هر سرزمینی از چیزی رنج میبرد انگلستان از مه رومانی از ملخها یونان

هر سرزمینی از چیزی رنج میبرد انگلستان از مه رومانی از ملخها مصر از بیماریهای چشمی و یونان از یونانیها

هر سرزمینی از چیزی رنج می‌برد: انگلستان از مه، رومانی از ملخ‌ها، مصر از بیماری‌های چشمی، و یونان از یونانی‌ها.

امانوئل رویدیس

Each place suffers from something: England from fog, Romania from locusts, Egypt from eye diseases, and Greece from the Greeks.

Emmanuel Rhoides

Έκαστος τόπος έχει την πληγήν του: Η Αγγλία την ομίχλην, η Αίγυπτος τας οφθαλμίας, η Βλαχία τας ακρίδας και η Ελλάς τους Έλληνας.

Εμμανουήλ Ροΐδης

پی‌نوشت ۱: این گفتار برای ایران هم صدق می‌کند و باید گفت «سرزمین ایران هم از ایرانی‌ها رنج می‌برد».

پی‌نوشت ۲: در نوشته یونانی πληγή به معنی «زخم یا طاعون» می‌باشد اما در برگردان انگلیسی «رنج» برگردانی شده است.

پی‌نوشت ۳: در نوشته یونانی Βλαχία به معنی «والاچیا» می‌باشد که یک سرزمین تاریخی شاهزاده‌نشین در رومانی کنونی است.

امانوئل رویدیس

۱۴۰۰/۱۲/۲۸

به قربون خم زلف سیاهت خودم اینجا دلم در پیش دلبر شجریان فایز دشتی

به قربون خم زلف سیاهت
فدای عارض مانند ماهِت

ببردی دین فایز را به غارت
تو شاهی خیل مژگان‌ها سپاهِت

به قربون خم زلف سیاهت خودم اینجا دلم در پیش دلبر شجریان فایز دشتی گیسو کمند زلف

خودم اینجا دلم در پیش دلبر
خدایا این سفر کی می‌رود سر

خدایا کن سفر آسون به فایز
که بیند بار دیگر روی دلبر

فایز دشتی (محمدعلی دشتی)، دوبیتی‌ها

تصنیف خم زلف از محمدرضا شجریان در دستگاه شور از آلبوم یاد ایام با آهنگسازی و تنظیم محمدرضا شجریان


عارض: چهره، رخسار، سیما
خیل: دسته، گروه سواران، لشکر، سپاه

محمدعلی دشتی (۱۲۱۳-۱۲۸۹ ه‍.خ) نامور به «فایز دشتی» پس از باباطاهر عریان بزرگترین دوبیتی‌سرای ایران است. او نماینده شعرهای مردمی و ادبیات بومی زادگاهش منطقه دشتی در استان بوشهر می‌باشد. فایز با اینکه از چهره‌های درخشان ادبیات می‌باشد ولی در میان مردم ایران گمنام و کمتر شناخته شده است.

پی‌نوشت: در تصنیف «خم زلف» دوبیتی که با مصرع «تو دوری از بَرُم دل در برم نیست» آغاز می‌گردد سروده باباطاهر می‌باشد.

فایز دشتی

محمدرضا شجریان

آهنگ

۱۴۰۰/۱۲/۲۳

افسوس که بیفایده فرسوده شدیم وز داس سپهر شاملو نامجو شجریان خیام

افسوس که بیفایده فرسوده شدیم وز داس سپهر دکلمه شاملو نامجو شجریان خیام

افسوس که بی‌فایده فرسوده شدیم
وَز داسِ سپهرِ سرنگون سوده شدیم

دردا و ندامتا که تا چشم زدیم
نابوده به کامِ خویش، نابوده شدیم

خیام، ترانه‌های خیام نوشته و گردآوری صادق هدایت

روخوانی افسوس که بی‌فایده فرسوده شدیم از احمد شاملو در آلبوم رباعیات خیام با آهنگسازی فریدون شهبازیان و آواز محمدرضا شجریان

تصنیف هیچ (بنگر به جهان) از محسن نامجو در آلبوم دماوند با آهنگسازی محسن نامجو


رباعی نامبرده یکی از رباعیات بحث برانگیز از دید اصالت انتساب می‌باشد. برخی پژوهشگران مانند صادق هدایت، احمد شاملو، محمدمهدی فولادوند، یوگِنی بِرتِلِس و... رباعی نامبرده را سروده خیام یا منسوب به او می‌دانند. ولی برخی از پژوهشگران و مصححین مانند محمدعلی فروغی، قاسم غنی، محمدرضا شفیعی کدکنی، جلال‌الدین کزازی، ادوارد فیتزجِرالد و... رباعی نامبرده را سروده خیام نمی‌دانند.

محمدرضا شفیعی کدکنی در پیشگفتار «مختارنامه» اثر برجسته عطار نیشابوری می‌نویسد: «در تصحیح مختارنامه تمام رباعی‌های گزینش شده به طور مسلم به عطار تعلق دارد. به این ترتیب این اثر نه تنها یک منبع مطالعاتی و پژوهشی برای آشنایی با آثار عطار است، بلکه می‌توان از آن برای اطمینان حاصل کردن از رباعیاتی که به خیام منسوب شده‌اند اما در درستی انتساب آن‌ها جای تردید وجود دارد نیز استفاده کرد. زیرا بسیاری از شهیرترین و زیباترین رباعی‌هایی که به نام خیام آوازه‌ای دارند، برپایه نسخه‌های کهن مختارنامه، از آن عطارند و انتساب آنها به خیام دست کم دو سده پس از نوشته شدن نسخه‌های متن این کتاب صورت پذیرفته است. بنابراین با توجه به این که بسیاری از رباعیات منسوب به خیام در مختارنامه نیز آمده خواننده مطمئن می‌شود که رباعی متعلق به عطار بوده است.»

رباعی نامبرده نیز در مختارنامه عطار نیشابوری به تصحیح شفیعی کدکنی آمده است و برپایه دیدگاه شفیعی کدکنی این رباعی سروده عطار است نه خیام. همچنین با نگرش به معنی و مفهوم واژگان، رباعی بازگفت شده از عطار درست‌تر می‌نماید.

افسوس که بی‌فایده فرسوده شدیم
وز آسِ سپهرِ سرنگون سوده شدیم

دردا و ندامتا که تا چشم زدیم
نابوده دمی بکام، نابوده شدیم

عطار، مختارنامه

آس: سنگ‌های آسیاب که غلات را با آن خرد می‌کنند
سوده: خرد شدن، ساییده شدن، نرم شدن
نابوده: نبوده، وجود نداشته، واقع نشده، نیست

خیام

احمد شاملو

محسن نامجو

آهنگ

۱۴۰۰/۱۲/۲۰

خیلی ها در بررسی حقیقت زحمت کمی میکشند توکودیدس توسیدید مورخ

خیلی ها در بررسی حقیقت زحمت کمی میکشند توکودیدس توسیدید مورخ

بیشتر مردم در بررسی حقیقت سختی کمی می‌کشند و نخستین داستانی که به دستشان می‌رسد به آسانی می‌پذیرند.

توکودیدس

So little pains do the many take in the investigation of truth, accepting readily the first story that comes to hand.

Thucydides

οὕτως ἀταλαίπωρος τοῖς πολλοῖς ἡ ζήτησις τῆς ἀληθείας, καὶ ἐπὶ τὰ ἑτοῖμα μᾶλλον τρέπονται.

Θουκυδίδης

توکودیدس

۱۴۰۰/۱۲/۱۸

تاریخچه شعر ایران نخستین شعر اولین شاعر فارسی زبان آهوی کوهی در دشت

تاریخچه شعر ایران نخستین شعر اولین شاعر فارسی زبان آهوی کوهی در دشت

آهوی کوهی در دشت چگونه دَوَذا
او ندارد یار بی یار چگونه بُوَذا


دَوَذا: بدود، می‌­دود
بُوَذا: هست، زنده است
آهوی کوهی چگونه می­‌تواند در دشت [که جای او نیست] بدود، او که یار ندارد چگونه می‌­تواند زنده باشد.

