قومی متفکرند اندر ره دین اندیشه فلسفی خیام اشعار ممنوعه خیام

قومی متفکرند اندر ره دین اندیشه فلسفی خیام اشعار ممنوعه خیام

قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین

می‌ترسم از آن که بانگ آید روزی
کای بی‌خبران راه نه آنست و نه این

خیام، رباعیات

روخوانی قومی متفکرند اندر ره دین از احمد شاملو در آلبوم رباعیات خیام با آهنگسازی فریدون شهبازیان و آواز محمدرضا شجریان

ترانه غم فردا از داوود بهبودی در آلبوم عسل با آهنگسازی داوود بهبودی و تنظیم منوچهر چشم‌آذر


قرن ۱۲ میلادی زمان مهمی بود؛ اروپا خود را در میانه جنگ‌های دینی بین مسلمانان و مسیحیان می‌دید؛ جنگ‌هایی که نامور به جنگ‌های صلیبی بود. این خود نشان‌گر خشک‌اندیشی حاکم بر زمینه و زمانه‌ی خیام است! اما در ایران چه خبر بوده است؟ فضای دینی حاکم بر ایران، از شرایط سیاسی آن دوران نیز پرتنش‌تر بود. ایران نخستین تجربه‌های اختلافات فرقه‌ای را از سر می‌گذراند. کشمکش‌ها، بحث‌ها و جنجال‌های فرقه‌های سنی، شیعه، اشعری و معتذلی بر این آتش تعصبات مذهبی دمیده بود! اما خیام در سرش پندارهای دیگری بود و شاید این تفاوت اعتقادی و رفتاری او بود که او را در زمان زندگانیش به اوج شهرت رساند.

خیام بر خلاف جهان فکری زمانه خود، بیش از آنکه خود را گرفتار متافیزیک سردرگم‌کننده دین کند، پرسش مهمی را طرح کرد؛ او پرسید؛ این موجود دو‌پا چگونه گمان می‌کند که می‌تواند از راز این جهان سر در بیاورد و مهم‌تر از آن، چگونه فکر می‌کند که این جهان برای او ساخته شده و قرار است در خدمت او باشد؟! خیام با شکلی از شک‌گرایی آوانگارد، که بعد‌ها در غرب، دیوید هیوم (David Hume) را نیز درگیر خود کرده بود، انسان زمانه خویش را متوجه وجود خود کرد، جهان‌بینی که در قرن ۱۹ و ۲۰ در فلسفه اگزیستانسیالیسم پدیدار و نمود پیدا کرد.

مهم‌ترین موضوعی که خیام قصد داشت از آن مسیر به فلسفه خود بپردازد، مرگ‌اندیشی بود. خیام چنان مرگ‌ را نزدیک می‌دید که گویا هر دم در کمین بشر است؛ ولی او برخلاف اندیشه‌های مسیحی زمانه خود که مرگ را بهانه‌ای برای زندگی‌گریزی و توسل به دین می‌دانستند، از مرگ‌اندیشی برای روی آوردن انسان به خود زندگی استفاده کرد. در واقع خیام با یادآوری مرگ، زندگی را پیش چشم انسان مقدم و ارزشمند می‌شمرد. اینگونه بود که خیام غنیمت شمردن زمان کنونی را، عینی‌ترین و قطعی‌ترین سهم بشر از زندگی می‌دانست.

خیام

احمد شاملو

داوود بهبودی

آهنگ

۱۴۰۳/۰۲/۲۹

وقتی که ظلمت میکشه رو صورت خورشید نقاب ثمین و بهین بلوری کامل ترکی

وقتی که ظلمت میکشه
رو صورت خورشید نقاب

پلکاتو روی هم بزار
دنیای من آروم بخواب

فردا اگه مال تو بود
خورشیدکم آزاد بتاب

شب میگذره غمگین نباش
دنیای من آروم بخواب

امید صباغ‌نو

Memik'e Ağıt
مویه‌ای برای عزیزم

On dört yaşım diken ile kaplanmış
چهارده ساله هستم و پوشیده از خار شده‌ام

Göz ucuma karıncalar toplanmış
مورچه‌ها در چشمانم جمع شده‌اند

Kurşun gelmiş kaşlarımın üstüne
گلوله‌ای بر روی ابروهایم نشسته

Alın yazım okur gibi saplanmış
مانند دیکته‌ای بر پیشانیم هک شده


Uyu Memik oğlan uyu
بخواب پسر عزیزم بخواب

Öte gecelerde büyü
و در شب‌های دور از اینجا بزرگ شو


Dağı dağa kavuşturan ben idim
من بودم که کوه را به کوه آوردم

Suyu suya eriştiren can idim
من روحی بودم که آب را به آب رساندم

Yükledim mi Humanız'dan kaçağı
نشتی‌های هومانیز را پر کردم

Gece vakti ışılayan gün idim
من روزی بودم که در شب درخشیدم


Uyu Memik oğlan uyu
بخواب پسر عزیزم بخواب

Öte gecelerde büyü
و در شب‌های دور از اینجا بزرگ شو


Kar üstüne düşer serçe çıt diye
گنجشک با یک گلوله روی برف می‌افتد

Kanatları parça parça çıt diye
بال‌هایش تکه‌تکه می‌شود

Dokandın mı bir ucuna kırılır
اگر آن را لمس کنید در نهایت می‌شکند

Can dediğin cansız sırça çıt diye
شیشه بی‌جانی که آن را زندگی نامیده‌اید در حال ترک خوردن است


Uyu Memik oğlan uyu
بخواب پسر عزیزم بخواب

Öte gecelerde büyü
و در شب‌های دور از اینجا بزرگ شو

Ülkü Tamer, Yanardağın Üstündeki Kuş
اولکو تامر، پرنده‌ای بر فراز آتشفشان

ترانه لالایی خورشیدک از بهین بلوری و ثمین بلوری، نسخه بازخوانی شده Memik Oğlan (پسر عزیزم)

