قومی متفکرند اندر ره دین قومی به گمان فتاده در راه یقین
میترسم از آن که بانگ آید روزی کای بیخبران راه نه آنست و نه این
خیام، رباعیات
روخوانی قومی متفکرند اندر ره دین از احمد شاملو در آلبوم رباعیات خیام با آهنگسازی فریدون شهبازیان و آواز محمدرضا شجریان
ترانه غم فردا از داوود بهبودی در آلبوم عسل با آهنگسازی داوود بهبودی و تنظیم منوچهر چشمآذر
قرن ۱۲ میلادی زمان مهمی بود؛ اروپا خود را در میانه جنگهای دینی بین مسلمانان و مسیحیان میدید؛ جنگهایی که نامور به جنگهای صلیبی بود. این خود نشانگر خشکاندیشی حاکم بر زمینه و زمانهی خیام است! اما در ایران چه خبر بوده است؟ فضای دینی حاکم بر ایران، از شرایط سیاسی آن دوران نیز پرتنشتر بود. ایران نخستین تجربههای اختلافات فرقهای را از سر میگذراند. کشمکشها، بحثها و جنجالهای فرقههای سنی، شیعه، اشعری و معتذلی بر این آتش تعصبات مذهبی دمیده بود! اما خیام در سرش پندارهای دیگری بود و شاید این تفاوت اعتقادی و رفتاری او بود که او را در زمان زندگانیش به اوج شهرت رساند.
خیام بر خلاف جهان فکری زمانه خود، بیش از آنکه خود را گرفتار متافیزیک سردرگمکننده دین کند، پرسش مهمی را طرح کرد؛ او پرسید؛ این موجود دوپا چگونه گمان میکند که میتواند از راز این جهان سر در بیاورد و مهمتر از آن، چگونه فکر میکند که این جهان برای او ساخته شده و قرار است در خدمت او باشد؟! خیام با شکلی از شکگرایی آوانگارد، که بعدها در غرب، دیوید هیوم (David Hume) را نیز درگیر خود کرده بود، انسان زمانه خویش را متوجه وجود خود کرد، جهانبینی که در قرن ۱۹ و ۲۰ در فلسفه اگزیستانسیالیسم پدیدار و نمود پیدا کرد.
مهمترین موضوعی که خیام قصد داشت از آن مسیر به فلسفه خود بپردازد، مرگاندیشی بود. خیام چنان مرگ را نزدیک میدید که گویا هر دم در کمین بشر است؛ ولی او برخلاف اندیشههای مسیحی زمانه خود که مرگ را بهانهای برای زندگیگریزی و توسل به دین میدانستند، از مرگاندیشی برای روی آوردن انسان به خود زندگی استفاده کرد. در واقع خیام با یادآوری مرگ، زندگی را پیش چشم انسان مقدم و ارزشمند میشمرد. اینگونه بود که خیام غنیمت شمردن زمان کنونی را، عینیترین و قطعیترین سهم بشر از زندگی میدانست.
On dört yaşım diken ile kaplanmış چهارده ساله هستم و پوشیده از خار شدهام
Göz ucuma karıncalar toplanmış مورچهها در چشمانم جمع شدهاند
Kurşun gelmiş kaşlarımın üstüne گلولهای بر روی ابروهایم نشسته
Alın yazım okur gibi saplanmış مانند دیکتهای بر پیشانیم هک شده
Uyu Memik oğlan uyu بخواب پسر عزیزم بخواب
Öte gecelerde büyü و در شبهای دور از اینجا بزرگ شو
Dağı dağa kavuşturan ben idim من بودم که کوه را به کوه آوردم
Suyu suya eriştiren can idim من روحی بودم که آب را به آب رساندم
Yükledim mi Humanız'dan kaçağı نشتیهای هومانیز را پر کردم
Gece vakti ışılayan gün idim من روزی بودم که در شب درخشیدم
Uyu Memik oğlan uyu بخواب پسر عزیزم بخواب
Öte gecelerde büyü و در شبهای دور از اینجا بزرگ شو
Kar üstüne düşer serçe çıt diye گنجشک با یک گلوله روی برف میافتد
Kanatları parça parça çıt diye بالهایش تکهتکه میشود
Dokandın mı bir ucuna kırılır اگر آن را لمس کنید در نهایت میشکند
Can dediğin cansız sırça çıt diye شیشه بیجانی که آن را زندگی نامیدهاید در حال ترک خوردن است
Uyu Memik oğlan uyu بخواب پسر عزیزم بخواب
Öte gecelerde büyü و در شبهای دور از اینجا بزرگ شو
Ülkü Tamer, Yanardağın Üstündeki Kuş اولکو تامر، پرندهای بر فراز آتشفشان
ترانه لالایی خورشیدک از بهین بلوری و ثمین بلوری، نسخه بازخوانی شده Memik Oğlan (پسر عزیزم)