در این پست به بررسی تاریخچه شعر در زبان‌های ایرانی از روزگار باستان تا نخستین شعرهای فارسی در اوزان عروضی پس از یورش تازیان پرداخته‌ایم. بیشتر پژوهشگران بر این باورند شعر در زبان‌های ایرانی تا پیش از حمله اعراب به ایران در وزن هجایی بوده است نه وزن عروضی اما محمدتقی بهار برپایه پژوهش‌هایی که انجام داده بر این باور است ایرانیان پیش از حمله اعراب نیز با وزن عروضی شعر سروده‌اند. بزرگترین چالش در پژوهش تاریخچه شعر از بین رفتن کتاب‌ها در گذر تاریخ است که آسیب جبران‌ناپذیری بر فرهنگ و ادب ایران نهاده است و از علل بنیادین آن می‌توان به: کتاب‌سوزی عمدی و گسترده در سه دوره تازش اسکندر، اعراب و مغول؛ از بین رفتن کتاب‌ها به علت نابسامانی‌ها و آشفتگی‌های اوضاع کشور در دوره‌های مختلف تاریخ؛ نبود فرهنگ کتاب‌نویسی و کتاب‌خوانی در ایران و تکیه بر ادبیات شفاهی، اشاره کرد. از اینرو نوشتار زیر تنها برپایه مستندات بجای مانده است و بی‌گمان هم در زبان‌های ایرانی باستان و میانه اشعار فراوانی سروده شده و هم زودتر از آن کوشش‌هایی برای سرودن شعر در اوزان عروضی صورت گرفته اما از آنها چیزی به دست ما نرسیده است.


شعر در زبان‌های هندوایرانی و ایرانی باستان:
از دیر و باز چامه و چامه‌سرایی جایگاه ویژه‌ای در تمدن آریایی (هندوایرانی) داشته است. نخستین سروده بجای مانده از بشر ریگ‌وِدا است که کهن‌ترین بخش از چهارگانه وِدا می‌باشد. ریگ‌وِدا بین هزار تا پنج‌هزار سال پیش از میلاد به زبان سانسکریت وِدایی سروده شده است. زبان سانسکریت ودایی یکی از نخستین شاخه‌های زبان نیاهندوایرانی است و زبان‌‌های اوستایی و سانسکریت فرزندان این زبان هستند. ریگ‌ودا دربرگیرنده ۱۰۱۷ قطعه شعر و ۱۰۵۰۰ بیت است و در دوره ودایی که ایرانیان و هندیان یک قوم بودند و با هم می‌زیستند نگاشته شده است. در طی هزاره دوم و در آغاز هزارهٔ نخست پیش از میلاد گروه‌های مختلفی از هندوایرانی‌ها به تدریج از اِستِپ‌ها به سرزمین‌های جنوبی کوچ کردند و دو تمدن ایران و هند را بوجود آوردند.

دومین سروده بشر و تمدن ایران گاتاهای اوستا می‌باشد که پس از جدا شدن آریایی‌ها به دو قوم ایران و هند سروده شده است. در روزگار باستان اوستا بیست و یک نَسک داشته اما اکنون پنج نسک از آن بجای‌مانده که بخشی از آن دربرگیرنده ۱۷ سرودهٔ گات‌هاست که خود شامل ۲۳۸ بند، ۸۹۶ بیت و ۵۵۶۰ واژه است. واژه گات به معنی سرود می‌باشد و هر سرود دارای بندهایی‌ست و هر بندی بیت‌هایی را با تعداد ثابتی هجا دربر دارد. از دیدگاه زبان‌شناسی، درونمایه و ساختمان شعر گاهان اوستا شباهت و پیوند نزدیکی به ریگ‌ودا دارد. بخشهایی از اوستا و ریگ‌ودا مانند سرگذشت و سرنوشت کیخسرو، جم، آبتین و فریدون کم‌وبیش همانند هستند. با توجه به دگردیسی گویش و دستورزبان، بازه زمانی بین ریگ‌ودا و اوستا بین ۲۰۰ تا ۵۰۰ سال می‌باشد. شوربختانه از دیگر زبان‌های ایرانی باستان مانند زبان پارسی باستان، مادی و سکایی سروده‌ای بجای نمانده است (از هزاره سوم پیش از میلاد تا پایان شاهنشاهی هخامنشی در سال ۳۳۰ پیش از میلاد).


شعر در زبان‌های ایرانی میانه:
زبان‌های ایرانی میانه دربرگیرنده زبان‌های ایرانی از زمان فروپاشی شاهنشاهی هخامنشی (۳۳۰ پ.م) تا پایان شاهنشاهی ساسانی در سال ۶۵۱ میلادی می‌باشد که خود به دو دسته زبان‌های ایرانی میانه باختری (پارتی و پارسیگ) و زبان‌های ایرانی میانه خاوری (سُغدی، خوارزمی، بلخی و سَکایی) تقسیم می‌شوند. سروده‌هایی که از زبان‌های ایرانی میانه بجای مانده به شرح زیر می‌باشد:
از زبان پارتی (پهلوی اشکانی) در روزگار شاهنشاهی اشکانی منظومه‌هایی مانند یادگار زریران و درخت آسوریک در دسترس است.
از زبان پارسیگ (پهلوی ساسانی) در روزگار شاهنشاهی ساسانی منظومه‌هایی مانند جاماسب‌نامه، خَدای‌نامه، ترانه‌های خسروانی، سروده‌های مانی (در زبان سغدی و پارسیگ) و چند سروده پراکنده در دسترس است. همچنین چند سروده به گویش دری از روزگار شاهنشاهی ساسانی بجای مانده مانند سروده‌ای که باربد برای خسرو پرویز سروده اما یک بند آن از بین رفته است:
کِیسَر ماه مانَد و خاگان خُرشید
؟
آن منْ‌خدای اَبْر مانَد کامغاران
که خواهد ماه پوشد که خواهد خُرشید

و یا سرود کَرْکُوی که در آتشکده کرکوی یافت شده است:
فُرُخته باذا روش
خُنیده گرشسپ هوش

همی پر است از جوش
اَنوش کن می اَنوش

دوست بَذا آگوش
بآفرین نهاده گوش

همیشه نیکی کوش
که دی گذشت و دوش

شاها خدایگانا بآفرین شاهی


چامه کهن پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به گونه کنونی دیرینگی بیش از ۱۱۰۰ سال دارد. این گونه شعر کاملاً موزون بوده و وزن آن بر پایهٔ ساختاری است که عروض (وزن شعر فارسی) نام دارد. ساختار اوزان عروضی بر پایهٔ طول هجاهاست. هر مصراع به قالب‌هایی تقسیم می‌شود که هجاها باید در آن قالب‌ها قرار گیرند. تفاوت شعر هجایی با شعر عروضی در وجود همین قالب‌هاست که شعر هجایی در قالبی قرار نگرفته و بر اساس هجاهای مصراع ساخته می‌شود. همانگونه که گفته شد بیشتر سروده‌های پیش از حمله اعراب به ایران شعرهای هجایی هستند از اینرو بیشتر پژوهشگران اوزان عروضی در شعر فارسی را تحت تاثیر اوزان عروضی عرب و قالب شعر عربی می‌دانند اما محمدتقی بهار در پیشگفتار «مُجمَل‌ التواریخ و القصص» اشاره به دو شعر پهلوی با اوزان عروضی نموده که در این کتاب آمده است:
سارو جم کرد
بهمن کمربست

دارای دارا
گردهم آورد
ملک الشعرای بهار در ادامه می‌نویسد: ما با وزن این شعرها آشنایی داریم و آن، گونه‌ای از شعرهای قدیم است و این همان وزنی است که شعرهای کُردی تاکنون به همان وزن گفته می‌شود و قطعهٔ اورامان به خط پهلوی نیز به همان وزن است و این قطعهٔ اورامان بر ده هجا است که در هجای پنجم سکوت پیدا می‌شود. (فع لن، مف عولن، فع لن مف عولن) و در واژهٔ نخست به مناسبت درآمد آهنگ، یک هجا حذف شده‌است.
و شعر دومی که بهار به آن اشاره می‌کند:
بخور بانوی جهان
هزار سال نوروز و مهرگان
که به باور بهار این عبارت دو فرد شعر هجایی (برابر دو مصراع عروضی است)، به وزن هشت هجایی که از وزن‌های روایی (متداول) زمان کهن بوده و اصل آن چنین است:
بخوری بانوی جهان
هزار نوروز و مهرگان


شعر در زبان‌های ایرانی نو (فارسی نو):
زبان فارسی‌نو به واپسین گویش پارسی از زمان حمله اعراب به ایران در سال ۶۵۱ میلادی (۳۰ ه‍.ق) گفته می‌شود. اعراب پس از حمله به ایران همهٔ کتابخانه‌ها را آتش زدند و هر کتابی در خانه‌ها پیدا کردند سوزاندند تا هیچ یاد و نشانی از فرهنگ ایرانی و زبان پارسی برجای نماند. ابوریحان بیرونی در کتاب یادمان‌های مانده از سده‌های گذشته «آثار الباقیه عن القرون الخالیه» می‌نویسد: «قُتَیبَه بن مسلم سردار عرب هرکس را که خط خوارزمی می‌نوشت و از تاریخ، علوم و اخبار گذشته آگاهی داشت از دم تیغ بی‌دریغ گذراند و موبدان و هیربدان قوم را یکسر هلاک نمود و کتاب‌هایشان همه بسوزانید و تباه کرد تا آنکه رفته رفته مردم اُمی ماندند و از خط و کتابت بی‌بهره گشتند و اخبار آنها اکثر فراموش شد و از میان رفت». از اینرو به اجبار تا دو سده زبان رسمی ایران عربی بود تا اینکه یعقوب لیث صفاری بنیان‌گذار و نخستین پادشاه دودمان صفاریان زبان فارسی را زبان رسمی ایران اعلام کرد (۲۴۷ ه‍.ق) و از مرگ تدریجی آن جلوگیری نمود. یعقوب لیث دستور داد در کاخ او تنها به زبان فارسی سخن گفته شود و سخن گفتن به زبان عربی دارای مجازات بود زیرا نشان از چیرگی بیگانگان بر ایران داشت.

