد
برون زِ ترس و لرزها گذر کند ز مرزها بهار بیکرانهای به زیب و فر برآورد
چو موجِ آن ترانهها برآید از کرانهها جوانههای ارغوان زِ بیشه سر برآورد
بهار جاودانهای که شیوه و شمیم آن ز صبرِ سبزِ باغِ ما گُلِ ظفر برآورد
گر تیغ بارد در کوی آن ماه گردن نهادیم اَلْحُکمُ لِلّه
آیین تقوا ما نیز دانیم لیکن چه چاره با بخت گمراه
ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم یا جام باده یا قصه کوتاه
من رند و عاشق در موسم گل آن گاه توبه اَستَغفِرُالله
مهر تو عکسی بر ما نیفکند آیینه رویا آه از دلت آه
اَلْصَّبرُ مُرٌّ وَ الْعُمرُ فانٍ یا لَیتَ شِعریْ حَتّامَ اَلقاه
حافظ چه نالی گر وصل خواهی خون بایدت خورد در گاه و بیگاه
حافظ، غزلیات
تصنیف جانی و صد آه از همایون شجریان در مقام اصفهان از آلبوم خداوندان اسرار با آهنگسازی کیخسرو پورناظری و تنظیم سهراب پورناظری
آواز گر تیغ بارد در کوی آن ماه از محمدرضا شجریان در دستگاه همایون از آلبوم عالم پریشان (اجرای خصوصی) با آهنگسازی محمدرضا شجریان
تصنیف چشمی و صد نم از محسن نامجو در آلبوم واجبات با آهنگسازی و تنظیم محسن نامجو
روخوانی گر تیغ بارد در کوی آن ماه از علی موسوی گرمارودی
تیغ بارد: شمشیر باریدن، کنایه از رسیدن پیشامد ناگوار و آسیب بسیار است ماه: استعاره از معشوق زیبارو است اَلْحُکمُ لِلّه: از تعابیر قرآنی است یعنی فرمان خداوند است و ما تسلیم فرمان او هستیم رِند: کسی که درونش پاکتر و پرهیزکارتر از بیرونش باشد؛ کسی که وانمود به کردار و رفتاری درخور نکوهش کند ولی درونش سزاوار ستایش باشد. موسم گل: فصل بهار مهر: ایهام از مهربانی و خورشید دارد و استعاره ایست از چهره معشوق عکس: فروغ، تابیدن، پرتو، نگاره، بازتاب چهره در آیینه آیینه رویا: ای که روی تو به مانند آیینه است، همچنین ایهام به جنس آیینه دارد که در گذشته با پرداخت فلزاتی مانند روی ساخته میشد. الصَّبرُ مرٌّ: شکیبایی تلخ است العمرُ فانٍ: زندگی ناپایدار و زودگذر است یا لَیتَ: ای کاش شعری: میفهمیدم، میدانستم حتّام: (حتی+ما نافیه، در اصل «ما» وابسته به اَلْقاه است=حتی ما اَلْقاه)؛ حتی: تا کی، تا چه زمان اَلْقاه: او را میبینم، ما اَلْقاه: او را نمیبینم
معنی بیت ۱: اگر در کوی معشوق زیبارو شمشیر هم ببارد، ما به آن تن میدهیم زیرا که فرمان خردمندانهی خداوند است .
معنی بیت ۲: ما نیز مانند شما راه و روش پرهیزکاری را میدانیم ولی چارهای نداریم بخت گمراه ما را به گمراهی میکشاند (بخت ما در نگر شما گمراه است). حافظ به طنز میگوید ما آیین پارسایی را خوب میدانیم ولی شما را در گمراهی میبینیم.
معنی بیت ۳: ما با شیخ و واعظ کاری نداریم و به آنها ارج نگذاریم، یا جام می به ما بده یا هرگز درباره شیخ و واعظ سخنی نگو. حافظ اهل معرفت و حقیقت است و از شیخ و واعظ که اهل شریعت و طریقتاند و به ظاهر دین و تظاهر به دینداری یازیدهاند و دورویی پیشه دارند بیزار است.
معنی بیت ۴: من که رند و عاشق هستم در فصل بهار از میگساری توبه کنم؟ هرگز چنین کاری نمیکنم. در ادبیات فارسی استغفرُالله به چند منظور بکار برده میشود که در اینجا در مقام نفی و انکار به کار رفته است. اهل شادخواری و مِیخواری در فصل بهار توبه کردن از مستی و میگساری را درست نمیدانند.