ترانه پسر عزیزم از زولفو لیوانلی در آلبوم ترانه میمیک نازک با آهنگسازی و تنظیم زولفو لیوانلی (اجرای اصلی ۱۹۸۰)
ترانه پسر عزیزم از زولفو لیوانلی در آلبوم خورشید را برای من جمع کن با آهنگسازی و تنظیم میکیس تئودوراکیس
ترانه پسر عزیزم از برهان چاچان در آلبوم فراموش نشدنیها
ترانه پسر عزیزم از آیسل شکر در آلبوم نمیتوانم ترکت کنم
ترانه پسر عزیزم از ایلکای در آلبوم چه کسی خورشید را نجات میدهد
ترانه پسر عزیزم از لمان سام در آلبوم ترانههای لیوانلی با آهنگسازی و تنظیم گارو مافیان
ترانه پسر عزیزم از رمضان قباد در آلبوم پنجاهمین سالگرد لیوانلی «از نسلی به نسل دیگر»
ترانه پسر عزیزم از مهتاب مرال در آلبوم عشق
آهنگ بیکلام پسر عزیزم از چنگیز جوشکونر در آلبوم موسیقی اینجاست، خودت بخوان و گوش کن
اولکو تامر Ülkü Tamer شاعر، مترجم، روزنامهنگار و بازیگر اهل ترکیه است. او در سال ۱۹۳۷ در شهر غازی عینتاب چشم به جهان گشود و در سال ۲۰۱۸ در شهر بودروم چشم از جهان فرو بست. تامر جوایز ادبی پرشماری از کشورهای گوناگون بدست آورد و بیش از هفتاد کتاب شعر و ترجمه از خود بجای گذاشت. با آنکه تامر از پیشگامان جریان دوم شعر نو ترکیه در دهه ۱۹۵۰ میباشد ولی او به سرودن انواع مختلف شعر به ویژه شعر عامیانه و فولکلور علاقهمند بود. همچنین او به شدت از طبیعت به عنوان ماده اولیه شعر بهره میبرد و همواره در تلاش بود تا سبک خویش را بیافریند و گفتمان خود را بیابد.
پس از دهه ۱۹۷۰ اشعار تامر رنگ و بوی اجتماعی و سیاسی به خود گرفت و سرودهایش دربرگیرنده تراژدیهای انسانی و دردهای ژرف اجتماعی بود که بیشتر با کنایههای تند همراه بود. او اوضاع کشور را به شعر در میآورد و با قلم ژرف، بیآلایش و احساسیاش در برابر بیعدالتی ایستادگی میکند و جنبههای بد زندگی را آشکار میسازد.
اولکو تامر در سوگنامهای فراتر از شعر به نام Memik'e Ağıt (مویهای برای میمیک) مرگ دلخراش یک پسربچه چهاردهساله را که با گلوله پلیس کشته میشود بازگو میکند. پسربچه چهاردهسالهای که تنگدستی خانواده او را ناگزیر به کولبری در مرز کردنشین ترکیه و سوریه کرده است تا خانوادهاش بتوانند گذران زندگی کنند. هنگامیکه پسربچه با کولهای که تنها درآمد خانواده مستمندش است در حال گذر از مرز بود چون پروانهای بیگناه در چنگال خوفناک پلیس میافتد. پلیس ترکیه بیدرنگ گلولهای بر وسط پیشانیاش شلیک میکند و او را مظلومانه به قتل میرساند. Memik'e Ağıt یک مویهی معمولی نیست که خانواده و دوستان پسربچه در سوگواریش فریاد زده باشند، بلکه آن روح پسربچه است که بر فراز جسدش مویه میخواند و مادر نیز با مویه پاسخ روح فرزندش را میدهد.
تامر کودک را میمیک خطاب کرده است ولی اینکه میمیک یک نام راستین است یا ساختگی، به درستی هویدا نیست. همچنین شاعر قومیت کودک را بازگو نکرده است ولی با نگرش به اینکه غازی عینتاب استانی با آمیختگی قومهای کُرد و تُرک است که کردهای آن بدلیل وضعیت اقتصادی و اجتماعی نابرابر، بیشتر درکار کولبری هستند. و با نگرش به اینکه قاچاق با استان کردنشین حلب سوریه روی داده است به گمان زیاد پسربچه کُردتبار بوده است.
در سال ۱۹۸۰ زولفو لیوانلی Zülfü Livaneli ترانهای به نام Memik Oğlan (پسر عزیزم) برپایه شعر «مویهای برای میمیک» آهنگسازی و اجرا نمود. لیوانلی بدلیل نگرانی از طولانی شدن آهنگ، دو بیت آخر شعر را در ترانه نیاورد. تامر، واژه مزماهور Mazmahor را که نام یک گردنه در نزدیکی مرز است به دلیل ناشناخته بودن به هومانیز Humanız که نام یک محله در غازی عینتاب میباشد تغییر داد. لیوانلی نیز به دلیل نگرانی از نامفهوم بودن این واژه، آن را حذف و تغییر کوچکی که در زیر آمده است در بیت ایجاد نمود.