◆ در سده نخست هجری قمری تنها دو سروده از «دارای‌دخت» دختر دارای فرمانروای تخارستان در دسترس است و می‌توان او را نخستین زن شاعر ایرانی نامید که اشعارش بجای مانده است. پس از حمله اعراب به ایران گروهی از شاهزادگان و مردم ایران به چین و ژاپن مهاجرت کردند. در کتاب «نیهون‌شوکی» که دومین کتاب کهن تاریخ ژاپن است نوشته شده در سال‌های ۶۵۴ و ۶۵۷ میلادی دو گروه ایرانی از جمله «دارای» فرمانروای تخارستان همراه خانواده‌اش از «کُندوزِ تُخارستان» به ژاپن آمدند و مورد پیشواز امپراتریس کوگْیوکو و امپراتور تِنْمو قرار گرفتند. گِیْکْیُو اِیتُو ایران‌شناس ژاپنی طی پژوهشی در کهن‌ترین کتاب شعر ژاپن «مان‌یوشو» با دو شعر شماره ۱۶۰ و ۱۶۱ برخورد می‌کند که از نظر معنا و ساختار با سایر اشعار ناهمگون بود و نکته مهمتر وجود واژه اوستایی «مانسرَدَهمَ» به معنی پیام اندیشه انگیز در شعر بود که در زبان‌های ژاپنی و چینی کاملا بی‌معنا بود. او دریافت این دو سروده برگرفته از آموزه‌های زرتشت و باورهای ایرانی است و اشعار به شاهدخت ایرانی «دارای‌دخت» که سال ۶۶۰ میلادی (۴۰ ه‍.ق) در ژاپن متولد شد تعلق دارد.
سروده شماره ۱۶۰:
حتی آتش فروزان
پیام اندیشه انگیز نیکان را (مانسرَدَهمَ)
رباید و پنهان کند در انبان
آیا چنین نگویند؟

سروده شماره ۱۶۱:
ابر آبی رنگ
شاید بالاتر رود
همان ابری که
بر فراز کوه شمال
گسترده است
از ستارگان گذر کند، از ماه بگذرد
تا بالاترین آسمان.

◆ در سده دوم هجری قمری شعری منسوب به «عباس مَرْوَزی» در مدح مأمون عباسی توسط محمد عوفی بخاری بازگفت شده است و عوفی او را نخستین شاعر پارسی‌گوی نامیده است. اما پژوهشگران با نگرش به واژگان، ترکیب گفتار، سبک و سیاق بیان این ابیات، به درستی گفته عوفی در انتساب این شعر به شاعری از سدهٔ دوم ه‍.ق در روزگار خلافت عباسیان تردید و آن را ساختگی می‌دانند.
ای رسانیده به دولت فرق خود تا فرقدین
گسترانیده به جود و فضل در عالم بدین

مر خلافت را تو شایسته چو مردم دیده را
دین یزدان را تو بایسته چو رخ را هر دو عین

کس براین‌منوال پیش از من چنین شعری نگفت
مر زبان پارسی را هست با این نوع بین

لیک زان گفتم من این مدحت تو را تا این لغت
گیرد از مدح و ثنای حضرت تو زیب و زین

◆ در سده سوم هجری قمری نخستین حکومت مستقل ایرانی‌تبار پس از حمله اعراب به ایران یعنی دودمان طاهریان پایه‌گذاری شد (۲۰۶-۲۵۹ ه‍.ق). از دودمان طاهریان که خراجگزار عباسیان بودند هیچ نشان تاریخی در دست نیست که آیا قصد برانداختن زبان رسمی عربی و روی کار آوردن فارسی به عنوان زبان رسمی کشور داشته‌اند.

● حَنْظَلَه بادغیسی (؟-درگذشت ۲۱۹ ه‍.ق) از شاعران روزگار طاهریان است که دو قطعه از او بجای مانده و برخی او را نخستین شاعر پارسی‌گوی در اوزان عروض می‌دانند اگرچه این اشعار چنان پخته و رسا هستند که پذیرفتن آن‌ها به عنوان نخستین اشعار پارسی آسان نیست و بیشتر پژوهشگران به درستی آن تردید دارند:
مهتری گر به کام شیر در است
شو خطر کن ز کام شیر بجوی

یا بزرگی و عز و نعمت و جاه
یا چو مردانت مرگ رویاروی
و شعر دیگری محمد عوفی بخاری به وی منسوب کرده‌است:
یارم سپند، گرچه بر آتش همی فکند
از بهر چشم، تا نرسد مر ورا گزند

او را سپند و آتش، ناید همی به کار
با روی همچو آتش و با خال چون سپند

● محمود وَراق هروی (؟-درگذشت ۲۲۱ ه‍.ق) از دیگر شاعران روزگار طاهریان است و دو بیت که به نظر قدیمی نمی‌باشد را به او نسبت داده‌اند که در درستی آن تردید وجود دارد:
نگارینا به نقد جانت ندهم
گرانی در بها، ارزانت ندهم

گرفتستم به‌جان دامانِ وصلت
دهم جان از کف و دامانت ندهم

● راتِبَه نیشابوری (۲۵۹-۳۰۵ ه‍.ق) کنیز محمود وراق هروی را نخستین زن شاعر پارسی‌گوی در روزگار طاهریان می‌شمارند اما هیچ شعری از او در دسترس نیست.

◆ دودمان صفاریان در (۲۴۷-۳۹۲ ه‍.ق) به دست یعقوب لیث صفاری که حامی جدی زبان فارسی و فرهنگ ایرانی بود بنیانگذاری شد. او را نخستین شهریار ایرانی احیاگر زبان پارسی، پس از فروپاشی شاهنشاهی ساسانیان می‌دانند. او از شاعران پارسی‌گوی پشتیبانی فراوان می‌کرد. اقدامات یعقوب لیث محرکی در سرودن شعر فارسی شد و آغاز سنتی گردید که سامانیان، پیشروان راستین رستاخیز ادبی ایران، آن را برگرفته و گسترش دادند.

● محمد بن وصیف سَگزی (زادروز و درگذشت نامعلوم) شاعر و نامه‌نگار یعقوب لیث صفاری بود و بیشتر پژوهشگران او را نخستین شاعر پارسی‌گوی در اوزان عروضی می‌دانند. پس از آنکه یعقوب لیث صفاری، در سال ٢۵۱ هجری قمری، خوارج را شکست داد، شاعران به رسم زمانه شعر به عربی در ستایش او سرودند. یعقوب گفت: «چیزی که من اندر نیابم، چرا باید گفت». در این هنگام، محمد بن وصیف سگزی شعری به زبان فارسی در ستایش او سرود که بیشتر پژوهشگران آن را نخستین شعر فارسی در اوزان عروضی می‌دانند:
ای امیری که امیران جهان خاصه و عام
بنده و چاکر و مولای و سگ بند و غلام

ازلی خطی در لوح که ملکی بدهید
به ابی یوسف یعقوب بن اللیث همام

به لتام آمد رتبیل ولتی خورد به لنگ
لتره شد لشکر رتبیل و هبا گشت کنام

لمن الملک بخواندی تو امیرا به یقین
با قلیل‌الفیه کن زاد در آن لشکر کام

عمر عمار ترا خواست و زوگشت بری
تیغ تو کرد میانجی به میان دد و دام

عمر او نزد تو آمد که تو چون نوح بزی
در آکار تن او سر او باب طعام

● محمد بن مُخَلَد سَگزی (زادروز و درگذشت نامعلوم) نیز از نخستین شاعران پارسی‌گوی است. از وی شعری در ستایش یعقوب لیث صفاری (۲۴۷-۲۶۵ ه‍.ق) بجای مانده است:
جز تو نزاد حوّا و آدم نکشت
شیر نهادی به دل و بر مَنِشت

