هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد این عوعو سگان شما نیز بگذرد سیف

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد این عوعو سگان شما نیز بگذرد سیف

دوره مغول از دید تنوع و رخداد حوادث تعیین کننده یکی از مهم‌ترین و سرنوشت‌سازترین و پرپیشامدترین دوره‌های تاریخ ایران شمرده می‌شود. این پیشامدهای خونبار، افزون بر ابعاد گسترده کشتار و ویرانی، فروپاشی شهرآیینی، نابودی فرهنگی و اجتماعی و اندیشه را به همراه داشت. از هم‌گسیختگی رخدادهای اجتماعی، فروپاشی فرهنگی و پنداری، کشتار سنگدلانه و گسترده مردم، رواج انواع ستم‌ها و تباهی‌های اجتماعی، دست‌درازی به جان و دارایی و ناموس مردم و تهیدستی و نابسامانی دستاورد این تازش بود. شهرها و روستاها ویران و گاه با خاک یکسان شد. چنگیز خان خود بر این باور بود که او عذاب خداست که بر سر گناهکاران فرود آمده است و از سوی انبوه مردم آن روزگار، که برخی از بزرگان و روحانیان نیز در میان آنان دیده می‌شدند، هجوم سیل‌آسای آنان به مانند «قهر الهی» و نشانه عذاب خداوندی برداشت می‌گردید.

برخی از پژوهشگران، مردم این روزگار را در رویارویی با مغولان به سه گروه بخش‌بندی می‌کنند:
گروه نخست مردم نادان و بی‌خردند، ناآگاه آمده و از پی‌اش می‌گذشته‌اند، گروه دوم که بیشتر بزرگان و بلندپایگان از آنان بودند، برای جایگاه دنیوی خود را با طبقات فاسد حاکم یا اجتماع همرنگ می‌کردند و این زبانزد را به کار می‌بستند که خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو!

و گروه سوم که از اوضاع روزگار به جان آمده بودند و دردها در دل و بارها بر جان داشتند خود سه دسته می‌شدند: دسته نخست از راه پند و اندرز به ستمگران و زورگویان آنان را به دستیاری مردم و دست برداشتن از آزار و شکنجه مردم راهنمایی می‌کردند مانند سعدی، دسته دوم بی‌باک و بی‌پرده نکوهش و خرده‌گیری آشکارا و تند می‌کردند مانند سیف فرغانی، و دسته سوم به روش طنز و هزل، شوخی و کنایه به نکوهش می‌پرداختند مانند عبید زاکانی. در این میان مولانا با شکوه فراوان و رویگردان از ترس و هراسی که مغولان بر جان مردم افکنده بودند به شیوه ویژه خود دشمنی خود را بازگو می‌کرد و به بلندپایگان و بزرگانی که با آنان در پیوند بود، پافشاری می‌کرد که از همکاری با مغولان و پذیرش خواری و زبونی پرهیز کنند.

سیف‌الدین ابوالمحامد محمد فرغانی نامور به سیف فرغانی از چامه‌سرایان سده هفتم و هشتم هجری زاده فرغانه [شهری در فرارود خراسان گذشته و ازبکستان امروز] است که در دوره چیرگی و فرمانروایی مغولان زندگی می‌کرد. نقدهای رک و جدی خالی از یاوه‌گویی، بیان کاستی‌های اجتماعی، برشمردن زشتی‌ها و پلیدی‌های طبقه فاسد جامعه از ویژگی‌های سروده‌های سیف می‌باشد. گفتار تند و کوبنده سیف فرغانی در برخورد با فرمانروایان مغول، گماشتگان و مزدوران آن‌ها و نیز در برابر سیه‌کرداری‌ها و ستمگری‌های اجتماعی، در سروده‌های هیچ چامه‌سرا دیگر این دوره دیده نمی‌شود و می‌توان سیف فرغانی و عبید زاکانی را دو روی یک سکه دانست. عبید با ریشخند تند و نیشدار و گزنده به همان راهی می‌رفت که سیف با گفتار رک و بُرا و کوبنده.

سیف فرغانی در زمان اباقا خان، که از ستمگرترین و پتیاره‌ترین ایلخانان مغول بود و دستش به جان و مال و ناموس مردم بی‌بهره دراز، زادبوم خود در فرارود را ترک گفت و دوری از میهن در پیش گرفت و در آقسرا، یکی از شهرهای کوچک سلجوقیان روم [در ترکیه امروز] ماندگار شد، و از خانگاه کوچکی که در آن جا داشت، فریاد واخواهی و نکوهش خود و هم‌میهنان ستمدیده و بی‌بهره‌اش را در برابر ستم‌پیشگان و خون‌خواران مغول سر داد، و سرزمین مادری خود را «دار البلا» نامید. سیف همانند ناصرخسرو و عطار، آزاده و وارسته بود و درِ سخنوری را به پای خوکان نریخت و ارزش چامه و چامه‌سرا را فروکاست نکرد، وانگه از چامه چون تازیانه‌هایی برای کیفر چپاولگران، زورگویان و چیره‌شدگان استفاده کرد. و توان و شکوه آن‌ها را به ریشخند گرفت و بوم رنج را بر آشیان دولت آنان رو به گذر دید.

