نیست شوقی که زبان باز کنم نادیا انجمن دخت افغانم شهلا زلاند

نیست شوقی که زبان باز کنم نادیا انجمن دخت افغانم شهلا زلاند

نیست شوقی که زبان باز کنم، از چه بخوانم؟
من که منفور زمانم، چه بخوانم چه نخوانم

چه بگویم سخن از شهد، که زهر است به کامم
وای از آن مشت ستمگر که بکوبیده دهانم

نیست غمخوار مرا در همه دنیا که بنازم
چه بگریم، چه بخندم، چه بمیرم، چه بمانم

من و این کنج اسارت، غم ناکامی و حسرت
که عبث زاده‌ام و مُهر بباید به دهانم

دانم ای دل که بهاران بود و موسم عشرت
من پربسته چه سازم که پریدن نتوانم

گرچه دیری‌ست خموشم، نرود نغمه ز یادم
زانکه هر لحظه به نجوا سخن از دل برهانم

یاد آن روز گرامی که قفس را بشکافم
سر برون آرم از این عزلت و مستانه بخوانم

من نه آن بید ضعیفم که ز هر باد بلرزم
دخت افغانم و برجاست که دایم به فغانم

نادیا انجمن، بهمن ۱۳۷۸

ترانه دخت افغان از شهلا زلاند

نیست شوقی که زبان باز کنم از چه بخوانم نادیا انجمن شهلا زلاند

نادیا انجمن نامور به بانوی غزل افغانستان در سال ۱۳۵۹ در شهر هرات دیده به جهان گشود. نادیا از کودکی بسیار باهوش و زیرک بود و از سن ۵ سالگی در مدرسه دخترانه‌ی محجوبه هروی به دانش اندوختن پرداخت. او نخستین شعرش را در کودکی سرود و مورد ستایش آموزگارانش قرار گرفت که خود انگیزه‌ای شد برای سرودن. او هر روز در سرایش غزل و شعر نو زبردست‌تر می‌شد تا اینکه در سال ۱۳۷۴ زمانیکه او پانزده ساله بود، طالبان بر شهر هرات چیرگی یافت و هرگونه فعالیت اجتماعی، فرهنگی، آموزشی و سیاسی را برای زنان و دختران ممنوع کرد.

ولی محدودیت‌های ستمگرانه رژیم طالبان هرگز نتوانست بازدارنده روان آزاد نادیا باشد. او در آن سال‌ها که زنان بدون همراهی مرد محرم، حق بیرون رفتن از خانه را نداشتند، با بی‌باکی و دلیری در کلاس‌های خصوصی و جلسات مخفیانه ادبی شرکت می‌نمود. در سال ۱۳۷۶ اعضای انجمن ادبی هرات با همیاری دختران آزاداندیشی چون نادیا «آموزشگاه خیاطی سوزن‌طلا» را که یک مدرسه دخترانه زیرزمینی و پنهان در هرات بود، پایه‌گذاری کردند. دختران سه روز در هفته با بُرقَع و کیف‌های پر از ابزارهای خیاطی به آموزشگاه خیاطی می‌رفتند اما در زیر ابزارهای خیاطی خطرناکترین بار آن زمان یعنی کتاب را پنهان می‌کردند و بجای آموزش خیاطی، بدست استادان ادبیات دانشگاه هرات دانش و فرزانگی فرا می‌گرفتند و درباره شکسپیر، جیمز جویس و داستایوسکی و آثارشان به گفتگو می‌پرداختند. ولی این چالشی هراس‌انگیز بود اگر گیر می‌افتادند بی‌گمان به دار آویخته می‌شدند از همین روی چند کودک در بیرون آموزشگاه سرگرم بازی می‌شدند تا چنانچه گماردگان طالبان را دیدند به کلاس درس ندا دهند و دختران بتوانند بهنگام، کتاب‌هایشان را پنهان و ابزارهای خیاطی را در دست گیرند.

در سال ۱۳۸۰ رژیم طالبان سرنگون شد و دورنمایی روشن برای زنان نمایان گشت. نادیا وارد دانشکده ادبیات دانشگاه هرات شد و توانایی بالایش مایه نگرورزی همیشگی دیگران به او بود. نادیا در خزان ۱۳۸۲ با یکی از کارمندان اداری دانشکده ادبیات دانشگاه هرات ازدواج کرد. ازدواجی که سرآغاز فصل سرد زندگیش بود. او بدست شوهرش مورد خشونت خانگی قرار می‌گرفت. شوهرش بر این باور بود نوشتن برای یک زن مایه شرمساری است و او را از نوشتن و سرودن بازداشت، حتی به او اجازه شرکت در نشست‌های چامه‌خوانی و نقد ادبی انجمن ادبی هرات را نمی‌داد، با این همه او پنهانی به سرودن شعر همچنان ادامه داد.

در عید فطر ۱۳۸۴ نادیا برپایه روال مرسوم می‌خواست به دیدار خانواده و دوستانش برود اما شوهرش به او اجازه دیدار خواهرش را نمی‌دهد و به حدی کتکش می‌زند که بیهوش می‌شود و خون بالا می‌آورد. نادیا زیر مشت و لگد شوهرش در هنگامیکه ۲۵ سال بیشتر نداشت و دارای نوزادی ۶ ماهه بود کشته می‌شود. سرانجام پیکر بی‌گناه سراینده آزادی‌خواه و توانا در جوار آرامگاه پیر هرات خواجه عبدالله انصاری به خاک سپرده شد. نادیا انجمن تا زمانیکه بود فریاد زندگی بود تا رفت فریاد ستم گشت.

نیست شوقی که زبان باز کنم نادیا انجمن دخت افغانم

نادیا انجمن

شهلا زلاند

آهنگ

۱۴۰۱/۰۶/۲۹