معجز پیغمبر مکی تویی
به کنش و به منش و به گُوِشت

فخر کند عمار روزی بزرگ
کوهدانم من که یعقوب کشت

● بَسام کُرد (زادروز و درگذشت نامعلوم) نیز از دیگر پیشگامان سرایش شعر به زبان پارسی است. بسام از خوارج سیستان بود و به یعقوب لیث صفاری (۲۴۷-۲۶۵ ه‍.ق) پناه آورده بود:
هر که نبود او به دل متهم
بر اثر دعوت تو کرد نعم

عمر ز عمار بدان شد بری
کاوی خلاف آرد، تا لاجرم

دید بلا بر تن و بر جان خویش
گشت به عالم تن او در الم

مکه حرم کرد عرب را خدای
عهد ترا کرد حرم در عجم

هر که درآمد همه باقی شدند
باز فنا شد که ندید این حرم

● فیروز مَشرِقی (زادروز و درگذشت نامعلوم) شاعر روزگار عَمرو لیث صفاری (۲۶۵-۲۸۷ ه‍.ق) نیز جز پیشگامان شعر پارسی است:
مرغی است خدنگ او عجب دیدی
مرغی که شکار او همه جانا

داده پر خویش کرکسش هدیه
تا بچه ش را برد به مهمانا

یکی همچون پرن بر اوج خورشید
یکی چون شایورد از گرد مهتاب

● ابوسُلَیک گرگانی (زادروز و درگذشت نامعلوم) از شاعران همدوره عَمرو ابن لیث صفاری (۲۶۵-۲۸۷ ه‍.ق) است که سروده‌های ‌زیر از اوست:
خون خود را گر بریزی بر زمین
به که آب روی ریزی در کنار

بت‌پرستنده به از مردم‌پرست
پند گیر و کار بند و گوش دار

بمژه دل ز من بدزدیدی
ای به لب قاضی و به مژگان دزد

مزد خواهی که دل ز من بردی
این شگفتی که دید، دزد بمزد!

◆ ایجاد دودمان سامانیان (۲۶۱-۳۹۵ ه‍.ق) منجر به بازسازی هویت و فرهنگ ایرانی و رشد زبان پارسی شد. در زمان سامانیان زبان فارسی‌نو گسترش پیدا کرد که با اندکی تغییرات آوایی تا زمان حاضر بر جای مانده است، فارسی‌نو به خط عربی نوشته شد و رفته رفته هر چه بیشتر واژه‌های عربی به آن راه یافت.

● ابوحَفص سُغدی (زادروز و درگذشت نامعلوم) موسیقی‌دان، پدیدآورنده سازِ شهرود، نویسنده نخستین واژه‌نامه پارسی و از نخستین شاعران پارسی‌گوی است که در پایان سده سوم و آغاز سده چهارم در روزگار سامانیان زندگی می‌کرد. برخی او را سراینده نخسین شعر پارسی در اوزان عروضی در حدود سال ۳۰۰ ه‍.ق با شعر آهوی کوهی دانسته‌اند:

آهوی کوهی در دشت چگونه دَوَذا
او ندارد یار بی یار چگونه بُوَذا

آهوی کوهی چگونه می­‌تواند در دشت [که جای او نیست] بدود، او که یار ندارد چگونه می‌­تواند زنده باشد.
نگریستنی‌ست که نخستین شعری که از دورانِ نوزایی فارسی بجای مانده است، دربارهٔ تنهایی و بیگانگی است! شاید ابوحَفص سغدی خواسته باشد احساسش را نسبت به استعمار اعراب و زبان بیگانه بیان کند؟ به هر روی، برخی زبان را خانهٔ وجود می‌دانند. هایدگر می‌گفت انسان فقط در خانهٔ زبان می‌تواند وجود خود را نشان دهد. بنابراین طبیعی است که وقتی خانه مال خود او نبود برایش احساس بیگانگی ایجاد کند.

● مسعودی مَروَزی (زادروز و درگذشت نامعلوم) سراینده نخستین شاهنامه منظوم فارسی است که در پایان سده سوم و آغاز سده چهارم در روزگار سامانیان زندگی می‌کرد. شوربختانه از شاهنامه او تنها این سه بیت بجای مانده است:
نخستین کیومرث آمذ به شاهی
کرفتش به کیتی درون پیشگاهی

چو سی سالی به کیتی باذشا بوذ
کی فرمانش به هر جایی روا بوذ

سپری شذ نشان خسروانا
چو کام خویش راندند در جهانا

● شهید بلخی (؟-درگذشت ۳۲۵ ه‍.ق) فیلسوف و شاعر پارسی‌گوی در روزگار سامانیان بوده است. اشعار وی مورد ستایش شاعران پس از او بوده و آن را همپایه اشعار رودکی دانسته‌اند:
اگر غم را چو آتش دود بودی
جهان تاریک ماندی جاودانه

درین گیتی سراسر گر بگردی
خردمندی نیابی شادمانه

● رودکی (۲۴۴-۳۲۹ ه‍.ق) را نخستین شاعر بزرگ پارسی‌گوی و پدر شعر پارسی می‌دانند چونکه تا پیش از وی کسی دیوان شعر نداشته است و کیفیت اشعار او آغازگر راه پیشرفت ادبیات فارسی بوده است. او شعر فارسی را از پیروی از شعر عربی جدا کرد و اوزان و قالب‌های جدید فارسی را پدید آورد. برخی پژوهشگران چون ریچارد فِرای بر این باورند که رودکی در تغییر خط ایران از دبیره پهلوی به عربی در روزگار سامانیان نقش داشته است. از تمام آثار رودکی که گفته می‌شود بیش از یک میلیون و سیصد هزار بیت بوده‌، تنها ۱۰۴۷ بیت بجای مانده است که دربرگیرنده چند قصیده، غزل، مثنوی، رباعی و شماری بیت پراکنده است.


پی‌نوشت ۱: شفیعی کدکنی شعر «آهوی کوهی» ابوحفص سغدی را نخستین شعر فارسی دانسته است و با سرودن شعر «هزارهٔ دوم آهوی کوهی» در هزارمین سال سرایش «آهوی کوهی» به نخستین شعر پارسی اشاره کرده است و با نوآوری شعر خود را به نخستین شعر پارسی و ادبیات کهن و باستانی ایران در ژرفای تاریخ پیوند زده است که خود کنایه‌ای‌ست بر پیوستگی شعر فارسی که اکنون وارد هزارهٔ دوم شده است.

پی‌نوشت ۲: صادق هدایت شعر «آهوی کوهی» را نخستین شعر فارسی دانسته است اما گمان برده بهرام گور سراینده آن بوده است او نگاره آهوی کوهی را برای این شعر در ۲۴ مهر ۱۳۰۷ در پاریس کشیده است.

پی‌نوشت ۳: دوذا و بوذا به شکل ذال معجم (دودا و بودا) نوشته شده‌اند.

ابوحفص سغدی

۱۴۰۰/۱۲/۱۵

همه از کنارم گذشتند به جز تو که از درونم گذشتی جبران خلیل جبران

همه از کنارم گذشتند
به جز تو
که از درونم گذشتی

Everyone passed by me except you passed through me

جميعُهم مَرّوا بِجانبي إلا أنتِ مَرَرتِ بِداخلي

جبران خلیل جبران

دیدن پویانمایی از درون تو Through You

جبران خلیل جبران

آهنگ

۱۴۰۰/۱۲/۱۴

تو را من چشم در راهم شباهنگام نیما یوشیج ناظری شاملو بسطامی عقیلی

تو را من چشم در راهم شباهنگام نیما یوشیج ناظری شاملو بسطامی عقیلی قوامی

تو را من چشم در راهم
شباهنگام
که می‌گیرند در شاخِ تَلاجَن سایه‌ها رنگِ سیاهی
وزان دِلخَستِگانتْ راستْ اندوهیْ فراهم
تو را من چشم در راهم

شباهنگام
در آن دم که بر جا دره‌ها چون مُردهْ مارانْ خفتگانند
در آن نوبت که بندد دستِ نیلوفر به پای سروِ کوهیْ دام
گَرَمْ یادآوری یا نه،
من از یادت نمی‌کاهم
تو را من چشم در راهم.

