سهراب سپهری مامور مبارزه با ملخ نمیدانم تابستان چه سالی ملخ به شهر

سهراب سپهری مامور مبارزه با ملخ نمیدانم تابستان چه سالی ملخ به شهر

نمی‌دانم تابستان چه سالی، ملخ به شهر ما هجوم آورد. زیان‌ها رساند. من مامور مبارزه با ملخ در یکی از آبادی‌ها شدم. راستش را بخواهید، حتی برای کشتن یک ملخ نقشه نکشیدم!
وقتی میان مزارع راه می‌رفتم، سعی می‌کردم پا روی ملخ‌ها نگذارم. اگر محصول را می‌خوردند پیدا بود که گرسنه‌اند. منطق من ساده و هموار بود.
روزها در آبادی زیر یک درخت دراز می‌کشیدم و پرواز ملخ‌ها را در هوا دنبال می‌کردم. اداره‌ی کشاورزی مُزد Contemplation (ژرف‌نگری) مرا می‌پرداخت.

سهراب سپهری، هنوز در سفرم

سهراب سپهری

۱۳۸۵/۰۵/۳۰

وصیت نامه مهاتما گاندی آخرین وصیتنامه مهانداس کارامچاند گاندی

وصیت نامه مهاتما گاندی آخرین وصیتنامه مهانداس کارامچاند گاندی

وصیت‌نامه مهاتما گاندی:

महात्मा गांधी की वसीयतनामा: हालांकि भारत दो भागों में विभाजित हो गया, भारतीय राष्ट्रीय कांग्रेस द्वारा तैयार किए गए साधनों के माध्यम से राजनीतिक स्वतंत्रता प्राप्त करने के बाद, कांग्रेस अपने वर्तमान आकार और रूप में, यानी एक प्रचार वाहन और संसदीय मशीन के रूप में, इसके उपयोग से बाहर हो गई है। भारत को अभी भी अपने शहरों और कस्बों से अलग सात लाख गांवों के संदर्भ में सामाजिक, नैतिक और आर्थिक स्वतंत्रता प्राप्त करनी है। सैन्य शक्ति पर नागरिक के उत्थान के लिए संघर्ष भारत की अपने लोकतांत्रिक लक्ष्य की प्रगति में होना तय है। इसे राजनीतिक दलों और सांप्रदायिक निकायों के साथ अस्वास्थ्यकर प्रतिस्पर्धा से दूर रखा जाना चाहिए। इन और इसी तरह के अन्य कारणों से, ए.आई.सी.सी. मौजूदा कांग्रेस संगठन को भंग करने और निम्नलिखित नियमों के तहत एक लोक सेवक संघ में फूलने का संकल्प करता है, जिसमें अवसर की मांग के अनुसार उन्हें बदलने की शक्ति होती है।.
पांच वयस्क पुरुषों या महिलाओं की प्रत्येक पंचायत ग्रामीण या ग्रामीण सोच वाली एक इकाई बनेगी। ऐसी दो पंचायतें अपने में से चुने गए नेता के अधीन एक कार्यकारी दल का निर्माण करेंगी।.
जब ऐसी सौ पंचायतें हों, तो प्रथम श्रेणी के पचास नेता आपस में एक दूसरे दर्जे के नेता का चुनाव करेंगे और इसी तरह, पहली श्रेणी के नेता इस बीच दूसरे दर्जे के नेता के अधीन काम कर रहे हैं। दो सौ पंचायतों के समानांतर समूह तब तक बनते रहेंगे जब तक कि वे पूरे भारत को कवर नहीं कर लेते, पंचायतों के प्रत्येक उत्तराधिकारी समूह पहले के तरीके के बाद दूसरे दर्जे के नेता का चुनाव करते हैं। सभी द्वितीय श्रेणी के नेता संयुक्त रूप से पूरे भारत के लिए और अलग-अलग अपने-अपने क्षेत्रों के लिए काम करेंगे। दूसरी श्रेणी के नेता, जब भी वे आवश्यक समझें, अपने बीच से एक प्रमुख का चुनाव कर सकते हैं, जो आनंद के दौरान, सभी समूहों को विनियमित और नियंत्रित करेगा।...

.

.

.

.

.

.

.

.

خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم مخصوصاً اون قسمت که میگه: सभी समूहों को विनियमित और आदेश दें

مهاتما گاندی

۱۳۸۵/۰۵/۱۵

اشکی در گذرگاه تاریخ از همان روزی که دست حضرت قابیل مشیری سینا سرلک

اشکی در گذرگاه تاریخ از همان روزی که دست حضرت قابیل مشیری سینا سرلک

از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل،
از همان روزی که فرزندان «آدم»،
زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید؛
آدمیت مرد!
گرچه «آدم» زنده بود.
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون، دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود.