معنی بیت ۵: محبت تو (چهرهی همچون خورشید تو) فروغی بر ما نتاباند، ای آیینه چهره، آه از دل سنگ تو که به ما محبت ندارد (آه از دل تو که تاب آه ندارد). در ادبیات آه و آیینه پادواژه هم هستند هنگامیکه آهِ نمناکِ دم به آیینه فلزی برسد آیینه زنگار گرفته و تیره میگردد. آیینه یکی از دیرینهترین استعارههای مفهومی در ادبیات عرفانی است. آیینه نمادی از دل عارف است که صفا و صیقلی بودن آن بیانگر تزکیه روح است و با رشک، آز، پلیدی، خودبینی و بدسرشتی زنگار گرفته و تیره میگردد. آنچه دل را شایسته جایگاه آیینگی کرده نور است زیرا دل از جنس نوری خداییست که از ازل در تن تاریک خاکی انسان به امانت گذاشتهاند. همانا همین نور است که خداوند به فراخور هزار و یک صفت خود، هزار و یک آیینه در دل انسان تعبیه کرده است تا وی هم بتواند جامع صفات خداوندی شود و هم بتواند آیینهدارِ جمالِ حقیقت باشد. آیینه در فرهنگ ایران مفهومی کهن دارد. در بُنْدَهِشْن آمده است که اَهورامَزدا، وجود انسان را از پنج بخش (تن، جان، روان، آیینه و فروهر) آفریده است و این بیانگر جایگاه آسمانی آیینه در دین نیاکانمان زرتشت است. بنا به گزارش بُنْدَهِشْن، پایگاه اصلی آیینه خورشید است و بازگشت آن نیز به خورشید است بنابراین آیینه، که بخشی از ساختار وجود انسان بهشمار میآید در حقیقت رمز و نهادِ دلِ روشن انسان است. بکارگیری واژه مهر به معنی خورشید و آیینه در کنار یکدیگر به این پنداره اشاره دارد.
معنی بیت ۶: شکیبایی در دوری معشوق بسیار تلخ است و زندگی زودگذر است، ای کاش میدانستم که تا کی او را نمیبینم.
معنی بیت ۷: ای حافظ، چرا ناله و ناشکیبایی میکنی؟ اگر میخواهی که به وصال معشوق برسی باید پیوسته خون دل بخوری و زجر بکشی.
پینوشت: حافظ این غزل را پس از پایان دوران تبعیدش در یزد و هنگام بازگشت به شیراز سروده است (۷۷۸ ه.ق). حافظ با همه گلهمندی و گلایهای که از جلالالدین شاهشجاع پادشاه دودمان مظفریان داشته، به این نتیجه میرسد که نیکاندیشی در دوستی و نزدیک شدن دوباره به شاه است. همچنین این غزل بازگو کننده راه و روش حافظ پس از ۱۰ سال تبعید است (۷۶۸ تا ۷۷۸ ه.ق) و نشان میدهد که تبعید هیچگونه دگرگونی در باورها و راه و روش زندگی حافظ نداشته است. او همان است که همیشه بوده و به همهی خوبیها و بدیهای آن گردن مینهد.
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت، سرها در گریبانست. کسی سر بر نَیارد کرد پاسخ گفتن و دیدارِ یاران را. نِگَه جُز پیشِ پا را دید، نَتواند، که ره تاریک و لغزانست. وگر دستِ محبت سویِ کس یازی، به اکراه آوَرَد دست از بغل بیرون؛ که سرما سختْ سوزانست.
نفس، کز گرمگاهِ سینه میآید بُرون، ابری شود تاریک. چو دیوار ایستد در پیشِ چشمانت نفس کاینست، پس دیگر چه داری چشم ز چشمِ دوستانِ دور یا نزدیک؟ مسیحایِ جوانمردِ من! ای ترسایِ پیرِ پیرهنْ چرکین! هوا بس ناجوانمردانه سردَست... آی... دمت گرم و سرت خوش باد! سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای!
نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگِ بیرنگم. بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم. حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشتِ در چون موج میلرزد. تگرگی نیست، مرگی نیست. صدایی گر شنیدی، صحبتِ سرما و دندانست.
من امشب آمَدَستَم وام بُگذارم. حسابت را کنارِ جام بُگذارم. چه میگویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟ فریبت میدهد، بر آسمان این سرخیِ بعد از سحرگه نیست. حریفا! گوشِ سرما برده است این، یادگار سیلیِ سردِ زمستانست. و قندیلِ سپهرِ تنگْ میدان، مرده یا زنده، به تابوتِ سِتَبرِ ظلمتِ نُهْ تویِ مرگ اندود، پنهانست. حریفا! رو چراغِ باده را بِفْروز، شب با روز یکسانست.
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت. هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان، نفسها ابر، دلها خسته و غمگین، درختان اسکلتهای بلور آجین، زمینْ دلمرده، سقفِ آسمانْ کوتاه، غبار آلوده مهر و ماه، زمستانست.