نیما یوشیج (علی اسفندیاری)، زمستان ۱۳۳۶

تصنیف تو را من چشم در راهم از حسین قوامی (فاخته) در آلبوم نغمه فاخته

تصنیف چشم به راه از شهرام ناظری در آلبوم چشم به راه با آهنگسازی عطا جنگوک

تصنیف شباهنگام از ایرج بسطامی در آلبوم رقص آشفته با آهنگسازی و تنظیم حسین پرنیا

تصنیف شباهنگام از سالار عقیلی در آلبوم تو کیستی؟ با آهنگسازی حمید متبسم

روخوانی تو را من چشم در راهم از احمد شاملو در آلبوم شعرهای نیما با آهنگسازی فرهاد فخرالدینی

تو را من چشم در راهم شباهنگام نیما یوشیج ناظری قوامی بسطامی عقیلی


تَلاجَن: گیاهی است بوته‌ای به ارتفاع تقریبا یک متر با گل‌هایی زرد رنگ که در حوالی یوش مازندران فراوان یافت می‌شود که در بهار، تابستان و پاییز سبز است و در فصل زمستان خشک می‌شود و بوته‌اش خاصیت دارویی دارد. اهالی گل‌هایش را می‌چینند و به عنوان سبزی همراه با برنج می‌پزند. تَلا در گویش مازنی یعنی «خروس» و جَن مخفف «جنگ» است. چون گل‌های زیبای بر آمده از این درختچه شبیه به تاج خروس‌های جنگی است.

دلخسته: رنجور از عشق، دل آزرده، پریشان خاطر و غمناک

سرو کوهی: اُرس یا وُرس یا سرو کوهی، سرده‌ای بسیار با ارزش و دیرزی از تیره سرو است که در مناطق کوهستانی و بیشتر در ارتفاعات بیش از ۲۵۰۰ متر می‌روید. این سرده که بومی ایران نیز است در دامنه جنوبی رشته کوه‌های البرز، از آذربایجان تا خراسان و به ویژه در شرق کشور و در ارتفاعات به طور گسترده یافت می‌شود.

نیما یوشیج

حسین قوامی

شهرام ناظری

ایرج بسطامی

۱۴۰۰/۱۲/۱۲

شعر قصه پریا احمد شاملو حبیب ثمین بلوری سه تا پری نشسته بود

یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
لخت و عور تَنگِ غروبْ سه تا پری نِشَسِه بود.
زار و زارْ گریه می‌کردن پریا
مِثِ ابرایِ باهارْ گریه می‌کردن پریا.
گیسِ‌شون قدِ کَمونْ رنگِ شَبَق
از کَمون بُلَنْ تَرَک
از شَبَقْ مِشکی تَرَک.
روبروشون تو افقْ شهرِ غلامایِ اسیر
پشتِ‌شون سرد و سیا قلعه‌ی افسانه‌ی پیر.
از افقْ جیرینگْ جیرینگْ صدایِ زنجیر می‌اومد
از عقب از تویِ بُرجْ ناله‌ی شبگیر می‌اومد...

«ـــ پریا! گُشْنَه تونِه؟
پریا! تِشْنَه تونِه؟
پریا! خَسِه شُدین؟
مرغِ پَرْ بَسِه شُدین؟
چیِه این هایْ‌هایِ تون
گریَه تون وایْ‌وایِ تون؟»

پریا هیچ چی نگفتن، زار و زارْ گریه میکردن پریا
مِثِ ابرایِ باهارْ گریه می کردن پریا

قصه پریا احمد شاملو

«ـــ پریایِ نازنین
چِه تونِه زار می‌زنین؟
تویِ این صحرایِ دور
تویِ این تَنگِ غروب
نمی‌گین برف میاد؟
نمی‌گین بارون میاد؟
نمی‌گین گرگِه میاد می‌خورَدِتون؟
نمی‌گین دیبِه میاد یِه لقمهْ خام می‌کُنَدِتون؟
نمی‌ترسین پریا؟
نِمیایْنْ به شهرِ ما؟
شهرِ ما صداش میاد، صدایِ زنجیراش میاد ـــ
پریا!
قدِ رَشیدم ببینین
اسبِ سفیدم ببینین:
اسبِ سفیدِ نقرهْ نَل
یال و دُمَش رنگِ عسل،
مرکبِ صَرْصَرْ تَکِ من!
آهویِ آهنْ رگِ من!
گَردن و ساقِش ببینین!
بادِ دَماغِش ببینین!
امشب تو شهرْ چِراغونِه
خونه‌ی دیبا داغونِه
مردمِ دِه مهمونِ مان
با دامْب و دومْبْ به شهر میان
داریِه و دُمْبَک می زنن
می‌رقصن و می‌رقصونن
غنچه‌ی خندون می‌ریزن
نقلِ بیابون می‌ریزن
هایْ می‌کِشَن
هویْ می‌کِشَن:
«ـــ شهرْ جایِ ما شد!
عیدِ مَرْدُماس، دیبْ گِلِه داره
دنیا مالِ ماس، دیبْ گِلِه داره
سفیدی پادشاس، دیبْ گِلِه داره
سیاهی رو سیاس، دیبْ گِلِه داره»...
پریا!
دیگِه تُوکِ روزْ شیکَسِه
دَرایِ قلعه بَسِه
اگه تا زودِه بُلَنْ شین
سوارِ اسبِ منْ شین
می‌رسیم به شهرِ مردم، ببینین: صداش میاد
جینْگ و جینْگِ ریختنِ زنجیرِ بَرْدِه‌هاش میاد.
آره! زنجیرایِ گِرون، حلقه به حلقه، لا به لا
می‌ریزد زِ دست و پا.
پوسیدَه‌نْ، پاره می‌شَن،
دیبا بی‌چاره میشن:
سر به جنگل بِذارن، جنگَلُو خارزار می‌بینن
سر به صحرا بِذارن، کویر و نمک زار می‌بینن
عَوَضِش تو شهرِ ما... [آخ! نمی‌دونین پریا!]
دَرِ بُرْجا وا می‌شَن، بردِه‌دارا رُسوا می‌شن
غُلوما آزاد می‌شن، ویرونه‌ها آباد می‌شن
هر کی که غُصِه داره
غَمِشُو زمین می‌ذاره.
قالی می‌شن حصیرا
آزاد می‌شن اسیرا.
اسیرا کینه دارَن
داسِ شونُو وَرْمیدارَن
سیل می‌شن: شُرْشُرْشُرْ!
آتیش می‌شن: گُرْگُرْگُرْ!
تو قلبِ شب که بَدْگِلِه
آتیش بازی چه خوشگِلِه!
آتیش! آتیش! ـــ چه خوبه!
حالامْ تَنْگِ غروبه
چیزی به شب نمونده
به سوزِ تب نمونده،
به جِسْتَن و واجِسْتَن
تو حوضِ نقره جِسْتَن...
الان غُلاما وایْسادَن که مَشْعَلا رُو وَرْدارَن
بزنن به جونِ شب، ظُلْمَتُو داغونِش کنن
عمو زنجیر بافُو پالون بِزَنَنْ واردِ مِیدونِش کُنَن
به جایی که شَنْگولِش کُنَن
سکِه‌ی یِه پولِش کُنَن.
دستِ هَمُو بِچَسْبَن
دُورِ یارو برقصن
«حَمومَکْ مورچه داره، بشین و پاشو» دَرْبیارَن
«قفل و صندوقچه داره، بشین و پاشو» دَرْبیارَن
پریا! بَسِه دیگهْ هایْ‌هایِ‌تون
گریَه‌تون، وایْ‌وایِ‌تون!»...

پریا هیچ چی نگفتن، زار و زارْ گریه می‌کردن پریا
مِثِ ابرایِ باهارْ گریه می‌کردن پریا...

پری fairy

«ـــ پریایِ خَطْ خَطی
لُخْت و عُریون، پاپَتی!
شبایِ چِلِه کوچیک
که تو کُرْسی، چیکّ و چیک
تخمه می‌شکستیم و بارون می‌اومدْ صداش تو نُودون می‌اومَد
بی‌بی جونْ قِصِه می‌گُفْ حرفایِ سَرْبَسِه می‌گُف
قصه‌ی سبزِ پری زردِ پری،
قصه‌ی سنگِ صبور، بُز رویِ بون،
قصه‌ی دخترِ شاهِ پریون، ـــ
شمایین اون پریا!
اومدین دنیایِ ما
حالا هِیْ حرص می‌خورین، جوش می‌خورین، غُصِه‌ی خاموش می‌خورین
که دنیامون خالْ خالیِه، غُصِه و رنجِ خالی‌یِه؟
دنیایِ ما قِصِه نبود
پِیْغومِ سَرْبَسِه نبود.
دنیایِ ما عَیونِه
هر کی می‌خواد بِدونِه:
دنیایِ ما خار داره
بیابوناش مار داره
هر کی باهاش کار داره
دلش خبردار داره!
دنیایِ ما بزرگه
پُر از شَغال و گُرگِه!
دنیایِ ما ـــ هِیْ‌هِیْ‌هِیْ!
عقبِ آتیش ـــ لِیْ‌لِیْ‌لِیْ!
آتیش می‌خوایْ بالا تَرَک
تا کفِ پاتْ تَرَکْ تَرَکْ...
دنیایِ ما همینه
بخوایْ نخواهی اینِه!
خُب، پریایِ قِصِه!
مُرغایِ پَرْ شیکَسِه!
آبِتون نبود، دونِتون نبود، چایی و قَلْیونِ تون نبود؟
کی بِتون گفت که بیایْنْ دنیایِ ما، دنیایِ واوِیلایِ ما
قلعه‌ی قِصَه تونُو وِل بُکُنین، کارِتونُو مشکل بُکنین؟»

پریا هیچ چی نگفتن، زار و زارْ گریه می‌کردن پریا
مِثِ ابرایِ باهارْ گریه می‌کردن پریا.