بعد، دنیا هی پر از آدم شد و این آ‌سیاب،
گشت و گشت،
قرن‌ها از مرگ آدم هم گذشت.
ای دریغ،
آدمیت برنگشت!

قرن‌ ما
روزگار مرگ انسانیت است
سینهٔ دنیا ز خوبی‌ها تهی‌ست
صحبت از آزادگی، پاکی، مروت، ابلهی‌ست!
صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست،
قرنِ «موسی چومبه»هاست!

روزگار مرگ انسانیت است:
من، که از پژمردنِ یک شاخه گل،
از نگاه ساکت یک کودک بیمار،
از فغان یک قناری در قفس،
از غم یک مرد در زنجیر – حتی قاتلی بر دار –
اشک در چشمان و بغضم در گلوست.
وندرین ایام، زهرم در پیاله، اشک و خونم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم؟

صحبت از پژمردن یک برگ نیست.
وای! جنگل را بیابان می‌کنند.
دست خون‌آلود را در پیش چشم خلق پنهان می‌کنند!
هیچ حیوانی به حیوانی نمی‌دارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان می‌کنند!

صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن: مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن: یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرُست
فرض کن: جنگل بیابان بود از روز نخست!
در کویری سوت و کور،
در میان مردمی با این مصیبت‌ها صبور،
صحبت از مرگِ محبت، مرگِ عشق،
گفت‌وگو از مرگِ انسانیت است!

فریدون مشیری، بهار را باور کن ۱۳۴۷

تصنیف اشکی در گذرگاه تاریخ از سینا سرلک در آلبوم اشکی در گذرگاه تاریخ

فریدون مشیری

سینا سرلک

آهنگ

۱۳۸۵/۰۵/۱۳

عشق عمومی من درد مشترکم مرا فریاد کن اشک رازیست لبخند رازیست

عشق عمومی من درد مشترکم مرا فریاد کن اشک رازیست لبخند رازیست شجریان

اشک رازی‌ست
لبخند رازی‌ست
عشق رازی‌ست

اشکِ آن شب لبخندِ عشقم بود.

قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی...

من دردِ مشترکم
مرا فریاد کن.

درخت با جنگل سخن می‌گوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن می‌گویم

نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه‌های تو را دریافته‌ام
با لبانت برای همه لب‌ها سخن گفته‌ام
و دست‌هایت با دستانِ من آشناست.

در خلوتِ روشن با تو گریسته‌ام
برایِ خاطرِ زندگان،
و در گورستانِ تاریک با تو خوانده‌ام
زیباترینِ سرودها را
زیرا که مردگانِ این سال
عاشق‌ترینِ زندگان بوده‌اند.

دستت را به من بده
دست‌های تو با من آشناست
ای دیریافته با تو سخن می‌گویم
بسانِ ابر که با توفان
بسانِ علف که با صحرا
بسانِ باران که با دریا
بسانِ پرنده که با بهار
بسانِ درخت که با جنگل سخن می‌گوید

زیرا که من
ریشه‌های تو را دریافته‌ام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست.

احمد شاملو (الف. بامداد)، هوای تازه، ۱۳۳۴

آواز درد مشترک از همایون شجریان و علیرضا قربانی در آلبوم افسانه چشم‌هایت با آهنگسازی مهیار علیزاده

روخوانی عشق عمومی از احمد شاملو در آلبوم باغ آینه با آهنگسازی مرتضی حنانه

عشق عمومی درد مشترک احمد شاملو همایون شجریان

احمد شاملو شعر «عشق عمومی» را در سال ۱۳۳۴ خورشیدی پس از تیرباران و به خون غلتیدن بسیاری از دوستانش همچون مرتضی کیوان پس از کودتای ۲۸ مرداد سروده است.

شاملو در توضیحات کتاب هوای تازه منظور از «مردگان این سال» را مبارزان اعدام شده سازمان نظامی حزب توده ایران در سال‌های ۱۳۳۳ تا ۱۳۳۴ بیان کرده است. شاملو در چند گفتگو درباره «درد مشترک» سخن گفته است، از جمله در گفتگویی که در ۲۰ مرداد ۱۳۵۸ با عنوان «سندباد در سفر مرگ از شبانه‌ها تا هجرانی‌ها» در روزنامه‌ی بامداد شماره‌ی ۸۰ به چاپ رسید: «من از درد خودم فریاد زده‌ام و البته که چنین است. مگر می‌توان از درد دیگری فریاد زد و در ضمن صمیمی و صادق نیز بود! اما اگر درد من درد تو نیز بوده؛ اگر درد من درد مشترک بوده، پس در همان حال «درد مشترک» را فریاد زده‌ام».