ترانه پسر عزیزم از زولفو لیوانلی در آلبوم ترانه میمیک نازک با آهنگسازی و تنظیم زولفو لیوانلی (اجرای اصلی ۱۹۸۰)

ترانه پسر عزیزم از زولفو لیوانلی در آلبوم خورشید را برای من جمع کن با آهنگسازی و تنظیم میکیس تئودوراکیس

ترانه پسر عزیزم از برهان چاچان در آلبوم فراموش نشدنی‌ها

ترانه پسر عزیزم از آیسل شکر در آلبوم نمی‌توانم ترکت کنم

ترانه پسر عزیزم از ایلکای در آلبوم چه کسی خورشید را نجات می‌دهد

ترانه پسر عزیزم از لمان سام در آلبوم ترانه‌های لیوانلی با آهنگسازی و تنظیم گارو مافیان

ترانه پسر عزیزم از رمضان قباد در آلبوم پنجاهمین سالگرد لیوانلی «از نسلی به نسل دیگر»

ترانه پسر عزیزم از مهتاب مرال در آلبوم عشق

آهنگ بی‌کلام پسر عزیزم از چنگیز جوشکونر در آلبوم موسیقی اینجاست، خودت بخوان و گوش کن


اولکو تامر Ülkü Tamer شاعر، مترجم، روزنامه‌نگار و بازیگر اهل ترکیه است. او در سال ۱۹۳۷ در شهر غازی عینتاب چشم به جهان گشود و در سال ۲۰۱۸ در شهر بودروم چشم از جهان فرو بست. تامر جوایز ادبی پرشماری از کشورهای گوناگون بدست آورد و بیش از هفتاد کتاب شعر و ترجمه از خود بجای گذاشت. با آنکه تامر از پیشگامان جریان دوم شعر نو ترکیه در دهه ۱۹۵۰ می‌باشد ولی او به سرودن انواع مختلف شعر به ویژه شعر عامیانه و فولکلور علاقه‌مند بود. همچنین او به شدت از طبیعت به عنوان ماده اولیه شعر بهره می‌برد و همواره در تلاش بود تا سبک خویش را بیافریند و گفتمان خود را بیابد.

پس از دهه ۱۹۷۰ اشعار تامر رنگ و بوی اجتماعی و سیاسی به خود گرفت و سرودهایش دربرگیرنده تراژدی‌های انسانی و دردهای ژرف اجتماعی بود که بیشتر با کنایه‌های تند همراه بود. او اوضاع کشور را به شعر در می‌آورد و با قلم ژرف، بی‌آلایش و احساسی‌اش در برابر بی‌عدالتی ایستادگی می‌کند و جنبه‌های بد زندگی را آشکار می‌سازد.

اولکو تامر در سوگنامه‌‌ای فراتر از شعر به نام Memik'e Ağıt (مویه‌ای برای میمیک) مرگ دلخراش یک پسربچه چهارده‌ساله را‌ که با گلوله پلیس کشته می‌شود بازگو می‌کند. پسربچه چهارده‌ساله‌‌ای که تنگدستی خانواده او را ناگزیر به کول‌بری در مرز کردنشین ترکیه و سوریه کرده است تا خانواده‌اش بتوانند گذران زندگی کنند. هنگامیکه پسربچه با کوله‌ای که تنها درآمد خانواده مستمندش است در حال گذر از مرز بود چون پروانه‌ای بیگناه در چنگال خوفناک پلیس می‌افتد. پلیس ترکیه بی‌درنگ گلوله‌ای بر وسط پیشانی‌اش شلیک می‌کند و او را مظلومانه به قتل می‌رساند. Memik'e Ağıt یک مویه‌ی معمولی نیست که خانواده و دوستان پسربچه در سوگواریش فریاد زده باشند، بلکه آن روح پسربچه است که بر فراز جسدش مویه می‌خواند و مادر نیز با مویه پاسخ روح فرزندش را می‌دهد.

تامر کودک را میمیک خطاب کرده است ولی اینکه میمیک یک نام راستین است یا ساختگی، به درستی هویدا نیست. همچنین شاعر قومیت کودک را بازگو نکرده است ولی با نگرش به اینکه غازی عینتاب استانی با آمیختگی قوم‌های کُرد و تُرک است که کردهای آن بدلیل وضعیت اقتصادی و اجتماعی نابرابر، بیشتر درکار کول‌بری هستند. و با نگرش به اینکه قاچاق با استان کردنشین حلب سوریه روی داده است به گمان زیاد پسربچه کُردتبار بوده است.

در سال ۱۹۸۰ زولفو لیوانلی Zülfü Livaneli ترانه‌ای به نام Memik Oğlan (پسر عزیزم) برپایه شعر «مویه‌ای برای میمیک» آهنگسازی و اجرا نمود. لیوانلی بدلیل نگرانی از طولانی شدن آهنگ، دو بیت آخر شعر را در ترانه نیاورد. تامر، واژه مزماهور Mazmahor را که نام یک گردنه در نزدیکی مرز است به دلیل ناشناخته بودن به هومانیز Humanız که نام یک محله در غازی عینتاب می‌باشد تغییر داد. لیوانلی نیز به دلیل نگرانی از نامفهوم بودن این واژه، آن را حذف و تغییر کوچکی که در زیر آمده است در بیت ایجاد نمود.