دَسْ زدم به شونَه‌شون
که کُنم رَوونَه‌شون ـــ
پریا جیغ زدن، ویغ زدن،
جادو بودن دود شدن، بالا رفتن تار شدن
پایین اومدن پود شدن، پیر شدن گریه شدن، جوون شدن خنده شدن،
خان شدن بنده شدن، خروسِ سَرْکَنْدِه شدن، میوه شدن هَسِه شدن،
انارِ سَرْبَسِه شدن، امید شدن یاس شدن، ستاره‌ی نَحْسْ شدن...
وقتی دیدنْ ستاره
به منْ اثر نداره:
می‌بینم و حاشا می‌کنم، بازی رو تماشا می‌کنم
هاج و واج و مَنْگْ نمی‌شم، از جادو سنگ نمی‌شم ـــ
یکیش تُنْگِ شراب شد
یکیش دریایِ آب شد
یکیش کوه شد و زُق زد
تو آسمونْ تُتُق زد...
شرابَه رُو سَرْ کشیدم
پاشنَه رُو وَرْ کشیدم
زدم به دریا تَرْ شدم، از اون وَرِش به دَر شدم
دُویدم و دُویدم
بالایِ کوه رسیدم
اون وَرِ کوهْ ساز می‌زدن، هم پایِ آواز می‌زدن:

«ـــ دَلَنْگْ دَلَنْگْ، شاد شدیم
از ستم آزاد شدیم
خورشیدْ خانمْ آفتاب کرد
کُلّی برنج تو آب کرد:
خورشید خانوم! بفرمایین!
از اون بالا بیاین پایین!
ما ظُلْمُو نِفْلِه کردیم
آزادی رُو قبله کردیم.
از وقتی خَلق پا شد
زندگی مالِ ما شد.
از شادی سیر نمی‌شیم
دیگه اسیر نمی‌شیم
ها جِسْتیم و واجِسْتیم
تو حوضِ نقره جِسْتیم
سیبِ طلا رُو چیدیم
به خونَه‌مون رسیدیم...»

پری دریایی

بالا رفتیم دوغ بود
قِصِه‌ی بی‌بی‌مْ دروغ بود،
پایین اومدیم ماست بود
قِصِه‌ی ما راست بود:
قِصِه‌ی ما به سر رسید
کلاغِه به خونَه‌ش نرسید،
هاچین و واچین
زنجیرُو وَرْچین!

احمد شاملو (الف. بامداد)

روخوانی پریا از احمد شاملو در آلبوم پریا و قصه‌ی دختران ننه دریا با آهنگسازی حسین علیزاده

ترانه قصه‌ی پریا از بهین بلوری و ثمین بلوری در آلبوم قصه‌ها با آهنگسازی اسفندیار منفردزاده و خواهران بلوری

ترانه پریا از حبیب محبیان در آلبوم صفر با آهنگسازی حبیب محبیان و تنظیم لو واروژان


قَدِ کَمون: اندازه آسمان، کنایه از اینکه خیلی بلند است
شَبَق: نوعی سنگ سیاه، رنگ شبق به معنی رنگ سیاه است
بلن ترک: کمی بلندتر
مشکی ترک: کمی سیاه‌تر
شبگیر: سپیده‌دم، سحرگاه، هنگام سحر
صَرصَر: اسب تندرو، مرکب صرصر به معنای اسب تندرو است
آهن رگ: رگ به معنای پایمردی و غیرت و مردانگی است، غیرت آهنین
باد دماغ: غرور، تکبر
توکِ روز: نوک روز، اول صبح
حوض نقره: حوضی که آب آن شفاف و پاکیزه است
خط خطی: خط خورده
بالا ترک: کمی بالاتر
تَرَک تَرَک: صدایی که از شکستن یا ترکیدن چیزی برآید
زُق: احساس ناملایم در زخم و جراحت و جای سوختگی
تُتُق: خیمه، سراپرده، چادر بزرگ

پریا یا قصه پریا پرآوازه‌ترین شعر عامیانه معاصر فارسی می‌باشد. احمد شاملو درباره‌ی سرایش پریا و قصه دخترای ننه دریا نوشته است: «این دو افسانه‌ی منظوم دو سیاه مشق از دوره ای است مربوط به سال ۱۳۳۲، در این زمینه که آیا می‌توان گه گاه برای شعر از زبان محاوره بهره جُست یا نه. البته من خود به شتاب از ادامه‌ی این کار به دلیل محدودیت زبان محاوره چشم پوشیدم و بدین کار ادامه ندادم. در هر حال، قضاوت در مورد توفیق این دو شعر حق مسلم شنوندگان است.»

التزام و تعهد نقشی در آفرینش هنری بازی نمی‌کند. التزام امری شخصی و فردی است. در موسیقی «موتسارت» هیچ تعهدی به چشم نمی‌خورد و می‌توان گفت آثار او فقط موسیقی خالص است در حالی که مثلاً «باخ» را می‌توان متعهد به «کلیسا» دانست و یا مثلاً «ون‌گوگ» را، صرف نظر از آثار نخستین‌اش، نقاشی فاقد تعهد به شمار آورد هرچند که این موضوع در زمان آن‌ها مطرح نبوده است. اما التزام هنرمند باید انسانی باشد. التزامی فارغ از قید و بند فرقه‌گرایی و تحزب، التزامی فارغ از «سیاست» و تنها در راه تعالی انسان. اما به هر تقدیر اثر هنری پیش از آن‌که باز تعهد یا التزامی را به دوش بکشد باید هویت هنری خود را ثابت کند. «حافظ» نه به این دلیل که بیش از شاعران دیگر غم‌خوار انسان و دشمنِ ریاکاری بوده بر قله‌ی «غزل فارسی» پایدار مانده، تعهد او فَرع‌استادی و قدرت غَزَلسُرایی‌اش است. «مایاکوفسکی» شاعر انقلابی التزام و تعهد اجتماعی شاعر را اساس کار قرار می‌داد و می‌گفت شاعر باید برای نوشتن شعر از اجتماع سفارش قبول کند و شعر را «محصول سفارش اجتماعی» می‌خواند. او فراموش کرده بود که نخست باید شاعر بود تا بتوان به سفارش جامعه پاسخ شایسته داد وگرنه بسیار بودند کسانی که به همان راه او رفتند و نامی باقی نگذاشتند. من هم شعر «پریا» را مستقیماً به سفارش اجتماع نوشتم. جامعه که با «کودتای ۱۳۳۲» لطمه‌ی نومیدانه‌ی شدیدی خورده بود به آن نیاز داشت و من که در متن جامعه بودم این نیاز را درک کردم و به آن پاسخ گفتم. آن هم با زبان خود توده و توده هم بی‌درنگ آن را تحویل گرفت و بُرد. لازمش داشت و من این لزوم را با پوست و گوشتم احساس کرده بودم. پس شعری بود محصول لزوم و اقتضا، اقتضای وارستگی نه اقتضای وابستگی، اقتضای ایثاری نه اقتضای بیعاری.

درباره هنر و ادبیات، احمد شاملو در گفت‌وگویی با ناصر حریری

احمد شاملو

بهین بلوری

ثمین بلوری

حبیب محبیان

۱۴۰۰/۱۲/۰۸

اگر در برادر خود عیب میبینی آن عیب در توست دیدن عیب دیگران

اگر در برادر خود عیب میبینی آن عیب در توست دیدن عیبی دیگران

«دیدن عیبی در دیگران، نشانه وجود همان عیب در ما است.»