Yükledim mi gece vakti kaçağı نشتیهای شبانه را پر کردم
Karanlıkta ışılıdayan gün idim خورشیدی که در تاریکیها درخشیدم
هنگامیکه عکاس ترکیهای عثمان ساگیرلی Osman Sagirli در دسامبر ۲۰۱۴ برای عکاسی به اردوگاه پناهندگان اطمه در نزدیکی مرز ترکیه رفته بود با دختربچه چهار سالهای روبرو شد که با مادر، برادر و خواهر خود زندگی میکرد. علاقمند میشود از او عکسی بگیرد ولی دختربچه با دیدن لنز تله فوتو دوربین عکاسی فکر میکند که عکاس، اسلحه به سویش گرفته است و ناگهان چهرهاش به هم میریزد، ترس چشمانش و همه وجودش را فرا میگیرد، لب پایینش را بین دندانهایش میفشرد و به آرامی دستان خود را به نشانه تسلیم بالا میآورد، همانجا میخکوب میماند و حرفی نمیزند و سعی میکند جلوی گریهاش را بگیرد.
دلداری دادن به کودکی که فکر میکند دوربین، مسلسل است که قصد شلیک به او را دارد، چندان آسان نیست. عکس دختر چهار ساله که شکست بشریت را نشان میدهد به سرعت به نمادی از تلفات دهشتناک انسانی جنگ و ناکامی بشر در توقف جنگ تبدیل گشت.
به گفته ساگیرلی: «نام این دختر عدی هودیا Adi Hudea است و تنها چهار سال سن دارد. هودیا پس از کشته شدن پدرش در بمباران حماة به همراه مادر و سه خواهر و برادرش به اردوگاه پناهندگان اطمه در مرز سوریه/ترکیه گریختهاند. خانه آنها در شهر حَماة در ۱۵۰ کیلومتری اردوگاه پناهندگان قرار دارد که شهرشان در نبردهای بین ارتش سوریه و مخالفان سوری در دسامبر ۲۰۱۲ بمباران و ویران شد».
ساگیرلی در ادامه گفت: «من از یک لنز تله فوتو استفاده میکردم ولی هودیا فکر میکرد که این یک اسلحه است. بعد از گرفتن عکس متوجه شدم که او ترسیده است، بنابراین به عکس نگاه کردم، و متوجه شدم که او لبهایش را گاز میگیرد و دستهایش را بالا میبرد و سعی میکند جلوی گریهاش را بگیرد. از کاری که انجام داد تعجب کردم، برای اینکه بیشتر بچهها با دیدن دوربین خجالتی میشوند، بنابراین یا فرار میکنند و پنهان میشوند یا لبخند میزنند».
او درباره کودکان اردوگاه پناهندگان میگوید: «آنچه رنج جنگ را منعکس میکند، چشمان کودکان خردسال است که آنچه در درونشان است را با نهایت معصومیت بیان میکنند. ترس و اضطراب این کودکان از جنسی متفاوت از بزرگسالان است؛ ترسی آمیخته با معصومیت و بیگناهی...».
کودک سوری که تسلیم دوربین شد، آهنگساز و نوازنده تار علی میسمیان
ما در ره عشق تو اسیران بلاییم کس نیست چنین عاشق بیچاره که ماییم
بر ما نظری کن که در این شهر غریبیم بر ما کرمی کن که در این شهر گداییم
زهدی نه که در کنج مناجات نشینیم وجدی نه که در گِرد خرابات درآییم
نه اهل صلاحیم و نه مستان خرابیم اینجا نه و آنجا نه که مقیم کجاییم
حلاج وشانیم که از دار نترسیم مجنون صفتانیم که در عشق خداییم
ترسیدن ما چون که هم از بیم بلا بود اکنون ز چه ترسیم که در عین بلاییم
ما را به تو سِریست که کس محرم آن نیست گر سَر برود سِرِ تو با کس نگشاییم
ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است بردار ز رخ پرده که مشتاق لقاییم
شمس تبریزی
آواز ما در ره عشق تو از محمدرضا شجریان در آواز شوشتری از آلبوم آذرستون با آهنگسازی محمدرضا شجریان
تصنیف اسیران بلا از داریوش رفیعی در دستگاه شور از آلبوم گلنار با آهنگسازی مجید وفادار
تصنیف ره عشق از محمد معتمدی در آلبوم بودن و سرودن با تنظیم و آهنگسازی مجید درخشانی
آواز ساز و آواز شور از حسامالدین سراج در دستگاه شور از آلبوم نرگس مست با آهنگسازی حسامالدین سراج
تصنیف رنگ از صدیق تعریف از آلبوم شور دشت
حلاجوش: مانند حلاج، شبیه حلاج. وَش پسوند شباهت است.
پینوشت ۱: این غزل منتسب به شمس تبریزی است که گاهی آن را به اشتباه منسوب به مولوی دانستهاند. درصورتیکه در هیچ یک از نگارشهای معتبر مولوی این غزل نیامده است و حتی برای افرادی که سرودهها و غزلیات مولوی را خواندهاند روشن است که این غزل همانندی با غزلیات دیوان شمس و دیگر آثار مولوی ندارد.