مهدی اخوان ثالث (م. امید)، زمستان، تهران دی ماه ۱۳۳۴
آواز زمستان از محمدرضا شجریان در مقام داد و بیداد از آلبوم زمستان است با آهنگسازی حسین علیزاده
آواز زمستان از شهرام ناظری در آلبوم زمستان با آهنگسازی محمدرضا درویشی
روخوانی زمستان از مهدی اخوان ثالث در آلبوم قاصدک با آهنگسازی مجید درخشانی
گریبان: یقه لباس نَیارَد: نمیتواند دست یازی: دست دراز کردن مسیحا: نام و لقب حضرت مسیح تَرْسا: مسیحی لولیوش: مانند لولی، سرمست، جوان خوش اندام مغموم: غمزده؛ غمناک؛ اندوهگین؛ اندوهناک تیپا: ضربهای که با سرپنجۀ پا به چیزی بزنند؛ تُک پا؛ اردنگی. نه از رومم: رومی نیستم، از مردم روم نیستم. اهل روم نیستم. به مناسبت سفیدی رنگ پوست و آن را شعرا مقابل زنگی آورند به مناسبت سیاهی پوست زنگ: ولایت زنگیان . ولایت زنگبار، حبشه و زنگبار و تونس و دیگر ولایات آفریقا. آمَدَسْتَم: آمده ام وام بُگْزارم: قرضم را بدهم گوش سرمابرده: گوش سرمازده، گوشی که در اثر سرما سرخ شده است قندیل: چراغ، چراغدان، قندیل سپهر به معنای خورشید و ماه است سپهرِ تَنْگْ میدان: آسمان ابری در زمستان که به دلیل تراکم ابرها به نظر تنگ و کوتاه میرسد بر خلاف آسمان تابستان که بلند و فراخ است سِتَبْر: ضخیم، کلفت نُهْ توی: نه آسمان، به باور گذشتگان هر یک از سیارات هفتگانه فلکی دارد ازین قرار: فلک قمر (ماه)، فلک عطارد (تیر)، فلک زهره (ناهید)، فلک شمس (آفتاب)، فلک مریخ (بهرام)، فلک مشتری (اورمزد)، فلک زحل (کیوان) و بالاتر از این هفت فلک، دو فلک دیگر است: فلک هشتم فلک اطلس یا ثوابت و فلک نهم فلک الافلاک. عروس نه فلک: کنایه از افلاک است بطریق اضافه یعنی عروسی که آن نه فلک است. کنایه از آفتاب است مرگ اندودْ: مرگ آور بِفْروز: روشن کن بلورآجین: سوزن سوزن شدن یخ روی تنه درخت
خانهام آتش گرفتهست، آتشی جانسوز. هر طرف میسوزد این آتش، پردهها و فرشها را، تارشان با پود. من به هرسو میدوم گریان، در لهیبِ آتش پر دود؛
وز میان خندههایم، تلخ، و خروش گریهام، ناشاد، از درون خستهٔ سوزان، می کنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد!
خانهام آتش گرفتهست، آتشی بیرحم. همچنان میسوزد این آتش، نقشهایی را که من بستم به خونِ دل، بر سر و چشمِ در و دیوار، در شبِ رسوایِ بیساحل.
وای بر من، سوزد و سوزد غنچههایی را که پروردم به دشواری، در دهان گودِ گلدانها، روزهای سخت بیماری.
از فراز بامهاشان، شاد، دشمنانم موذیانه خندههای فتحشان بر لب، بر منِ آتش بهجان ناظر. در پناه این مُشبّک شب. من به هرسو میدوم، گریان ازین بیداد. میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد!
وای بر من، همچنان میسوزد این آتش آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان؛ وآنچه دارد منظر و ایوان. من به دستانِ پر از تاول اینطرف را میکنم خاموش، وز لهیب آن روم از هوش؛ زآن دگرسو شعله برخیزد، به گِردش دود. تا سحرگاهان، که میداند، که بودِ من شود نابود. خفتهاند این مهربان همسایگانم شاد در بستر، صبح از من مانده بر جا مشتِ خاکستر؛ وای، آیا هیچ سر برمیکنند از خواب، مهربان همسایگانم از پی امداد؟ سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد. میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد!
مهدی اخوان ثالث (م. امید)، زمستان، زندان «م»، شهریور ماه ۱۳۳۳
تصنیف فریاد از محمدرضا شجریان در آواز دشتی و مرکبخوانی از آلبوم فریاد
روخوانی فریاد از مهدی اخوان ثالث در آلبوم قاصدک با آهنگسازی مجید درخشانی