Yükledim mi gece vakti kaçağı
نشتی‌های شبانه را پر کردم

Karanlıkta ışılıdayan gün idim
خورشیدی که در تاریکی‌ها درخشیدم

امید صباغ نو

اولکو تامر

بهین بلوری

ثمین بلوری

۱۴۰۲/۰۶/۲۵

ما در ره عشق تو اسیران بلاییم حلاج وشانیم شجریان رفیعی معتمدی سراج

ما در ره عشق تو اسیران بلاییم حلاج وشانیم شجریان رفیعی معتمدی سراج

ما در ره عشق تو اسیران بلاییم
کس نیست چنین عاشق بیچاره که ماییم

بر ما نظری کن که در این شهر غریبیم
بر ما کرمی کن که در این شهر گداییم

زهدی نه که در کنج مناجات نشینیم
وجدی نه که در گِرد خرابات درآییم

نه اهل صلاحیم و نه مستان خرابیم
اینجا نه و آنجا نه که مقیم کجاییم

حلاج وشانیم که از دار نترسیم
مجنون صفتانیم که در عشق خداییم

ترسیدن ما چون که هم از بیم بلا بود
اکنون ز چه ترسیم که در عین بلاییم

ما را به تو سِری‌ست که کس محرم آن نیست
گر سَر برود سِرِ تو با کس نگشاییم

ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است
بردار ز رخ پرده که مشتاق لقاییم

شمس تبریزی

آواز ما در ره عشق تو از محمدرضا شجریان در آواز شوشتری از آلبوم آذرستون با آهنگسازی محمدرضا شجریان

تصنیف اسیران بلا از داریوش رفیعی در دستگاه شور از آلبوم گلنار با آهنگسازی مجید وفادار

تصنیف ره عشق از محمد معتمدی در آلبوم بودن و سرودن با تنظیم و آهنگسازی مجید درخشانی

آواز ساز و آواز شور از حسام‌الدین سراج در دستگاه شور از آلبوم نرگس مست با آهنگسازی حسام‌الدین سراج

تصنیف رنگ از صدیق تعریف از آلبوم شور دشت


حلاج‌وش: مانند حلاج، شبیه حلاج. وَش پسوند شباهت است.

پی‌نوشت ۱: این غزل منتسب به شمس تبریزی است که گاهی آن را به اشتباه منسوب به مولوی دانسته‌اند. درصورتیکه در هیچ یک از نگارش‌های معتبر مولوی این غزل نیامده است و حتی برای افرادی که سروده‌ها و غزلیات مولوی را خوانده‌اند روشن است که این غزل همانندی با غزلیات دیوان شمس و دیگر آثار مولوی ندارد.

پی‌نوشت ۲: بندهای زیر در برخی از نگارش‌ها به شکل زیر بازنویسی و بازگفت شده‌اند:

زهدی نه که در کنج مناجات نشینیم
وجدی نه که در گرد خرابات برآییم

نه اهل صلاحیم و نه مستان خرابیم
اینجا نه و آنجا نه که گوییم کجاییم

همچنین در برخی از نگارش‌ها بیت زیر به عنوان مَقطَع و بیت پایانی غزل بازگفت شده است:

دریاب دل شمس خدا مفتخر تبریز
رحم آر که ما سوخته‌ی داغ خداییم

شمس تبریزی

محمدرضا شجریان

داریوش رفیعی

آهنگ

۱۴۰۱/۰۶/۳۰

نیست شوقی که زبان باز کنم نادیا انجمن دخت افغانم شهلا زلاند

نیست شوقی که زبان باز کنم نادیا انجمن دخت افغانم شهلا زلاند

نیست شوقی که زبان باز کنم، از چه بخوانم؟
من که منفور زمانم، چه بخوانم چه نخوانم

چه بگویم سخن از شهد، که زهر است به کامم
وای از آن مشت ستمگر که بکوبیده دهانم

نیست غمخوار مرا در همه دنیا که بنازم
چه بگریم، چه بخندم، چه بمیرم، چه بمانم

من و این کنج اسارت، غم ناکامی و حسرت
که عبث زاده‌ام و مُهر بباید به دهانم

دانم ای دل که بهاران بود و موسم عشرت
من پربسته چه سازم که پریدن نتوانم

گرچه دیری‌ست خموشم، نرود نغمه ز یادم
زانکه هر لحظه به نجوا سخن از دل برهانم

یاد آن روز گرامی که قفس را بشکافم
سر برون آرم از این عزلت و مستانه بخوانم

من نه آن بید ضعیفم که ز هر باد بلرزم
دخت افغانم و برجاست که دایم به فغانم

نادیا انجمن، بهمن ۱۳۷۸

ترانه دخت افغان از شهلا زلاند

نیست شوقی که زبان باز کنم از چه بخوانم نادیا انجمن شهلا زلاند

نادیا انجمن نامور به بانوی غزل افغانستان در سال ۱۳۵۹ در شهر هرات دیده به جهان گشود. نادیا از کودکی بسیار باهوش و زیرک بود و از سن ۵ سالگی در مدرسه دخترانه‌ی محجوبه هروی به دانش اندوختن پرداخت. او نخستین شعرش را در کودکی سرود و مورد ستایش آموزگارانش قرار گرفت که خود انگیزه‌ای شد برای سرودن. او هر روز در سرایش غزل و شعر نو زبردست‌تر می‌شد تا اینکه در سال ۱۳۷۴ زمانیکه او پانزده ساله بود، طالبان بر شهر هرات چیرگی یافت و هرگونه فعالیت اجتماعی، فرهنگی، آموزشی و سیاسی را برای زنان و دختران ممنوع کرد.

