بشکفد بار دگر لاله شاد بودن هنر است زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست

بشکفد بار دگر لاله رنگین مراد شاد بودن هنر است زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست

بشکفد بار دگر لاله‌ی رنگینِ مراد
غنچه‌ی سرخ فروبسته‌ی دل، باز شود.
من نگویم که بهاری که گذشت آید باز
روزگاری که به سر آمده آغاز شود
روزگار دگری هست و بهاران دگر...

شاد بودن هنر است
شاد کردن هنر والاتر.
لیک هرگز نپسندیم به خویش
که چو یک شکلک بی‌جان شب و روز
بی‌خبر از همه خندان باشیم.
بی‌غمی عیب بزرگی‌ست
که دور از ما باد

کاشکی آینه‌ای بود درون‌بین که در او
خویش را می‌دیدیم.
آنچه پنهان بود از آینه‌ها، می‌دیدیم
می‌شدیم آگه از آن نیروی پاکیزه نهاد،
که به ما زیستن آموزد و جاوید شدن
پیک پیروزی و امید شدن...

شاد بودن هنر است
گر به شادی تو دل‌های دگر باشد شاد
زندگی صحنه‌ی یکتای هنرمندی ماست
هرکسی نغمه‌ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد...

ژاله اصفهانی (اِطِل سلطانی، شاعر امید)

ژاله اصفهانی

۱۳۸۶/۰۱/۲۸

بهترین دین کدام است بهترین و کاملترین دین چیست آدم بهتری بسازد

بهترین دین کدام است بهترین و کامل ترین دین چیست از شما آدم بهتری بسازد

لئوناردو باف الهی‌شناس سرشناس برزیلی می‌نویسد:
در میزگردی که درباره «دین و آزادی» برپا شده بود و دالایی لاما هم در آن حضور داشت، من با کنجکاوی، و البته کمی بدجنسی، از او پرسیدم: «عالی جناب، بهترین دین کدام است؟» خودم فکر کردم که او لابد خواهد گفت: «بودایی» یا «ادیان شرقی که خیلی قدیمی‌تر از مسیحیت هستند.» دالایی لاما کمی درنگ کرد، لبخندی زد و به چشمان من خیره شد... و آنگاه گفت: «بهترین دین، آن است که از شما آدم بهتری بسازد.»

من که از چنین پاسخ خردمندانه‌ای شرمنده شده بودم، پرسیدم: «آنچه مرا انسان بهتری می‌سازد چیست؟» او پاسخ داد: «هر چیز که شما را دل‌رحم‌تر، فهمیده‌تر، مستقل‌تر، بی‌طرف‌تر، بامحبت‌تر، انسان دوست‌تر، با مسئولیت‌تر و اخلاقی‌تر سازد. دینی که این کار را برای شما بکند، بهترین دین است.»

من لحظه‌ای ساکت ماندم و به حرف‌های خردمندانه او اندیشیدم. به نظر من پیامی که در پشت حرف‌های او قرار دارد چنین است: دوست من! این که تو به چه دینی اعتقاد داری و یا این که اصلاً به هیچ دینی اعتقاد نداری، برای من اهمیت ندارد. آنچه برای من اهمیت دارد، رفتار تو در خانه، در خانواده، در محل کار، در جامعه و در کل جهان است. به یاد داشته باش، عالم هستی بازتاب اعمال و افکار ماست. قانون عمل و عکس‌العمل فقط منحصر به فیزیک نیست. در روابط انسانی هم صادق است. اگر خوبی کنی، خوبی می‌بینی، و اگر بدی کنی، بدی. همیشه چیزهایی را به دست خواهی آورد که برای دیگران نیز همان‌ها را آرزو کنی. شاد بودن، هدف نیست. یک انتخاب است.
در پایان گفت: «هیچ دینی بالاتر از حقیقت وجود ندارد.»

لئوناردو باف و دالایی لاما

the Brazilian theologist Leonardo Boff wrote:
In a round table discussion about religion and freedom in which Dalai Lama and myself were participating at recess, I maliciously and also with interest, asked him: “Your holiness, what is the best religion?”
I thought he would say: “The Tibetan Buddhism” or “The oriental religions, much older than Christianity.”
The Dalai Lama paused, smiled and looked me in the eyes... which surprised me because I knew of the malice contained in my question.