پینوشت ۲: بندهای زیر در برخی از نگارشها به شکل زیر بازنویسی و بازگفت شدهاند:
زهدی نه که در کنج مناجات نشینیم وجدی نه که در گرد خرابات برآییم
نه اهل صلاحیم و نه مستان خرابیم اینجا نه و آنجا نه که گوییم کجاییم
همچنین در برخی از نگارشها بیت زیر به عنوان مَقطَع و بیت پایانی غزل بازگفت شده است:
دریاب دل شمس خدا مفتخر تبریز رحم آر که ما سوختهی داغ خداییم
When we grew up and went to school, There were certain teachers who would hurt the children in any way they could.
وقتی که بزرگ شدیم و به مدرسه رفتیم، معلمهایی بودند که همهجوره بچهها رو اذیت میکردند.
By pouring their derision upon anything we did, Exposing every weakness, however carefully hidden by the kids…
هر کاری که میکردیم به ما سرکوفت میزدند، تمام ضعفهای ما رو به رخمون میکشیدن، هرقدر که بچهها ماهرانه ضعفهاشون رو پنهان میکردن اونا باز هم میفهمیدن…
What have we here, laddie? Mysterious scribblings? A secret code!? Oh… poems, no less! Poems, everybody!
این چیه، پسرک؟ خط خرچنگ قورباغه مرموز؟ یک نوشتهی رمزی!؟ آه… شعره، جالبه! شعره، بچهها!
The laddie reckons himself a poet!
این پسرک به خودش جرات داده که شعر بگه!
"Money gets back, I'm all right, Jack, Keep your hands off my stack."
«پولم رو پس گرفتم، حالم خوبه، جک، دست به لوازم من نزن.»
"New car, caviar, four-star daydream, Think I'll buy me a football team."
«ماشین نو، خاویار، خیال باطل چهار ستاره، که یه تیم فوتبال برای خودم بخرم.»
Absolute rubbish, laddie! Get on with your work.
کاملاً مزخرف بود، پسرک! حواست به کار خودت باشه.
Repeat after me: "An acre is the area of a rectangle Whose length is one furlong And whose width is one chain."
بعد از من تکرار کنید: «یک جریب معادل زمینی مستطیل شکل است که طولش برابر با یکهشتم مایل باشد و عرضش برابر با ۱ زنجیر (۶۶ فوت) باشد.»
But in town it was well known when they got home at night, Their fat and psychopathic wives would thrash them within inches of their lives!
ولی همه مردم شهر میدونستن که وقتی اونا شب به خونه میرن، زنهای خیکی و روانیشون با مشت و لگد حسابی حالشون رو جا میارن!
🎵 🎵 🎵
We don't need no education
ما نیازی به آموزش نداریم
We don't need no thought control
ما نیازی به کنترل عقاید نداریم
No dark sarcasm in the classroom
گوشه و کنایههای نیشدار زدن در کلاس موقوف
Teachers leave them kids alone
معلمها دست از سر بچهها بردارید
Hey! Teacher! Leave them kids alone!
آهای! آقا معلم! دست از سر بچهها بردار!
All in all, it's just another brick in the wall
همه این ماجرا، فقط آجر دیگهای توی دیواره
🎵 🎵 🎵
Wrong, do it again!
اشتباهه، دوباره انجام بدین!
🎵 🎵 🎵
All in all, you're just another brick in the wall
و شما هم فقط آجرهای دیگهای توی دیوار هستید
We don't need no education
ما نیازی به آموزش نداریم
🎵 🎵 🎵
If you don't eat your meat, you can't have any pudding!
اگه گوشتت رو نخوری، بهت پودینگ نمیدم!
🎵 🎵 🎵
We don't need no thought control
ما نیازی به کنترل عقاید نداریم
🎵 🎵 🎵
How can you have any pudding if you don't eat your meat!?
چطوری میخوای دسر پودینگ بخوری وقتی گوشتت رو نخوردی!؟
You! Yes! You behind the bike sheds! Stand still, laddie!
تو! آره! تویی که پشت نگهدارگاه دوچرخههایی! از جات تکون نخور، پسرک! (نگارش صوتی)
🎵 🎵 🎵
No dark sarcasm in the classroom
گوشه و کنایههای نیشدار زدن در کلاس موقوف
🎵 🎵 🎵
You, yes you laddie!
تو، بله تو پسرک!
Poems, everybody! The laddie reckons himself a poet!
بچهها، شعره! این پسرک به خودش جرات داده که شعر بگه!
🎵 🎵 🎵
Teachers, leave them kids alone
معلمها، دست از سر بچهها بردارید
Hey, teacher! Leave us kids alone!
آهای، آقا معلم! دست از سر ما بچهها بردار!