نکته دیگری که بدین‌سان در سخنان سیف در خور نگرش است، این است که او بهمان‌سان که ستم ستمگران و تباهی تبهکاران را هویدا می‌کند به هم‌میهنان خود نوید می‌دهد، که نباید دچار ناامیدی و دلسردی شده، راه گردن نهادن در پیش گیرند و در برابر بیگانگان بیمناک شده، خود را ببازند؛ وانگه باید ایستادگی و پایداری کنند تا از دل شب تاریک، سپیده بدمد. چرا که «او در جهان اخلاقی، مانند غزالی کیمیای سعادت را در شور باورمندی و نه در فرزان یونانی می‌دید و دنیای آشفته خود را تنها از راه دست‌آویزی به دستاویز استوار حق و حقیقت بازسازی پذیر می‌دانست.» و چشمداشت چوپانی از گرگ را نادرست می‌انگاشت. نکته دیگری که سیف را از بسیاری از چامه‌سرایان هم روزگار خود جدا می‌کند، پرهیز دادن چامه‌سرایان از ستایش و ستودن پادشاهان و فرمانروایان زمان است.

از ثنای امرا نیک نگهدار زبان
مدح این قوم دل روشن تو تیره کند

گرچه رنگین سخنی نقش مکن دیواری
همچو رو را کلف و آینه را زنگاری

بی‌گمان بسیاری از راستینگی‌ها و ناگفته‌های کارنامه گذشتگان را باید در میان سروده‌های چامه‌سرایان آن روزگار جست و با سرگذشت و سرنوشت سیاه مردم آن روزگار تا اندازه‌ای آشنا شد و به سختی‌ها، رنج‌ها، سرگردانی‌ها، کشتار و تاراج مردم، سیه‌کرداری و فرومایگی فرمانروایان و از دست رفتن بخش بزرگی از شورمیهن‌پرستی و ارزش‌های رفتاری پی برد.
چکامه زیر یکی از پرآوازه‌ترین واکنش‌های اجتماعی و سیاسی سیف فرغانی است که در برابر فرمانروایی تمامیت‌خواه مغول سروده است:

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد

وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد

باد خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد

آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد

ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد

چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد

در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد

آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد

بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد

زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد

ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن
تأثیر اختران شما نیز بگذرد

این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد

بیش از دو روز بود از آن دگر کسان
بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد

بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد

در باغ دولت دگران بود مدتی
این گل، ز گلستان شما نیز بگذرد

آبی‌ست ایستاده درین خانه مال و جاه
این آب ناروان شما نیز بگذرد

ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع
این گرگی شبان شما نیز بگذرد

پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد

ای دوستان خوهم که به نیکی دعای سیف
یک روز بر زبان شما نیز بگذرد

سیف فرغانی، دیوان اشعار

آواز هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد (عشق است چون زمرد و مرگ پدر) از همایون شجریان و محمد معتمدی در اپرای عروسکی مولوی

سیف فرغانی

همایون شجریان

آهنگ

۱۴۰۰/۱۲/۰۱

بخوان که از صدای تو سپیده سر برآورد محمدرضا شجریان

بخوان که از صدای تو سپیده سر برآورد محمدرضا شجریان

خُنیا به سوگ می‌نشیند؛ آواز، با درد و دریغ دمساز، می‌موید؛ چنگ، درمانده و دلتنگ، گیسو می‌پریشد؛ تار، زار، می‌گرید؛ نی، جانگزای و جگرسوز، می‌نالد؛ تنبک، دمادم، از غم بر سر می‌کوبد؛ چرا؟ زیرا بزرگمرد آواز ایران، استاد محمدرضا شجریان؛ آن خرمخوی‌ترین خُنیایی - که یادش گرامی باد! به مینویِ بَرین شتافته است تا از این پس بهشتیان را، با گلبانگِ پهلوی و مینُوِی خویش، بیافساید (=افسون کند) و دل از آنان برباید و دری از هنرِ جانپرور، بر رویشان، بگشاید. ای شگفتا شگفت:

چرا عمرِ طاووس و درّاج کوته؟
چرا زاغ و کرکس زید در درازی؟

جلال‌الدین کزازی

بخوان که از صدای تو سپیده سر برآورد وطن ز نو جوان شود دمی دگر برآورد

بخوان که از صدای تو سپیده سر برآورد
وطن، زِ نو، جوان شود دمی دگر برآورد

به روی نقشه وطن، صدات چون کند سفر
کویر سبز گردد و سر از خزر برآورد

برون زِ ترس و لرزها گذر کند ز مرزها
بهار بیکرانه‌ای به زیب و فر برآورد

چو موجِ آن ترانه‌ها برآید از کرانه‌ها
جوانه‌های ارغوان زِ بیشه سر برآورد

بهار جاودانه‌ای که شیوه و شمیم آن
ز صبرِ سبزِ باغِ ما گُلِ ظفر برآورد

سیاهی از وطن رود، سپیده‌ای جوان دمد
چو آذرخشِ نغمه‌ات زِ شب شرر برآورد

شب ارچه‌ های و هو کند، زِ خویش شستشو کند
در این زلال بیکران دمی اگر برآورد

صدای تُست جاده‌ای که می‌رود که می‌رود
به باغ اشتیاق جان وزان سحر برآورد

بخوان که از صدای تو در آسمانِ باغ ما
هزار قمریِ جوان دوباره پَر برآورد

سفیرِ شادی وطن صفیر نغمه‌های تُست
بخوان که از صدای تو سپیده سر برآورد

محمدرضا شفیعی کدکنی (م. سرشک)، در آن زلال بیکران، برای محمدرضا شجریان

عکس محمدرضا شجریان

محمدرضا شفیعی کدکنی

محمدرضا شجریان

۱۳۹۹/۰۷/۱۷

سنت عشاق چیست برگ عدم ساختن گوهر دل را ز تف مجمر غم ساختن

سنت عشاق چیست برگ عدم ساختن گوهر دل را ز تف مجمر غم ساختن

سنت عشاق چیست؟ برگ عدم ساختن
گوهر دل را ز تف مجمر غم ساختن

بدرقه چون عشق گشت از پس پس تاختن
تفرقه چون جمع گشت با کم کم ساختن

گرچه نوای جهان خارج پرده رود
چون تو در این مجلسی با همه دم ساختن

پیش سریر سران آب ده دست باش
تات مسلم بود پشت به خم ساختن

نزد فسرده دلان قاعده کردن چو ابر
با دل آتش فشان چهره دژم ساختن

نتوان در خط دهر خط وفا یافتن
نتوان بر نقش آب نقش قلم ساختن

عمر نه و لاف عیش سرد بود همچو صبح
از پی یک روزه ملک چتر و علم ساختن

تا کی در چشم عقل خار مغیلان زدن
تا کی در راه نفس باغ ارم ساختن

رخش به هرای زر بردن در پیش دیو
پس خر افکنده سم مرکب جم ساختن

دل از امل دور کن زآنکه نه نیکو بود
مصحف و افسانه را جلد بهم ساختن

بر در شبهت مدار عقل که ناخوش بود
بر سر زند مغان بسم رقم ساختن

چند رصد گاه دیو بر ره دل داشتن
چند قدمگاه پیل بیت حرم ساختن

بر سر خوان جهان چند چو بربط مقیم
سینه و دل را ز آز جمله شکم ساختن

چند چو مار از نهاد با دو زبان زیستن
چند چو ماهی به شکل گنج درم ساختن

زر چه بود جز صنم پس نپسندد خدای
دل که نظر گاه اوست جای صنم ساختن

هین که در دل شکست زلزلهٔ نفخ صور
گوش خرد شرط نیست جذر اصم ساختن

زین دم معجز نمای مگذر خاقانیا
کز دم این دم توان زاد عدم ساختن

گرچه ز روی قضا بر تو ستم‌ها رود
جز به رضا روی نیست دفع ستم ساختن

یوسف دلها توئی کایت توست از سخن
پیش گرسنه دلان خوان کرم ساختن

چون به شماخی تو را کرده قضا شهربند
نام شماخی توان مصر عجم ساختن

عم ز جهان عبره کرد عبرت تو این بس است
نتوان با مرگ عم برگ نعم ساختن

چون تو طریق نجات از دم عم یافتی
شرط بود قبله گاه مرقد عم ساختن

چون به در مصطفی نایب حسان توئی
فرض بود نعت او حرز امم ساختن

خاقانی (افضل‌الدین بدیل بن علی خاقانی شروانی)، دیوان اشعار، قصاید

قوی سفید

خاقانی

۱۳۹۷/۰۵/۱۷