He answered: “The best religion is the one that gets you closest to God. It is the one that makes you a better person.”
To get out of my embarrassment with such a wise answer, I asked: “What is it that makes me better?”
He responded:
“Whatever makes you
more compassionate,
more sensible,
more detached,
more loving,
more humanitarian,
more responsible,
more ethical.
The religion that will do that for you is the best religion.”

I was silent for a moment, marveling and even today thinking of his wise and irrefutable response:
“I am not interested, my friend, about your religion or if you are religious or not. What really is important to me is your behavior in front of your peers, family, work, community, and in front of the world. Remember, the universe is the echo of our actions and our thoughts. The law of action and reaction is not exclusively for physics. It is also of human relations. If I act with goodness, I will receive goodness. If I act with evil, I will get evil. What our grandparents told us is the pure truth. You will always have what you desire for others. Being happy is not a matter of destiny. It is a matter of options.”

Finally he said:
“Take care of your Thoughts because they become Words.
Take care of your Words because they will become Actions.
Take care of your Actions because they will become Habits.
Take care of your Habits because they will form your Character.
Take care of your Character because it will form your Destiny,
and your Destiny will be your Life
… and …
There is no religion higher than the Truth.”

دالایی لاما

۱۳۸۶/۰۱/۲۴

راهنمای خواندن نسخه پزشک الگوی آموزشی خط پزشکها

راهنمای خواندن نسخه پزشک

اینم واسه مشق فرداتون!؟! راهنمای خواندن نسخه پزشک و الگوی آموزشی خط پزشک‌ها

یکی از مشکلاتی که بیماران دارند، ناتوانی در خواندن نسخه‌های پزشک‌هاست. نه که آنها سواد انگلیسی‌شان خراب باشد، خیر، اشکال از دستخط ناخوانای دکترهاست. عموما یک طوری می‌نویسند که انگاری تعمد دارند مریض نسخه به دست، در مسیر مطب به داروخانه، نتواند آن را بخواند و خدای نکرده هوس کند برگردد راجع به داروهایش اظهارنظر کند و زبانم لال، عالم پزشکی را زیر سوال ببرد.

نسخه‌های پزشکان، علی‌العموم بر چهار گونه است:
گونه اول: نسخه‌هایی که بیمار نمی‌تواند آنها را بخواند.
گونه دوم: نسخه‌هایی که داروخانه‌ها هم نمی‌توانند بخوانند.
گونه سوم: نسخه‌هایی که خود پزشک هم نمی‌تواند مجددا آن را بخواند.
گونه چهارم: نسخه‌های که در آینده باید باستان شناسان از آن رمزگشایی کنند.

خود حقیر، گاهی دکترهای داروسازی را مشاهده کرده است که برای خواندن نسخه، همه همکاران داخل داروخانه را صدا زده و سرانجام نسخه را به جماعت خوانده‌اند. گاهی دیده‌ام که چند بار، کاغذ نسخه را بلاتشبیه عین نقشه گنج، سر و ته کرده‌اند، بلکه به نام دارویی که خوانده‌اند، مطمئن شوند. بالاخره صحبت از جان آدمیزاد است، نه بلانسبت برگ چغندر!

۱۳۸۶/۰۱/۱۸

ما جهان را آنطور که هست نمیبینم آنطور که خودمان هستیم میبینیم

ما جهان را آنطور که هست نمیبینم آنطور که خودمان هستیم میبینیم

هر یک از ما تمایل داریم فکر کنیم که چیزها را همانطور که هستند می‌بینیم، که عینیت داریم. اما اینگونه نیست. ما جهان را آنطور که هست نمی‌بینم، بلکه آنطور که خودمان هستیم می‌بینیم - یا آنطور که مشروط به دیدن آن هستیم می‌بینیم. وقتی برای توصیف آنچه می‌بینیم دهان باز می‌کنیم در واقع ما خودمان، درکمان و الگوهایمان را توصیف می‌کنیم.

استیون کاوی، هفت عادت مردمان مؤثر

Each of us tends to think we see things as they are, that we are objective. But this is not the case. We see the world, not as it is, but as we are – or, as we are conditioned to see it. When we open our mouths to describe what we see, we in effect describe ourselves, our perceptions, our paradigms.