ولی محدودیت‌های ستمگرانه رژیم طالبان هرگز نتوانست بازدارنده روان آزاد نادیا باشد. او در آن سال‌ها که زنان بدون همراهی مرد محرم، حق بیرون رفتن از خانه را نداشتند، با بی‌باکی و دلیری در کلاس‌های خصوصی و جلسات مخفیانه ادبی شرکت می‌نمود. در سال ۱۳۷۶ اعضای انجمن ادبی هرات با همیاری دختران آزاداندیشی چون نادیا «آموزشگاه خیاطی سوزن‌طلا» را که یک مدرسه دخترانه زیرزمینی و پنهان در هرات بود، پایه‌گذاری کردند. دختران سه روز در هفته با بُرقَع و کیف‌های پر از ابزارهای خیاطی به آموزشگاه خیاطی می‌رفتند اما در زیر ابزارهای خیاطی خطرناکترین بار آن زمان یعنی کتاب را پنهان می‌کردند و بجای آموزش خیاطی، بدست استادان ادبیات دانشگاه هرات دانش و فرزانگی فرا می‌گرفتند و درباره شکسپیر، جیمز جویس و داستایوسکی و آثارشان به گفتگو می‌پرداختند. ولی این چالشی هراس‌انگیز بود اگر گیر می‌افتادند بی‌گمان به دار آویخته می‌شدند از همین روی چند کودک در بیرون آموزشگاه سرگرم بازی می‌شدند تا چنانچه گماردگان طالبان را دیدند به کلاس درس ندا دهند و دختران بتوانند بهنگام، کتاب‌هایشان را پنهان و ابزارهای خیاطی را در دست گیرند.

در سال ۱۳۸۰ رژیم طالبان سرنگون شد و دورنمایی روشن برای زنان نمایان گشت. نادیا وارد دانشکده ادبیات دانشگاه هرات شد و توانایی بالایش مایه نگرورزی همیشگی دیگران به او بود. نادیا در خزان ۱۳۸۲ با یکی از کارمندان اداری دانشکده ادبیات دانشگاه هرات ازدواج کرد. ازدواجی که سرآغاز فصل سرد زندگیش بود. او بدست شوهرش مورد خشونت خانگی قرار می‌گرفت. شوهرش بر این باور بود نوشتن برای یک زن مایه شرمساری است و او را از نوشتن و سرودن بازداشت، حتی به او اجازه شرکت در نشست‌های چامه‌خوانی و نقد ادبی انجمن ادبی هرات را نمی‌داد، با این همه او پنهانی به سرودن شعر همچنان ادامه داد.

در عید فطر ۱۳۸۴ نادیا برپایه روال مرسوم می‌خواست به دیدار خانواده و دوستانش برود اما شوهرش به او اجازه دیدار خواهرش را نمی‌دهد و به حدی کتکش می‌زند که بیهوش می‌شود و خون بالا می‌آورد. نادیا زیر مشت و لگد شوهرش در هنگامیکه ۲۵ سال بیشتر نداشت و دارای نوزادی ۶ ماهه بود کشته می‌شود. سرانجام پیکر بی‌گناه سراینده آزادی‌خواه و توانا در جوار آرامگاه پیر هرات خواجه عبدالله انصاری به خاک سپرده شد. نادیا انجمن تا زمانیکه بود فریاد زندگی بود تا رفت فریاد ستم گشت.

نیست شوقی که زبان باز کنم نادیا انجمن دخت افغانم

نادیا انجمن

شهلا زلاند

آهنگ

۱۴۰۱/۰۶/۲۹

زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نیست شجریان هایده آرزو چیه کودک کار

زاهدِ ظاهرپرست از حالِ ما آگاه نیست
در حقِ ما هر چه گوید جایِ هیچ اکراه نیست

در طریقت هر چه پیشِ سالک آید خیرِ اوست
در صراطِ مستقیم ای دل کسی گمراه نیست

تا چه بازی رخ نماید بیدَقی خواهیم راند
عرصهٔ شطرنجِ رندان را مجالِ شاه نیست

چیست این سقفِ بلندِ سادهٔ بسیارنقش
زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست

این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است
کاین همه زخمِ نهان هست و مجالِ آه نیست

صاحبِ دیوانِ ما گویی نمی‌داند حساب
کاندر این طُغرا نشانِ حِسبَةً لِلّه نیست

هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو
کِبر و ناز و حاجِب و دربان بدین درگاه نیست

بر درِ میخانه رفتن کارِ یکرنگان بود
خودفروشان را به کویِ می‌فروشان راه نیست

هر چه هست از قامتِ ناسازِ بی اندام ماست
ور نه تشریفِ تو بر بالایِ کس کوتاه نیست

بندهٔ پیرِ خراباتم که لطفش دایم است
ور نه لطفِ شیخ و زاهد، گاه هست و گاه نیست

حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی‌مشربیست
عاشقِ دُردی‌کش اندر بندِ مال و جاه نیست

حافظ، غزلیات

آواز زاهد ظاهرپرست از محمدرضا شجریان در دستگاه شور (گوشه‌ی سَلمَک، قَرَچه، رضوی) از آلبوم معمای هستی

آواز زاهد ظاهرپرست از علیرضا افتخاری در دستگاه سه‌گاه (گوشه‌ی مخالف سه‌گاه) از اجرای خصوصی

ترانه پادشه خوبان (زاهد ظاهرپرست) از هایده (معصومه دَده‌بالا) در آلبوم پادشه خوبان با آهنگسازی فرید زلاند و تنظیم آندرانیک