All in all, you're just another brick in the wall
شما هم فقط آجرهای دیگهای توی دیوار هستید
All in all, you're just another brick in the wall
شما هم فقط آجرهای دیگهای توی دیوار هستید
We don't need no education
ما نیازی به آموزش نداریم
No dark sarcasm in the classroom
گوشه و کنایههای نیشدار زدن در کلاس موقوف
🎵 🎵 🎵
Again! "An acre is the area of a rectangle…
دوباره! «یک جریب معادل زمینی مستطیل شکل است که…
ترانه آجری دیگر در دیوار از پینک فلوید در آلبوم دیوار با آهنگسازی راجر واترز
نماهنگ بالا بخشی از فیلم دیوار پینک فلوید Pink Floyd: The Wall (1982) به کارگردانی آلن پارکر میباشد که برپایه آلبوم مفهومی دیوار The Wall (1979) اثر پینک فلوید ساخته شده است. پینک فلوید یکی از محبوبترین و تاثیرگذارترین گروههای موسیقی راک و بنیانگذار ژانر پراگرسیو راک و سایکدلیک راک است که با سرودههای معناگرا و مفهومی آثاری جاودان و ژرفنگرانه از خود بجای گذاشته است.
ترانه اعتراضی «آجری دیگر در دیوار» جایگاه ویژهای در جنبشهای سیاسی و اجتماعی داشته است. در دهه ۸۰ میلادی این ترانه اعتراضی سرتاسر جهان را درنوردید و زمزمه جنبشهای گوناگون اعتراضی گشت به گونهای که در برخی کشورها مانند چین و آفریقای جنوبی آلبوم دیوار و آهنگهای پینک فلوید ممنوع شد. دانشآموزان بریتانیا این ترانه را علیه سیستم آموزشی سختگیرانه و دانشآموزان سیاهپوست آفریقای جنوبی آن را علیه آپارتاید و نژادپرستی در قیامهای اعتراضی به شکل دستهجمعی میخواندند.
نیست شوقی که زبان باز کنم، از چه بخوانم؟ من که منفور زمانم، چه بخوانم چه نخوانم
چه بگویم سخن از شهد، که زهر است به کامم وای از آن مشت ستمگر که بکوبیده دهانم
نیست غمخوار مرا در همه دنیا که بنازم چه بگریم، چه بخندم، چه بمیرم، چه بمانم
من و این کنج اسارت، غم ناکامی و حسرت که عبث زادهام و مُهر بباید به دهانم
دانم ای دل که بهاران بود و موسم عشرت من پربسته چه سازم که پریدن نتوانم
گرچه دیریست خموشم، نرود نغمه ز یادم زانکه هر لحظه به نجوا سخن از دل برهانم
یاد آن روز گرامی که قفس را بشکافم سر برون آرم از این عزلت و مستانه بخوانم
من نه آن بید ضعیفم که ز هر باد بلرزم دخت افغانم و برجاست که دایم به فغانم
نادیا انجمن، بهمن ۱۳۷۸
ترانه دخت افغان از شهلا زلاند
نادیا انجمن نامور به بانوی غزل افغانستان در سال ۱۳۵۹ در شهر هرات دیده به جهان گشود. نادیا از کودکی بسیار باهوش و زیرک بود و از سن ۵ سالگی در مدرسه دخترانهی محجوبه هروی به دانش اندوختن پرداخت. او نخستین شعرش را در کودکی سرود و مورد ستایش آموزگارانش قرار گرفت که خود انگیزهای شد برای سرودن. او هر روز در سرایش غزل و شعر نو زبردستتر میشد تا اینکه در سال ۱۳۷۴ زمانیکه او پانزده ساله بود، طالبان بر شهر هرات چیرگی یافت و هرگونه فعالیت اجتماعی، فرهنگی، آموزشی و سیاسی را برای زنان و دختران ممنوع کرد.
ولی محدودیتهای ستمگرانه رژیم طالبان هرگز نتوانست بازدارنده روان آزاد نادیا باشد. او در آن سالها که زنان بدون همراهی مرد محرم، حق بیرون رفتن از خانه را نداشتند، با بیباکی و دلیری در کلاسهای خصوصی و جلسات مخفیانه ادبی شرکت مینمود. در سال ۱۳۷۶ اعضای انجمن ادبی هرات با همیاری دختران آزاداندیشی چون نادیا «آموزشگاه خیاطی سوزنطلا» را که یک مدرسه دخترانه زیرزمینی و پنهان در هرات بود، پایهگذاری کردند. دختران سه روز در هفته با بُرقَع و کیفهای پر از ابزارهای خیاطی به آموزشگاه خیاطی میرفتند اما در زیر ابزارهای خیاطی خطرناکترین بار آن زمان یعنی کتاب را پنهان میکردند و بجای آموزش خیاطی، بدست استادان ادبیات دانشگاه هرات دانش و فرزانگی فرا میگرفتند و درباره شکسپیر، جیمز جویس و داستایوسکی و آثارشان به گفتگو میپرداختند. ولی این چالشی هراسانگیز بود اگر گیر میافتادند بیگمان به دار آویخته میشدند از همین روی چند کودک در بیرون آموزشگاه سرگرم بازی میشدند تا چنانچه گماردگان طالبان را دیدند به کلاس درس ندا دهند و دختران بتوانند بهنگام، کتابهایشان را پنهان و ابزارهای خیاطی را در دست گیرند.