Stephen Covey, The 7 Habits of Highly Effective People

استیون کاوی

۱۳۸۶/۰۱/۱۳

موسیقی مظهری است عالیتر از هر علم و فلسفه ای موسیقی هنر زبان دل

موسیقی مظهری است عالی‌تر از هر علم و فلسفه‌ای.
موسیقی هنر زبان دل و روح بشر و عالی‌ترین تجلی قریحه انسانی است.

لودویگ فان بتهوون

Music is a higher revelation than all wisdom and philosophy.
What I have in my heart and soul – must find a way out. That’s the reason for music.

Ludwig van Beethoven

لودویگ فان بتهوون

۱۳۸۶/۰۱/۰۶

بهار سوگوار نه لب گشایدم از گل نه دل کشد به نبید شجریان

نه لب گشایدم از گل، نه دل کشد به نبید
چه بی‌نشاط بهاری که بی‌رخِ تو رسید!

نشانِ داغِ دلِ ماست لاله‌ای که شکفت
به سوگواریِ زلفِ تو این بنفشه دمید

بیا که خاکِ رهت لاله‌زار خواهد شد
ز بس که خونِ دل از چشمِ انتظار چکید

به یادِ زلفِ نگونسارِ شاهدان چمن
ببین در آینه‌ی جویبار گریه‌ی بید

به دورِ ما که همه خونِ دل به ساغرهاست
ز چشمِ ساقیِ غمگین که بوسه خواهد چید؟

چه جایِ من که درین روزگارِ بی‌فریاد
از دستِ جورِ تو ناهید بر فلک نالید

ازین چراغِ تواَم چشم روشنایی نیست
که کس ز آتشِ بیداد غیرِ دود ندید

گذشت عمر و به‌دل عشوه می‌خریم هنوز
که هست در پیِ شامِ سیاه صبحِ سپید

کِراست سایه درین فتنه‌ها امیدِ امان؟
شد آن زمان که دلی بود در امانِ امید

صفای آینه‌ی خواجه بین کزین دَمِ سرد
نشد مکدّر و بر آهِ عاشقان بخشید

هوشنگ ابتهاج (ه. ا. سایه)، یادگار خون سرو، تهران، فروردین ۱۳۵۴

آواز و کمانچه نه لب گشایدم از گل از محمدرضا شجریان در آواز دشتی از آلبوم راز دل با آهنگسازی و تنظیم فرامرز پایور

ساز و آواز نه لب گشایدم از گل از محمدرضا شجریان در آواز بیات زند (بیات ترک) از آلبوم به یاد عارف (چاووش ۱) با آهنگسازی و تنظیم محمدرضا لطفی


پی‌نوشت: سایه این شعر را با عنایت به غزل حافظ با این مطلع سروده است:
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
وظیفه گر برسد، مصرفش گُل است و نَبید

هوشنگ ابتهاج

محمدرضا شجریان

آهنگ

۱۳۸۶/۰۱/۰۳

سین هفتم سیب سرخیست بهاری دیگر آمده است آری اما برای آن زمستانها

سین هفتم سیب سرخیست بهاری دیگر آمده است آری اما برای آن زمستانها

سینِ هفتم
سیبِ سُرخی‌ست،

حسرتا
که مرا سروری
نصیب
ازاین سُفره‌ی سُنّت
نیست.

شرابی مردافکن در جامِ هواست،
شگفتا
که مرا
بدین مستی
شوری نیست.

سبوی سبزه‌پوش
در قابِ پنجره ــ
آه
چنان از او دورم
که گویی جز نقشِ بی‌جانی نیست.
و کلامی مهربان
در نخستین دیدارِ بامدادی ــ
فغان
که در پسِ پاسخ و لبخند
دلِ خندانی نیست.

بهاری دیگر آمده است
آری
اما برای آن زمستان‌ها که گذشت
نامی نیست
نامی نیست.

احمد شاملو (الف. بامداد)، ترانه‌های کوچک غربت، هجرانی، لندن اسفندِ ۱۳۵۷

احمد شاملو

۱۳۸۶/۰۱/۰۱