حافظ

محمدرضا شجریان

علیرضا افتخاری

هایده

۱۴۰۱/۰۶/۲۹

سووشون جان پدر کجاستی همایون شجریان داغ تو را جنون کنم خون جگرم

سووشون جان پدر کجاستی همایون شجریان داغ تو را جنون کنم حاصل خون جگرم

داغِ تو را جنون کنم دیده ز اشک خون کنم
با تنِ پاره چون کنم جانِ پدر کجاستی؟

شعرِ به خون نشسته‌ام ساز دل شکسته‌ام
سویِ من آ که خسته‌ام جانِ پدر کجاستی؟

این دلِ مبتلا شده با غمت آشنا شده
خون به دلِ خدا شده جانِ پدر کجاستی؟

پرده‌ی غم را بدرم سوختی و شعله‌ورم
حاصل خون جگرم جانِ پدر کجاستی؟

داغ تو را جنون کنم دیده ز اشک خون کنم
مویه به سُووَشُون کنم جانِ پدر کجاستی؟

پوریا سوری

تصنیف سووشون از همایون شجریان با آهنگسازی تهمورس پورناظری

سووشون جان پدر کجاستی شجریان کیان پیرفلک کودکان کشته شده

سُووَشُون، سَووُشُون، سوگ سیاوش، سیاوشان: آیین سوگواری است که سالانه برای سوگ سیاوش قهرمان اسطوره‌ای ایران برگزار می‌شد ولی شوربختانه اکنون رو به فراموشی است. در اساطیر ایران باستان سیاوش به شیوه مظلومانه کشته می‌شود و از خونِ بر زمین ریخته‌ی او گیاهی می‌روید، رشد گیاه از خون سیاوش استعاره‌ای است از بیداری و خیزش مردم در برابر ستم. همچنین هنگامیکه گلوی سیاوش با تیغ گَرسیوَز بریده و خون پاکش روی زمین ریخته می‌شود لاله معصوم صحنه مرگ آن جوان ناکام و بی‌گناه را با دل خونین و چشم‌های پر اشک می‌نگرد و در سوگ و اندوه مرگ سیاوش، سر را فرو می‌آورد و اشک از چشمانش سرازیر می‌شود. پس از آن روز لاله واژگون برای همیشه سر به زیر افکند تا بر بی‌گناهی سیاوش آرام اشک بریزد. افزون‌برین سیاوش اسطوره‌ی مرگ و زندگی نیز می‌باشد که زایش کیخسرو پس از مرگ سیاوش و زنده بیرون آمدن سیاوش از آتش دلیل آن می‌باشد.

مویه: گریه و زاری، سوگ سرود، گونه‌ای موسیقی و شعرخوانی غم‌انگیز برای سوگواری می‌باشد. در فرهنگ ایرانی مویه همراه با آیین گیسوبُران انجام می‌شود. پس از کشته شدن سیاوش، همسرش فرنگیس به نشانه سوگواری و دادخواهی و در اعتراض به ناعدالتی گیسوی خود را می‌برد و پریشان می‌کند.

پی‌نوشت: در یورش تروریستی داعش به دانشگاه کابل در ۱۲ آبان ۱۳۹۹ دستکم ۲۲ نفر کشته و ۴۰ نفر زخمی شدند که بیشترشان دانشجو بودند. پدر حنیفه افشار پس از یورش تروریستی ۲۵۲ بار به دخترش زنگ می‌زند و هنگامیکه پاسخی دریافت نمی‌کند به دخترش پیام می‌دهد: «جان پدر کجاستی؟». پیکر بی‌جان حنیفه افشار دانشجوی ۲۲ ساله به سختی و از روی چادر و انگشترش شناسایی می‌شود.

پیشکش به روان پاک «کیان پیرفلک»

پوریا سوری

همایون شجریان

آهنگ

۱۴۰۱/۰۶/۲۸

به قربون خم زلف سیاهت خودم اینجا دلم در پیش دلبر شجریان فایز دشتی

به قربون خم زلف سیاهت
فدای عارض مانند ماهِت

ببردی دین فایز را به غارت
تو شاهی خیل مژگان‌ها سپاهِت

به قربون خم زلف سیاهت خودم اینجا دلم در پیش دلبر شجریان فایز دشتی گیسو کمند زلف

خودم اینجا دلم در پیش دلبر
خدایا این سفر کی می‌رود سر

خدایا کن سفر آسون به فایز
که بیند بار دیگر روی دلبر

فایز دشتی (محمدعلی دشتی)، دوبیتی‌ها

تصنیف خم زلف از محمدرضا شجریان در دستگاه شور از آلبوم یاد ایام با آهنگسازی و تنظیم محمدرضا شجریان


عارض: چهره، رخسار، سیما
خیل: دسته، گروه سواران، لشکر، سپاه

محمدعلی دشتی (۱۲۱۳-۱۲۸۹ ه‍.خ) نامور به «فایز دشتی» پس از باباطاهر عریان بزرگترین دوبیتی‌سرای ایران است. او نماینده شعرهای مردمی و ادبیات بومی زادگاهش منطقه دشتی در استان بوشهر می‌باشد. فایز با اینکه از چهره‌های درخشان ادبیات می‌باشد ولی در میان مردم ایران گمنام و کمتر شناخته شده است.

پی‌نوشت: در تصنیف «خم زلف» دوبیتی که با مصرع «تو دوری از بَرُم دل در برم نیست» آغاز می‌گردد سروده باباطاهر می‌باشد.