در سال ۱۳۸۰ رژیم طالبان سرنگون شد و دورنمایی روشن برای زنان نمایان گشت. نادیا وارد دانشکده ادبیات دانشگاه هرات شد و توانایی بالایش مایه نگرورزی همیشگی دیگران به او بود. نادیا در خزان ۱۳۸۲ با یکی از کارمندان اداری دانشکده ادبیات دانشگاه هرات ازدواج کرد. ازدواجی که سرآغاز فصل سرد زندگیش بود. او بدست شوهرش مورد خشونت خانگی قرار میگرفت. شوهرش بر این باور بود نوشتن برای یک زن مایه شرمساری است و او را از نوشتن و سرودن بازداشت، حتی به او اجازه شرکت در نشستهای چامهخوانی و نقد ادبی انجمن ادبی هرات را نمیداد، با این همه او پنهانی به سرودن شعر همچنان ادامه داد.
در عید فطر ۱۳۸۴ نادیا برپایه روال مرسوم میخواست به دیدار خانواده و دوستانش برود اما شوهرش به او اجازه دیدار خواهرش را نمیدهد و به حدی کتکش میزند که بیهوش میشود و خون بالا میآورد. نادیا زیر مشت و لگد شوهرش در هنگامیکه ۲۵ سال بیشتر نداشت و دارای نوزادی ۶ ماهه بود کشته میشود. سرانجام پیکر بیگناه سراینده آزادیخواه و توانا در جوار آرامگاه پیر هرات خواجه عبدالله انصاری به خاک سپرده شد. نادیا انجمن تا زمانیکه بود فریاد زندگی بود تا رفت فریاد ستم گشت.
داغِ تو را جنون کنم دیده ز اشک خون کنم با تنِ پاره چون کنم جانِ پدر کجاستی؟
شعرِ به خون نشستهام ساز دل شکستهام سویِ من آ که خستهام جانِ پدر کجاستی؟
این دلِ مبتلا شده با غمت آشنا شده خون به دلِ خدا شده جانِ پدر کجاستی؟
پردهی غم را بدرم سوختی و شعلهورم حاصل خون جگرم جانِ پدر کجاستی؟
داغ تو را جنون کنم دیده ز اشک خون کنم مویه به سُووَشُون کنم جانِ پدر کجاستی؟
پوریا سوری
تصنیف سووشون از همایون شجریان با آهنگسازی تهمورس پورناظری
سُووَشُون، سَووُشُون، سوگ سیاوش، سیاوشان: آیین سوگواری است که سالانه برای سوگ سیاوش قهرمان اسطورهای ایران برگزار میشد ولی شوربختانه اکنون رو به فراموشی است. در اساطیر ایران باستان سیاوش به شیوه مظلومانه کشته میشود و از خونِ بر زمین ریختهی او گیاهی میروید، رشد گیاه از خون سیاوش استعارهای است از بیداری و خیزش مردم در برابر ستم. همچنین هنگامیکه گلوی سیاوش با تیغ گَرسیوَز بریده و خون پاکش روی زمین ریخته میشود لاله معصوم صحنه مرگ آن جوان ناکام و بیگناه را با دل خونین و چشمهای پر اشک مینگرد و در سوگ و اندوه مرگ سیاوش، سر را فرو میآورد و اشک از چشمانش سرازیر میشود. پس از آن روز لاله واژگون برای همیشه سر به زیر افکند تا بر بیگناهی سیاوش آرام اشک بریزد. افزونبرین سیاوش اسطورهی مرگ و زندگی نیز میباشد که زایش کیخسرو پس از مرگ سیاوش و زنده بیرون آمدن سیاوش از آتش دلیل آن میباشد.
مویه: گریه و زاری، سوگ سرود، گونهای موسیقی و شعرخوانی غمانگیز برای سوگواری میباشد. در فرهنگ ایرانی مویه همراه با آیین گیسوبُران انجام میشود. پس از کشته شدن سیاوش، همسرش فرنگیس به نشانه سوگواری و دادخواهی و در اعتراض به ناعدالتی گیسوی خود را میبرد و پریشان میکند.
پینوشت: در یورش تروریستی داعش به دانشگاه کابل در ۱۲ آبان ۱۳۹۹ دستکم ۲۲ نفر کشته و ۴۰ نفر زخمی شدند که بیشترشان دانشجو بودند. پدر حنیفه افشار پس از یورش تروریستی ۲۵۲ بار به دخترش زنگ میزند و هنگامیکه پاسخی دریافت نمیکند به دخترش پیام میدهد: «جان پدر کجاستی؟». پیکر بیجان حنیفه افشار دانشجوی ۲۲ ساله به سختی و از روی چادر و انگشترش شناسایی میشود.
