عشق عمومی من درد مشترکم مرا فریاد کن اشک رازیست لبخند رازیست
اشک رازیست
لبخند رازیست
عشق رازیست
اشکِ آن شب لبخندِ عشقم بود.
□
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی...
من دردِ مشترکم
مرا فریاد کن.
□
درخت با جنگل سخن میگوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن میگویم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشههای تو را دریافتهام
با لبانت برای همه لبها سخن گفتهام
و دستهایت با دستانِ من آشناست.
در خلوتِ روشن با تو گریستهام
برایِ خاطرِ زندگان،
و در گورستانِ تاریک با تو خواندهام
زیباترینِ سرودها را
زیرا که مردگانِ این سال
عاشقترینِ زندگان بودهاند.
□
دستت را به من بده
دستهای تو با من آشناست
ای دیریافته با تو سخن میگویم
بسانِ ابر که با توفان
بسانِ علف که با صحرا
بسانِ باران که با دریا
بسانِ پرنده که با بهار
بسانِ درخت که با جنگل سخن میگوید
زیرا که من
ریشههای تو را دریافتهام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست.
احمد شاملو (الف. بامداد)، هوای تازه، ۱۳۳۴
آواز درد مشترک از همایون شجریان و علیرضا قربانی در آلبوم افسانه چشمهایت با آهنگسازی مهیار علیزاده
روخوانی عشق عمومی از احمد شاملو در آلبوم باغ آینه با آهنگسازی مرتضی حنانه
احمد شاملو شعر «عشق عمومی» را در سال ۱۳۳۴ خورشیدی پس از تیرباران و به خون غلتیدن بسیاری از دوستانش همچون مرتضی کیوان پس از کودتای ۲۸ مرداد سروده است.
شاملو در توضیحات کتاب هوای تازه منظور از «مردگان این سال» را مبارزان اعدام شده سازمان نظامی حزب توده ایران در سالهای ۱۳۳۳ تا ۱۳۳۴ بیان کرده است. شاملو در چند گفتگو درباره «درد مشترک» سخن گفته است، از جمله در گفتگویی که در ۲۰ مرداد ۱۳۵۸ با عنوان «سندباد در سفر مرگ از شبانهها تا هجرانیها» در روزنامهی بامداد شمارهی ۸۰ به چاپ رسید: «من از درد خودم فریاد زدهام و البته که چنین است. مگر میتوان از درد دیگری فریاد زد و در ضمن صمیمی و صادق نیز بود! اما اگر درد من درد تو نیز بوده؛ اگر درد من درد مشترک بوده، پس در همان حال «درد مشترک» را فریاد زدهام».
شاملو در گفتگویی که در ماهنامهی شماره ۲ «اندیشه و هنر»، ویژهی الف. بامداد در فروردین ۱۳۴۴ به چاپ رسید، در همین باره با اشاره به مردم میگوید: «من اگه انسان باشم، نمیتونم از درد شما غافل باشم؛ نمیتونم. توی عاشقونهترین شعرهای من یه عقیده اجتماعی پیدا میکنین، چرا؟ برای این که من دور نیستم از جامعهام. من همراه جامعه هستم. من حس میکنم جامعهام رو، و این اصلاً تخته پرش منه».