فایز دشتی

محمدرضا شجریان

آهنگ

۱۴۰۰/۱۲/۲۳

افسوس که بیفایده فرسوده شدیم وز داس سپهر شاملو نامجو شجریان خیام

افسوس که بیفایده فرسوده شدیم وز داس سپهر دکلمه شاملو نامجو شجریان خیام

افسوس که بی‌فایده فرسوده شدیم
وَز داسِ سپهرِ سرنگون سوده شدیم

دردا و ندامتا که تا چشم زدیم
نابوده به کامِ خویش، نابوده شدیم

خیام، ترانه‌های خیام نوشته و گردآوری صادق هدایت

روخوانی افسوس که بی‌فایده فرسوده شدیم از احمد شاملو در آلبوم رباعیات خیام با آهنگسازی فریدون شهبازیان و آواز محمدرضا شجریان

تصنیف هیچ (بنگر به جهان) از محسن نامجو در آلبوم دماوند با آهنگسازی محسن نامجو


رباعی نامبرده یکی از رباعیات بحث برانگیز از دید اصالت انتساب می‌باشد. برخی پژوهشگران مانند صادق هدایت، احمد شاملو، محمدمهدی فولادوند، یوگِنی بِرتِلِس و... رباعی نامبرده را سروده خیام یا منسوب به او می‌دانند. ولی برخی از پژوهشگران و مصححین مانند محمدعلی فروغی، قاسم غنی، محمدرضا شفیعی کدکنی، جلال‌الدین کزازی، ادوارد فیتزجِرالد و... رباعی نامبرده را سروده خیام نمی‌دانند.

محمدرضا شفیعی کدکنی در پیشگفتار «مختارنامه» اثر برجسته عطار نیشابوری می‌نویسد: «در تصحیح مختارنامه تمام رباعی‌های گزینش شده به طور مسلم به عطار تعلق دارد. به این ترتیب این اثر نه تنها یک منبع مطالعاتی و پژوهشی برای آشنایی با آثار عطار است، بلکه می‌توان از آن برای اطمینان حاصل کردن از رباعیاتی که به خیام منسوب شده‌اند اما در درستی انتساب آن‌ها جای تردید وجود دارد نیز استفاده کرد. زیرا بسیاری از شهیرترین و زیباترین رباعی‌هایی که به نام خیام آوازه‌ای دارند، برپایه نسخه‌های کهن مختارنامه، از آن عطارند و انتساب آنها به خیام دست کم دو سده پس از نوشته شدن نسخه‌های متن این کتاب صورت پذیرفته است. بنابراین با توجه به این که بسیاری از رباعیات منسوب به خیام در مختارنامه نیز آمده خواننده مطمئن می‌شود که رباعی متعلق به عطار بوده است.»

رباعی نامبرده نیز در مختارنامه عطار نیشابوری به تصحیح شفیعی کدکنی آمده است و برپایه دیدگاه شفیعی کدکنی این رباعی سروده عطار است نه خیام. همچنین با نگرش به معنی و مفهوم واژگان، رباعی بازگفت شده از عطار درست‌تر می‌نماید.

افسوس که بی‌فایده فرسوده شدیم
وز آسِ سپهرِ سرنگون سوده شدیم

دردا و ندامتا که تا چشم زدیم
نابوده دمی بکام، نابوده شدیم

عطار، مختارنامه

آس: سنگ‌های آسیاب که غلات را با آن خرد می‌کنند
سوده: خرد شدن، ساییده شدن، نرم شدن
نابوده: نبوده، وجود نداشته، واقع نشده، نیست

خیام

احمد شاملو

محسن نامجو

آهنگ

۱۴۰۰/۱۲/۲۰

تاریخچه شعر ایران نخستین شعر اولین شاعر فارسی زبان آهوی کوهی در دشت

تاریخچه شعر ایران نخستین شعر اولین شاعر فارسی زبان آهوی کوهی در دشت

آهوی کوهی در دشت چگونه دَوَذا
او ندارد یار بی یار چگونه بُوَذا


دَوَذا: بدود، می‌­دود
بُوَذا: هست، زنده است
آهوی کوهی چگونه می­‌تواند در دشت [که جای او نیست] بدود، او که یار ندارد چگونه می‌­تواند زنده باشد.

در این پست به بررسی تاریخچه شعر در زبان‌های ایرانی از روزگار باستان تا نخستین شعرهای فارسی در اوزان عروضی پس از یورش تازیان پرداخته‌ایم. بیشتر پژوهشگران بر این باورند شعر در زبان‌های ایرانی تا پیش از حمله اعراب به ایران در وزن هجایی بوده است نه وزن عروضی اما محمدتقی بهار برپایه پژوهش‌هایی که انجام داده بر این باور است ایرانیان پیش از حمله اعراب نیز با وزن عروضی شعر سروده‌اند. بزرگترین چالش در پژوهش تاریخچه شعر از بین رفتن کتاب‌ها در گذر تاریخ است که آسیب جبران‌ناپذیری بر فرهنگ و ادب ایران نهاده است و از علل بنیادین آن می‌توان به: کتاب‌سوزی عمدی و گسترده در سه دوره تازش اسکندر، اعراب و مغول؛ از بین رفتن کتاب‌ها به علت نابسامانی‌ها و آشفتگی‌های اوضاع کشور در دوره‌های مختلف تاریخ؛ نبود فرهنگ کتاب‌نویسی و کتاب‌خوانی در ایران و تکیه بر ادبیات شفاهی، اشاره کرد. از اینرو نوشتار زیر تنها برپایه مستندات بجای مانده است و بی‌گمان هم در زبان‌های ایرانی باستان و میانه اشعار فراوانی سروده شده و هم زودتر از آن کوشش‌هایی برای سرودن شعر در اوزان عروضی صورت گرفته اما از آنها چیزی به دست ما نرسیده است.


شعر در زبان‌های هندوایرانی و ایرانی باستان:
از دیر و باز چامه و چامه‌سرایی جایگاه ویژه‌ای در تمدن آریایی (هندوایرانی) داشته است. نخستین سروده بجای مانده از بشر ریگ‌وِدا است که کهن‌ترین بخش از چهارگانه وِدا می‌باشد. ریگ‌وِدا بین هزار تا پنج‌هزار سال پیش از میلاد به زبان سانسکریت وِدایی سروده شده است. زبان سانسکریت ودایی یکی از نخستین شاخه‌های زبان نیاهندوایرانی است و زبان‌‌های اوستایی و سانسکریت فرزندان این زبان هستند. ریگ‌ودا دربرگیرنده ۱۰۱۷ قطعه شعر و ۱۰۵۰۰ بیت است و در دوره ودایی که ایرانیان و هندیان یک قوم بودند و با هم می‌زیستند نگاشته شده است. در طی هزاره دوم و در آغاز هزارهٔ نخست پیش از میلاد گروه‌های مختلفی از هندوایرانی‌ها به تدریج از اِستِپ‌ها به سرزمین‌های جنوبی کوچ کردند و دو تمدن ایران و هند را بوجود آوردند.