مشت میکوبم بر در پنجه میسایم بر پنجرهها من دچار خفقانم، خفقان! من به تنگ آمدهام، از همه چیز بگذارید هواری بزنم: – آی! با شما هستم! این درها را باز کنید! من به دنبال فضائی میگردم: لب بامی، سر کوهی،
دل صحرایی که در آنجا نفسی تازه کنم. آه! میخواهم فریاد بلندی بکشم که صدایم به شما هم برسد! من هوارم را سر خواهم داد! چاره درد مرا باید این داد کند از شما «خفتهی چند»! چه کسی میآید با من فریاد کند؟
فریدون مشیری
آواز فریاد از محمدرضا شجریان در قطعه ترکمن از آلبوم فریاد با آهنگسازی حسین علیزاده
به نوکردنِ ماه بر بام شدم با عقیق و سبزه و آینه. داسی سرد بر آسمان گذشت که پروازِ کبوتر ممنوع است.
صنوبرها به نجوا چیزی گفتند و گزمِگان به هیاهو شمشیر در پرندگان نهادند.
ماه برنیامد.
احمد شاملو (الف. بامداد)، ابراهیم در آتش، ۹ آبانِ ۱۳۵۱
روخوانی محاق از احمد شاملو در آلبوم ابراهیم در آتش با آهنگسازی مرتضی حنانه
مُحاق: سه شب آخر ماه قمری که ماه دیده نمیشود، تاریک ماه، پوشیده، ناپدید نجوا: پچپچ، درگوشی، زمزمه گزمِه (گزمگان): پلیس، پاسبان، گشتی، شبگرد
احمد شاملو چامه «مُحاق» را پیشکش به غلامحسین ساعدی متخلص به «گوهرِ مُراد» کرده است. مُحاق و پنهان شدن ماه در این چامه میتواند نمادی از نقش بر آب شدن کوششهای اجتماعی و مبارزات سیاسی روشنفکران در راستای رقم زدن زمانهای نو و سرشار از عدالت و آزادی باشد.
مهسا (ژینا) امینی بیآلایش در دل خاک آرمید و روی سنگ آرامگاهش به کُردی نوشتند: «ژینا گیان تۆ نامری، ناوت ئهبێته ڕهمز» که برگردان آن به پارسی میشود: «ژینا جان تو نمیمیری، نامت یک رمز میشود»
در آینه دوباره نمایان شد با ابر گیسوانش در باد باز آن سرود سرخ «اَنا الحق» وِرد زبان اوست.
تو در نماز عشق چه خواندی؟ که سالهاست بالای دار رفتی و این شحنههای پیر از مردهات هنوز پرهیز میکنند.
نام تو را به رمز رِندان سینه چاک نشابور در لحظههای مستی – مستی و راستی – آهسته زیر لب تکرار میکنند.
وقتی تو، روی چوبهی دارت، خموش و مات بودی، ما: انبوه کرکسان تماشا، با شحنههای مأمور مأمورهای معذور همسان و همسکوت ماندیم.
خاکستر تو را باد سحرگهان هر جا که برد، مردی از خاک رویید.
در کوچه باغهای نشابور، مستان نیمهشب به تَرَنُم آوازهای سرخ تو را باز ترجیعوار زمزمه کردند نامت هنوز ورد زبانهاست.
محمدرضا شفیعی کدکنی (م. سرشک)، در کوچه باغهای نشابور
اَنا الحق: من حقم؛ در ادبیات عرفانی فنا شدن وجود مجازی بنده و تجلی حضرت حق در وی میباشد. وِرد: نیایش، ستایش، ذکر، دعا شحنه: پاسبان، نگهبان شهر، حاکم نظامی، پلیس رِند: کسی که وانمود به کردار و رفتاری درخور نکوهش کند ولی درونش سزاوار ستایش باشد. معذور: دارای بهانه، بهانهدار سحرگهان: سپیدهدمان، در هنگام پگاه تَرَنُّم: سراییدن، زمزمه کردن به آواز خوش ترجیع: آواز را در گلو گردانیدن، دوبارهگویی شهادتین
ببردی دین فایز را به غارت تو شاهی خیل مژگانها سپاهِت
خودم اینجا دلم در پیش دلبر خدایا این سفر کی میرود سر
خدایا کن سفر آسون به فایز که بیند بار دیگر روی دلبر
فایز دشتی (محمدعلی دشتی)، دوبیتیها
تصنیف خم زلف از محمدرضا شجریان در دستگاه شور از آلبوم یاد ایام با آهنگسازی و تنظیم محمدرضا شجریان
عارض: چهره، رخسار، سیما خیل: دسته، گروه سواران، لشکر، سپاه
محمدعلی دشتی (۱۲۱۳-۱۲۸۹ ه.خ) نامور به «فایز دشتی» پس از باباطاهر عریان بزرگترین دوبیتیسرای ایران است. او نماینده شعرهای مردمی و ادبیات بومی زادگاهش منطقه دشتی در استان بوشهر میباشد. فایز با اینکه از چهرههای درخشان ادبیات میباشد ولی در میان مردم ایران گمنام و کمتر شناخته شده است.
پینوشت: در تصنیف «خم زلف» دوبیتی که با مصرع «تو دوری از بَرُم دل در برم نیست» آغاز میگردد سروده باباطاهر میباشد.