شاملو در گفتگویی که در ماهنامه‌ی شماره ۲ «اندیشه و هنر»، ویژه‌‌ی الف. بامداد در فروردین ۱۳۴۴ به چاپ رسید، در همین باره با اشاره به مردم می‌گوید: «من اگه انسان باشم، نمی‌تونم از درد شما غافل باشم؛ نمی‌تونم. توی عاشقونه‌ترین شعرهای من یه عقیده اجتماعی پیدا می‌کنین، چرا؟ برای این که من دور نیستم از جامعه‌ام. من همراه جامعه هستم. من حس می‌کنم جامعه‌ام رو، و این اصلاً تخته پرش منه».

احمد شاملو

همایون شجریان

علیرضا قربانی

آهنگ

۱۳۸۵/۰۵/۱۲

ای دستهای شرقی از شرم نان کبود بسیارتان سلام درود ابریست خانه ام

ای دستهای شرقی از شرم نان کبود بسیارتان سلام درود ابریست خانه ام

ای دست‌های شرقیِ از شرمِ نان کبود!
بسیارتان سلام و فراوانتان درود

اینجا چه می‌کنید؟ خدا را، چه می‌کنید
در غربت مکدر شهر غبار و دود؟

اینجا، بر این بلندی اجساد برگ‌ها
در کوچه‌ای که پاییز آمد در آن فرود

آوازهای خسته خود را به باد داد
یک روز عابری که بهارانه می‌سرود

ای گام‌های ما که نشستید دیرِ دیر!
ای دست‌های ما که شکستید زودِ زود!

افسوس، با نسیم نبودید هم مسیر
اندوه، با پرنده نبودید هم سرود…

«ابری‌ست خانه‌ام»، چه کنم؟ ای ستاره‌ها!
آیا دری به سمت شما می‌توان گشود؟

ما نان و گل برای چه در سفره چیده‌ایم؟
نوبت رسیده بود، ولی عاشقی نبود

سهیل محمودی (سید حسن ثابت محمودی)

سهیل محمودی

۱۳۸۵/۰۵/۰۸

مگسی را کشتم نه به این جرم که حیوان پلیدیست بد است مگس خوبی بود

مگسی را کشتم نه به این جرم که حیوان پلیدیست بد است مگس خوبی بود

مگسی را کشتم
نه به این جرم که حیوان پلیدیست، بد، است
و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است
طفل معصوم به دور سر من می‌چرخید
به خیالش قندم
یا که چون اغذیه‌ی مشهورش، تا به آن حد، گَندَم
ای دو صد نور به قبرش بارد
مگس خوبی بود
من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد
مگسی را کشتم.

اکبر اکسیر

اکبر اکسیر

۱۳۸۵/۰۵/۰۶

دل آزاده از طول امل بسیار میپیچد مخور صائب فریب فضل از عمامه زاهد

دل آزاده از طول امل بسیار میپیچد مخور صائب فریب فضل از عمامه زاهد

دل آزاده از طول امل بسیار می‌پیچد
که مصحف بر خود از شیرازه زنار می‌پیچد

کدامین بی‌ادب زد حلقه بر در این گلستان را؟
که هر شاخ گلی بر خویشتن چون مار می‌پیچد

حجاب آب و گل گردیده سنگ راه یکتایی
وگرنه رشته تسبیح بر زتار می‌پیچد

به این بی‌ناخنی چون می‌خراشم سینه خود را
صدای تیشه فرهاد در کهسار می‌پیچد

نمی‌دانم چه می‌ریزد زکلک نامه پردازم
که هر سطری به خود از درد چون طومار می‌پیچد

ازین بستانسرا با دست خالی می‌رود بیرون
سبکدستی که بر هر دامنی چون خار می‌پیچد

به دور چشم او انگشت زنهاری است هرمژگان
که از بیمار بدخو روز و شب غمخوار می‌پیچد

مخور صائب فریب فضل از عمامه زاهد
که در گنبد ز بی‌مغزی صدا بسیار می‌پیچد

صائب تبریزی (میرزا محمّدعلی صائب تبریزی)، دیوان اشعار، غزلیات

صائب تبریزی

۱۳۸۵/۰۵/۰۵

جاذبه های زن در اخلاق اندیشه خردورزی دانش درک و تواناییهای او است

جاذبه های زن در اخلاق اندیشه خردورزی دانش درک و تواناییهای او است جذابیت زن

جاذبه‌های زن در اخلاق، اندیشه، دانش، درک، مهربانی، خردورزی و توانایی‌‌های او است؛ نه در سایز، وزن، شکل اندام، سن، چهره و عمل‌های زیبایی.
اکثر زن‌ها نمی‌دانند که آن‌ها خیلی بیشتر از آنکه فکر می‌کنند زیبا هستند و نمی‌دانند که خود و درون آن‌ها خیلی مهمتر از چهره، اندام، سایز، آرایش و ظاهر آن‌هاست.

کشش جنسی زن جاذبه جنسی زن جذابیت جنسی زن آرایش زنانه قالب بدنی زن اندام زن زیبا

۱۳۸۵/۰۵/۰۳