دومین سروده بشر و تمدن ایران گاتاهای اوستا می‌باشد که پس از جدا شدن آریایی‌ها به دو قوم ایران و هند سروده شده است. در روزگار باستان اوستا بیست و یک نَسک داشته اما اکنون پنج نسک از آن بجای‌مانده که بخشی از آن دربرگیرنده ۱۷ سرودهٔ گات‌هاست که خود شامل ۲۳۸ بند، ۸۹۶ بیت و ۵۵۶۰ واژه است. واژه گات به معنی سرود می‌باشد و هر سرود دارای بندهایی‌ست و هر بندی بیت‌هایی را با تعداد ثابتی هجا دربر دارد. از دیدگاه زبان‌شناسی، درونمایه و ساختمان شعر گاهان اوستا شباهت و پیوند نزدیکی به ریگ‌ودا دارد. بخشهایی از اوستا و ریگ‌ودا مانند سرگذشت و سرنوشت کیخسرو، جم، آبتین و فریدون کم‌وبیش همانند هستند. با توجه به دگردیسی گویش و دستورزبان، بازه زمانی بین ریگ‌ودا و اوستا بین ۲۰۰ تا ۵۰۰ سال می‌باشد. شوربختانه از دیگر زبان‌های ایرانی باستان مانند زبان پارسی باستان، مادی و سکایی سروده‌ای بجای نمانده است (از هزاره سوم پیش از میلاد تا پایان شاهنشاهی هخامنشی در سال ۳۳۰ پیش از میلاد).


شعر در زبان‌های ایرانی میانه:
زبان‌های ایرانی میانه دربرگیرنده زبان‌های ایرانی از زمان فروپاشی شاهنشاهی هخامنشی (۳۳۰ پ.م) تا پایان شاهنشاهی ساسانی در سال ۶۵۱ میلادی می‌باشد که خود به دو دسته زبان‌های ایرانی میانه باختری (پارتی و پارسیگ) و زبان‌های ایرانی میانه خاوری (سُغدی، خوارزمی، بلخی و سَکایی) تقسیم می‌شوند. سروده‌هایی که از زبان‌های ایرانی میانه بجای مانده به شرح زیر می‌باشد:
از زبان پارتی (پهلوی اشکانی) در روزگار شاهنشاهی اشکانی منظومه‌هایی مانند یادگار زریران و درخت آسوریک در دسترس است.
از زبان پارسیگ (پهلوی ساسانی) در روزگار شاهنشاهی ساسانی منظومه‌هایی مانند جاماسب‌نامه، خَدای‌نامه، ترانه‌های خسروانی، سروده‌های مانی (در زبان سغدی و پارسیگ) و چند سروده پراکنده در دسترس است. همچنین چند سروده به گویش دری از روزگار شاهنشاهی ساسانی بجای مانده مانند سروده‌ای که باربد برای خسرو پرویز سروده اما یک بند آن از بین رفته است:
کِیسَر ماه مانَد و خاگان خُرشید
؟
آن منْ‌خدای اَبْر مانَد کامغاران
که خواهد ماه پوشد که خواهد خُرشید

و یا سرود کَرْکُوی که در آتشکده کرکوی یافت شده است:
فُرُخته باذا روش
خُنیده گرشسپ هوش

همی پر است از جوش
اَنوش کن می اَنوش

دوست بَذا آگوش
بآفرین نهاده گوش

همیشه نیکی کوش
که دی گذشت و دوش

شاها خدایگانا بآفرین شاهی


چامه کهن پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به گونه کنونی دیرینگی بیش از ۱۱۰۰ سال دارد. این گونه شعر کاملاً موزون بوده و وزن آن بر پایهٔ ساختاری است که عروض (وزن شعر فارسی) نام دارد. ساختار اوزان عروضی بر پایهٔ طول هجاهاست. هر مصراع به قالب‌هایی تقسیم می‌شود که هجاها باید در آن قالب‌ها قرار گیرند. تفاوت شعر هجایی با شعر عروضی در وجود همین قالب‌هاست که شعر هجایی در قالبی قرار نگرفته و بر اساس هجاهای مصراع ساخته می‌شود. همانگونه که گفته شد بیشتر سروده‌های پیش از حمله اعراب به ایران شعرهای هجایی هستند از اینرو بیشتر پژوهشگران اوزان عروضی در شعر فارسی را تحت تاثیر اوزان عروضی عرب و قالب شعر عربی می‌دانند اما محمدتقی بهار در پیشگفتار «مُجمَل‌ التواریخ و القصص» اشاره به دو شعر پهلوی با اوزان عروضی نموده که در این کتاب آمده است:
سارو جم کرد
بهمن کمربست

دارای دارا
گردهم آورد
ملک الشعرای بهار در ادامه می‌نویسد: ما با وزن این شعرها آشنایی داریم و آن، گونه‌ای از شعرهای قدیم است و این همان وزنی است که شعرهای کُردی تاکنون به همان وزن گفته می‌شود و قطعهٔ اورامان به خط پهلوی نیز به همان وزن است و این قطعهٔ اورامان بر ده هجا است که در هجای پنجم سکوت پیدا می‌شود. (فع لن، مف عولن، فع لن مف عولن) و در واژهٔ نخست به مناسبت درآمد آهنگ، یک هجا حذف شده‌است.
و شعر دومی که بهار به آن اشاره می‌کند:
بخور بانوی جهان
هزار سال نوروز و مهرگان
که به باور بهار این عبارت دو فرد شعر هجایی (برابر دو مصراع عروضی است)، به وزن هشت هجایی که از وزن‌های روایی (متداول) زمان کهن بوده و اصل آن چنین است:
بخوری بانوی جهان
هزار نوروز و مهرگان