دردا و ندامتا که تا چشم زدیم نابوده به کامِ خویش، نابوده شدیم
خیام، ترانههای خیام نوشته و گردآوری صادق هدایت
روخوانی افسوس که بیفایده فرسوده شدیم از احمد شاملو در آلبوم رباعیات خیام با آهنگسازی فریدون شهبازیان و آواز محمدرضا شجریان
تصنیف هیچ (بنگر به جهان) از محسن نامجو در آلبوم دماوند با آهنگسازی محسن نامجو
رباعی نامبرده یکی از رباعیات بحث برانگیز از دید اصالت انتساب میباشد. برخی پژوهشگران مانند صادق هدایت، احمد شاملو، محمدمهدی فولادوند، یوگِنی بِرتِلِس و... رباعی نامبرده را سروده خیام یا منسوب به او میدانند. ولی برخی از پژوهشگران و مصححین مانند محمدعلی فروغی، قاسم غنی، محمدرضا شفیعی کدکنی، جلالالدین کزازی، ادوارد فیتزجِرالد و... رباعی نامبرده را سروده خیام نمیدانند.
محمدرضا شفیعی کدکنی در پیشگفتار «مختارنامه» اثر برجسته عطار نیشابوری مینویسد: «در تصحیح مختارنامه تمام رباعیهای گزینش شده به طور مسلم به عطار تعلق دارد. به این ترتیب این اثر نه تنها یک منبع مطالعاتی و پژوهشی برای آشنایی با آثار عطار است، بلکه میتوان از آن برای اطمینان حاصل کردن از رباعیاتی که به خیام منسوب شدهاند اما در درستی انتساب آنها جای تردید وجود دارد نیز استفاده کرد. زیرا بسیاری از شهیرترین و زیباترین رباعیهایی که به نام خیام آوازهای دارند، برپایه نسخههای کهن مختارنامه، از آن عطارند و انتساب آنها به خیام دست کم دو سده پس از نوشته شدن نسخههای متن این کتاب صورت پذیرفته است. بنابراین با توجه به این که بسیاری از رباعیات منسوب به خیام در مختارنامه نیز آمده خواننده مطمئن میشود که رباعی متعلق به عطار بوده است.»
رباعی نامبرده نیز در مختارنامه عطار نیشابوری به تصحیح شفیعی کدکنی آمده است و برپایه دیدگاه شفیعی کدکنی این رباعی سروده عطار است نه خیام. همچنین با نگرش به معنی و مفهوم واژگان، رباعی بازگفت شده از عطار درستتر مینماید.
تو را من چشم در راهم شباهنگام که میگیرند در شاخِ تَلاجَن سایهها رنگِ سیاهی وزان دِلخَستِگانتْ راستْ اندوهیْ فراهم تو را من چشم در راهم
شباهنگام در آن دم که بر جا درهها چون مُردهْ مارانْ خفتگانند در آن نوبت که بندد دستِ نیلوفر به پای سروِ کوهیْ دام گَرَمْ یادآوری یا نه، من از یادت نمیکاهم تو را من چشم در راهم.
نیما یوشیج (علی اسفندیاری)، زمستان ۱۳۳۶
تصنیف تو را من چشم در راهم از حسین قوامی (فاخته) در آلبوم نغمه فاخته
تصنیف چشم به راه از شهرام ناظری در آلبوم چشم به راه با آهنگسازی عطا جنگوک
تصنیف شباهنگام از ایرج بسطامی در آلبوم رقص آشفته با آهنگسازی و تنظیم حسین پرنیا
تصنیف شباهنگام از سالار عقیلی در آلبوم تو کیستی؟ با آهنگسازی حمید متبسم
روخوانی تو را من چشم در راهم از احمد شاملو در آلبوم شعرهای نیما با آهنگسازی فرهاد فخرالدینی
تَلاجَن: گیاهی است بوتهای به ارتفاع تقریبا یک متر با گلهایی زرد رنگ که در حوالی یوش مازندران فراوان یافت میشود که در بهار، تابستان و پاییز سبز است و در فصل زمستان خشک میشود و بوتهاش خاصیت دارویی دارد. اهالی گلهایش را میچینند و به عنوان سبزی همراه با برنج میپزند. تَلا در گویش مازنی یعنی «خروس» و جَن مخفف «جنگ» است. چون گلهای زیبای بر آمده از این درختچه شبیه به تاج خروسهای جنگی است.
دلخسته: رنجور از عشق، دل آزرده، پریشان خاطر و غمناک
سرو کوهی: اُرس یا وُرس یا سرو کوهی، سردهای بسیار با ارزش و دیرزی از تیره سرو است که در مناطق کوهستانی و بیشتر در ارتفاعات بیش از ۲۵۰۰ متر میروید. این سرده که بومی ایران نیز است در دامنه جنوبی رشته کوههای البرز، از آذربایجان تا خراسان و به ویژه در شرق کشور و در ارتفاعات به طور گسترده یافت میشود.