اگر در برادرِ خود عیب می‌بینی، آن عیب در توست که در او می‌بینی. عالَم همچین آینه است، نقشِ خود را در او می‌بینی که: اَلْمُؤْمِنُ مِرآةُ الْمُؤْمِنِ (مؤمن آینه مؤمن است). آن عیب را از خود جدا کن، زیرا آن چه از او می‌رنجی، از خود می‌رنجی. گفت: پیلی را آوردند بر سرِ چشمه‌ای که آب خورَد. خود را در آب می‌دید و می‌رَمید. او می‌پنداشت که از دیگری می‌رمد، نمی‌دانست که از خود می‌رمد. همه اخلاق بد از ظُلم و کین و حَسد و حرص و بی‌رحمی و کِبر چون در توست نمی‌رنجی، چون آن را در دیگری می‌بینی می‌رمی و می‌رنجی. پس بدان که از خود می‌رمی و می‌رنجی.

آدمی را از گَر و دُنبَلِ خود فَرَخْجی نیاید. دستِ مجروح در آش می‌کند و به انگشت خود می‌لیسَد و هیچ از آن دلش بَرهم نمی‌رود، چون بر دیگری اندک دُنبَلی یا نیم ریشی ببیند، آن آش او را نَفارد و نگوارد. همچنین اخلاق بَد، چون گَرهاست و دُنبَل‌هاست. چون در اوست از آن نمی‌رنجد و بر دیگری چون اندکی از آن ببیند، برنجد و نفرت گیرد. همچنان که تو از او می‌رمی، او را نیز مَعذور می‌دار، اگر از تو بِرَمَد و بِرَنجد. رنجش تو عُذرِ اوست، زیرا رنجِ تو از دیدن آن است و او نیز همان می‌بیند که: اَلْمُؤْمِنُ مِرآةُ الْمُؤْمِنِ. نگفت که: اَلْکَافِرُ مِرآةُ الْکَافِرِ (کافر آینه کافر است). زیرا که کافر را نه آن است که مِرآت نیست، اِلّا آن است که از مِرآتِ خود خبر ندارد.

مولوی (مولانا جلال‌الدین محمد بلخی)، فیه ما فیه

کارل گوستاو یونگ بنیان‌گذار روان‌شناسی تحلیلی بر این باور بود ما نمی‌توانیم صفتی را که در خود نداریم در دیگری تشخیص دهیم. به عنوان نمونه اگر شما فردی را خودخواه می‌دانید، مطمئن باشید شما هم می‌توانید به همان اندازه خودخواهی نشان دهید؛ چرا که ما نمی‌توانیم چیزی را درک کنیم بدون اینکه خود، آن نباشیم.

کارل گوستاو یونگ

روخوانی فیه ما فیه با ویراستاری بدیع‌الزمان فروزانفر برگه ۳۶ تا ۳۷ راوی بهروز رضوی


رمیدن: ترسیدن، وحشت کردن، گریزان شدن
دُنبَلِ: دُمل
فَرَخْج: زشت، نازیبا، پلید، ناپاک
بر هم رفتن: به هم خوردن
نَفارد: دلچسب نبودن، نبلعیدن
نگوارد: هضم نشود
معذور: بهانه‌دار، عذر‌آورده
عذر: بهانه، پوزش
مرآت: آینه
اِلّا: مگر

مولوی

کارل گوستاو یونگ

بهروز رضوی

آهنگ

۱۴۰۰/۱۲/۰۷

اگر زمان و مکان در اختیار ما بود به معشوق شرمرویش شاملو

اگر زمان و مکان در اختیار ما بود به معشوق شرمرویش شاملو

اگر زمان و مکان در اختیار ما بود
ده سال پیش از طوفان نوح عاشقت می‌شدم
و تو می‌توانستی تا قیامت برایم ناز کنی
یک‌ صد سال به ستایش چشمانت می‌گذشت
و سی هزار سال صرف ستایش تنت
و تازه
در پایان عمر به دلت راه می‌یافتم

اندرو مارول برگردان احمد شاملو

روخوانی اگر زمان و مکان در اختیار ما بود از آیدا شاملو (سرکیسیان) در آهنگ اشتیاق از آلبوم آفتاب‌های همیشه

«به دلبر شرم‌رویش» چامه‌ای فراسرشتی (متافیزیکی) سروده اندرو مارول نویسنده و سیاست‌مدار انگلیسی است که در زمان میان‌پادشاهی انگلستان (۱۶۶۰-۱۶۴۹) یا پیش از آن نوشته شده و پس از مرگ وی در سال ۱۶۸۱ به چاپ رسیده است. این چامه یکی از بهترین سروده‌های مارول و بهترین چامه «دم را غنیمت شمار» در زبان انگلیسی به شمار می‌آید.

روی سخن چامه‌سرا، دلبر شرم‌روی اوست که در این چامه به او می‌گوید اگر زندگانی هزاران هزار سال در گذر بود تو می‌توانستی و روا بود که سال‌ها برای من ناز کنی و تا پایان جهان من خریدار نازت بودم ولی زندگی ما کوتاه‌تر از آن چیزی‌ست که می‌پنداریم و یک دم در خاک آرام خواهیم گرفت پس اکنون که نمی‌شود زمان را از کار انداخت پس بیا از دم‌به‌دم زندگانی سود بریم. روی هم رفته چامه با درونمایه «دم را غنیمت شمار» می‌گوید اینک که زمان بیکران برای ستودن زیبایی‌های تو و دیگر دلدادگی‌های شیداوار را نداریم، همان به که از زندگانی کوتاه بیشترین بهره را ببریم.

دم را غنیمت شمار «Carpe diem» یک گزین گویه (کلام قصار) لاتین برگرفته از دیوان اودس «Odes» نوشته هوراس «Horace» چامه‌سرای سرشناس روم می‌باشد (۲۳ سال پیش از زادروز مسیح). این گزاره یکی از نخستین نمودهای بینش دم‌غنیمتی در ادبیات جهان است و آن را زیر هَنایش (تحت تاثیر) از فرزان اپیکور «Epicurus» می‌دانند. گزاره اسپور (کامل) بدین گونه برگردان می‌شود: «از امروز تا می‌توانی بهره جوی چون هیچ‌کس فردایی را پایندانی (تضمین) نکرده است». خیام در این درونمایه سروده‌های فراوانی مانند سروده زیر دارد که با گزاره لاتین به درستی همخوانی دارد.

چون عهده نمی‌شود کسی فردا را
حالی خوش دار این دل پُرسودا را

می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه
بسیار بتابد و نیابد ما را

اندرو مارول

احمد شاملو

آیدا شاملو

آهنگ

۱۴۰۰/۱۲/۰۶

آرام گیر با من چون گنج در خرابی ای از شکنج زلفت هرجا که انقلابی

آرام گیر با من چون گنج در خرابی ای از شکنج زلفت هرجا که انقلابی

ای از شکنج زلفت هرجا که انقلابی
هرگز نتافت بر کس چون رویت آفتابی

در پیش عکس رویت شمس و قمر خیالی
در جنب طاق چشمت نیل فلک سرابی

بی تنگی دهانت جان مانده در مضیقی
بی آتش رخ تو دل گشته چون کبابی

چون چشم نیم خوابت بیدار کرد فتنه
ناموس شوخ چشمان آنجا نمود خوابی

آن چشمه‌ای که لعلت سیراب شد از آنجا
در خلد هیچ حوری آنجا نیافت آبی

من تاب می نیارم تابی ز زلف کم کن
تا کی بود ز زلفت در دل فتاده تابی

ای گنج آفرینش دلها خراب از تو
آرام گیر با من چون گنج در خرابی

در شش جهات عالم از هشت خلد خوشتر
در تو نگاه کردن در نور ماهتابی

خواهم که مست باشی در ماهتاب خفته
من بر رخت فشانده از چشم تر گلابی

گه کرده بر رخ تو از برگ گل نثاری
گه خورده با لب تو از جام جم شرابی

این آرزوست اکنون عطار را ز عالم
این آرزوی او را هین باز ده جوابی

عطار، دیوان اشعار، غزلیات

شِکنج: پیچ‌و‌خم گیسو
نِیل: به دست آوردن/رسیدن به مراد و مطلوب
مَضیق: تنگنا
شوخ چشم: بی‌شرم، بی‌حیا‌، گستاخ، زیبا
لَعل: لب معشوق، می انگور
خُلد: بهشت
فشانده: پریشان، فروریخته، ریخته
چشم تر: گریان
نثار: فدا کردن، تقدیم
جام جم: کنایه از دهان، جام جهان نما، در عرفان به دل تعبیر می‌شود
هِین: زودباش، شتاب کن

عطار

۱۴۰۰/۱۲/۰۵

دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد نرگس جادو محمدرضا شجریان

دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد

آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد

اشک من رنگ شفق یافت ز بی‌مهری یار
طالع بی‌شفقت بین که در این کار چه کرد

برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد

ساقیا جام می‌ام ده که نگارنده غیب
نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد

آن که پرنقش زد این دایره مینایی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد

فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد

حافظ، غزلیات

آواز دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد از محمدرضا شجریان در آواز دشتی از آلبوم جان عشاق و گنبد مینا

حافظ

محمدرضا شجریان

آهنگ

۱۴۰۰/۱۲/۰۴

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد این عوعو سگان شما نیز بگذرد سیف

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد این عوعو سگان شما نیز بگذرد سیف

دوره مغول از دید تنوع و رخداد حوادث تعیین کننده یکی از مهم‌ترین و سرنوشت‌سازترین و پرپیشامدترین دوره‌های تاریخ ایران شمرده می‌شود. این پیشامدهای خونبار، افزون بر ابعاد گسترده کشتار و ویرانی، فروپاشی شهرآیینی، نابودی فرهنگی و اجتماعی و اندیشه را به همراه داشت. از هم‌گسیختگی رخدادهای اجتماعی، فروپاشی فرهنگی و پنداری، کشتار سنگدلانه و گسترده مردم، رواج انواع ستم‌ها و تباهی‌های اجتماعی، دست‌درازی به جان و دارایی و ناموس مردم و تهیدستی و نابسامانی دستاورد این تازش بود. شهرها و روستاها ویران و گاه با خاک یکسان شد. چنگیز خان خود بر این باور بود که او عذاب خداست که بر سر گناهکاران فرود آمده است و از سوی انبوه مردم آن روزگار، که برخی از بزرگان و روحانیان نیز در میان آنان دیده می‌شدند، هجوم سیل‌آسای آنان به مانند «قهر الهی» و نشانه عذاب خداوندی برداشت می‌گردید.

برخی از پژوهشگران، مردم این روزگار را در رویارویی با مغولان به سه گروه بخش‌بندی می‌کنند:
گروه نخست مردم نادان و بی‌خردند، ناآگاه آمده و از پی‌اش می‌گذشته‌اند، گروه دوم که بیشتر بزرگان و بلندپایگان از آنان بودند، برای جایگاه دنیوی خود را با طبقات فاسد حاکم یا اجتماع همرنگ می‌کردند و این زبانزد را به کار می‌بستند که خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو!

و گروه سوم که از اوضاع روزگار به جان آمده بودند و دردها در دل و بارها بر جان داشتند خود سه دسته می‌شدند: دسته نخست از راه پند و اندرز به ستمگران و زورگویان آنان را به دستیاری مردم و دست برداشتن از آزار و شکنجه مردم راهنمایی می‌کردند مانند سعدی، دسته دوم بی‌باک و بی‌پرده نکوهش و خرده‌گیری آشکارا و تند می‌کردند مانند سیف فرغانی، و دسته سوم به روش طنز و هزل، شوخی و کنایه به نکوهش می‌پرداختند مانند عبید زاکانی. در این میان مولانا با شکوه فراوان و رویگردان از ترس و هراسی که مغولان بر جان مردم افکنده بودند به شیوه ویژه خود دشمنی خود را بازگو می‌کرد و به بلندپایگان و بزرگانی که با آنان در پیوند بود، پافشاری می‌کرد که از همکاری با مغولان و پذیرش خواری و زبونی پرهیز کنند.

سیف‌الدین ابوالمحامد محمد فرغانی نامور به سیف فرغانی از چامه‌سرایان سده هفتم و هشتم هجری زاده فرغانه [شهری در فرارود خراسان گذشته و ازبکستان امروز] است که در دوره چیرگی و فرمانروایی مغولان زندگی می‌کرد. نقدهای رک و جدی خالی از یاوه‌گویی، بیان کاستی‌های اجتماعی، برشمردن زشتی‌ها و پلیدی‌های طبقه فاسد جامعه از ویژگی‌های سروده‌های سیف می‌باشد. گفتار تند و کوبنده سیف فرغانی در برخورد با فرمانروایان مغول، گماشتگان و مزدوران آن‌ها و نیز در برابر سیه‌کرداری‌ها و ستمگری‌های اجتماعی، در سروده‌های هیچ چامه‌سرا دیگر این دوره دیده نمی‌شود و می‌توان سیف فرغانی و عبید زاکانی را دو روی یک سکه دانست. عبید با ریشخند تند و نیشدار و گزنده به همان راهی می‌رفت که سیف با گفتار رک و بُرا و کوبنده.

سیف فرغانی در زمان اباقا خان، که از ستمگرترین و پتیاره‌ترین ایلخانان مغول بود و دستش به جان و مال و ناموس مردم بی‌بهره دراز، زادبوم خود در فرارود را ترک گفت و دوری از میهن در پیش گرفت و در آقسرا، یکی از شهرهای کوچک سلجوقیان روم [در ترکیه امروز] ماندگار شد، و از خانگاه کوچکی که در آن جا داشت، فریاد واخواهی و نکوهش خود و هم‌میهنان ستمدیده و بی‌بهره‌اش را در برابر ستم‌پیشگان و خون‌خواران مغول سر داد، و سرزمین مادری خود را «دار البلا» نامید. سیف همانند ناصرخسرو و عطار، آزاده و وارسته بود و درِ سخنوری را به پای خوکان نریخت و ارزش چامه و چامه‌سرا را فروکاست نکرد، وانگه از چامه چون تازیانه‌هایی برای کیفر چپاولگران، زورگویان و چیره‌شدگان استفاده کرد. و توان و شکوه آن‌ها را به ریشخند گرفت و بوم رنج را بر آشیان دولت آنان رو به گذر دید.

نکته دیگری که بدین‌سان در سخنان سیف در خور نگرش است، این است که او بهمان‌سان که ستم ستمگران و تباهی تبهکاران را هویدا می‌کند به هم‌میهنان خود نوید می‌دهد، که نباید دچار ناامیدی و دلسردی شده، راه گردن نهادن در پیش گیرند و در برابر بیگانگان بیمناک شده، خود را ببازند؛ وانگه باید ایستادگی و پایداری کنند تا از دل شب تاریک، سپیده بدمد. چرا که «او در جهان اخلاقی، مانند غزالی کیمیای سعادت را در شور باورمندی و نه در فرزان یونانی می‌دید و دنیای آشفته خود را تنها از راه دست‌آویزی به دستاویز استوار حق و حقیقت بازسازی پذیر می‌دانست.» و چشمداشت چوپانی از گرگ را نادرست می‌انگاشت. نکته دیگری که سیف را از بسیاری از چامه‌سرایان هم روزگار خود جدا می‌کند، پرهیز دادن چامه‌سرایان از ستایش و ستودن پادشاهان و فرمانروایان زمان است.

از ثنای امرا نیک نگهدار زبان
مدح این قوم دل روشن تو تیره کند

گرچه رنگین سخنی نقش مکن دیواری
همچو رو را کلف و آینه را زنگاری

بی‌گمان بسیاری از راستینگی‌ها و ناگفته‌های کارنامه گذشتگان را باید در میان سروده‌های چامه‌سرایان آن روزگار جست و با سرگذشت و سرنوشت سیاه مردم آن روزگار تا اندازه‌ای آشنا شد و به سختی‌ها، رنج‌ها، سرگردانی‌ها، کشتار و تاراج مردم، سیه‌کرداری و فرومایگی فرمانروایان و از دست رفتن بخش بزرگی از شورمیهن‌پرستی و ارزش‌های رفتاری پی برد.
چکامه زیر یکی از پرآوازه‌ترین واکنش‌های اجتماعی و سیاسی سیف فرغانی است که در برابر فرمانروایی تمامیت‌خواه مغول سروده است:

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد

وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد

باد خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد

آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد

ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد

چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد

در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد

آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد

بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد

زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد

ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن
تأثیر اختران شما نیز بگذرد

این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد

بیش از دو روز بود از آن دگر کسان
بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد

بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد

در باغ دولت دگران بود مدتی
این گل، ز گلستان شما نیز بگذرد

آبی‌ست ایستاده درین خانه مال و جاه
این آب ناروان شما نیز بگذرد

ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع
این گرگی شبان شما نیز بگذرد

پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد

ای دوستان خوهم که به نیکی دعای سیف
یک روز بر زبان شما نیز بگذرد

سیف فرغانی، دیوان اشعار

آواز هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد (عشق است چون زمرد و مرگ پدر) از همایون شجریان و محمد معتمدی در اپرای عروسکی مولوی

سیف فرغانی

همایون شجریان

آهنگ

۱۴۰۰/۱۲/۰۱