شعر در زبان‌های ایرانی نو (فارسی نو):
زبان فارسی‌نو به واپسین گویش پارسی از زمان حمله اعراب به ایران در سال ۶۵۱ میلادی (۳۰ ه‍.ق) گفته می‌شود. اعراب پس از حمله به ایران همهٔ کتابخانه‌ها را آتش زدند و هر کتابی در خانه‌ها پیدا کردند سوزاندند تا هیچ یاد و نشانی از فرهنگ ایرانی و زبان پارسی برجای نماند. ابوریحان بیرونی در کتاب یادمان‌های مانده از سده‌های گذشته «آثار الباقیه عن القرون الخالیه» می‌نویسد: «قُتَیبَه بن مسلم سردار عرب هرکس را که خط خوارزمی می‌نوشت و از تاریخ، علوم و اخبار گذشته آگاهی داشت از دم تیغ بی‌دریغ گذراند و موبدان و هیربدان قوم را یکسر هلاک نمود و کتاب‌هایشان همه بسوزانید و تباه کرد تا آنکه رفته رفته مردم اُمی ماندند و از خط و کتابت بی‌بهره گشتند و اخبار آنها اکثر فراموش شد و از میان رفت». از اینرو به اجبار تا دو سده زبان رسمی ایران عربی بود تا اینکه یعقوب لیث صفاری بنیان‌گذار و نخستین پادشاه دودمان صفاریان زبان فارسی را زبان رسمی ایران اعلام کرد (۲۴۷ ه‍.ق) و از مرگ تدریجی آن جلوگیری نمود. یعقوب لیث دستور داد در کاخ او تنها به زبان فارسی سخن گفته شود و سخن گفتن به زبان عربی دارای مجازات بود زیرا نشان از چیرگی بیگانگان بر ایران داشت.

◆ در سده نخست هجری قمری تنها دو سروده از «دارای‌دخت» دختر دارای فرمانروای تخارستان در دسترس است و می‌توان او را نخستین زن شاعر ایرانی نامید که اشعارش بجای مانده است. پس از حمله اعراب به ایران گروهی از شاهزادگان و مردم ایران به چین و ژاپن مهاجرت کردند. در کتاب «نیهون‌شوکی» که دومین کتاب کهن تاریخ ژاپن است نوشته شده در سال‌های ۶۵۴ و ۶۵۷ میلادی دو گروه ایرانی از جمله «دارای» فرمانروای تخارستان همراه خانواده‌اش از «کُندوزِ تُخارستان» به ژاپن آمدند و مورد پیشواز امپراتریس کوگْیوکو و امپراتور تِنْمو قرار گرفتند. گِیْکْیُو اِیتُو ایران‌شناس ژاپنی طی پژوهشی در کهن‌ترین کتاب شعر ژاپن «مان‌یوشو» با دو شعر شماره ۱۶۰ و ۱۶۱ برخورد می‌کند که از نظر معنا و ساختار با سایر اشعار ناهمگون بود و نکته مهمتر وجود واژه اوستایی «مانسرَدَهمَ» به معنی پیام اندیشه انگیز در شعر بود که در زبان‌های ژاپنی و چینی کاملا بی‌معنا بود. او دریافت این دو سروده برگرفته از آموزه‌های زرتشت و باورهای ایرانی است و اشعار به شاهدخت ایرانی «دارای‌دخت» که سال ۶۶۰ میلادی (۴۰ ه‍.ق) در ژاپن متولد شد تعلق دارد.
سروده شماره ۱۶۰:
حتی آتش فروزان
پیام اندیشه انگیز نیکان را (مانسرَدَهمَ)
رباید و پنهان کند در انبان
آیا چنین نگویند؟

سروده شماره ۱۶۱:
ابر آبی رنگ
شاید بالاتر رود
همان ابری که
بر فراز کوه شمال
گسترده است
از ستارگان گذر کند، از ماه بگذرد
تا بالاترین آسمان.

◆ در سده دوم هجری قمری شعری منسوب به «عباس مَرْوَزی» در مدح مأمون عباسی توسط محمد عوفی بخاری بازگفت شده است و عوفی او را نخستین شاعر پارسی‌گوی نامیده است. اما پژوهشگران با نگرش به واژگان، ترکیب گفتار، سبک و سیاق بیان این ابیات، به درستی گفته عوفی در انتساب این شعر به شاعری از سدهٔ دوم ه‍.ق در روزگار خلافت عباسیان تردید و آن را ساختگی می‌دانند.
ای رسانیده به دولت فرق خود تا فرقدین
گسترانیده به جود و فضل در عالم بدین

مر خلافت را تو شایسته چو مردم دیده را
دین یزدان را تو بایسته چو رخ را هر دو عین

کس براین‌منوال پیش از من چنین شعری نگفت
مر زبان پارسی را هست با این نوع بین

لیک زان گفتم من این مدحت تو را تا این لغت
گیرد از مدح و ثنای حضرت تو زیب و زین

◆ در سده سوم هجری قمری نخستین حکومت مستقل ایرانی‌تبار پس از حمله اعراب به ایران یعنی دودمان طاهریان پایه‌گذاری شد (۲۰۶-۲۵۹ ه‍.ق). از دودمان طاهریان که خراجگزار عباسیان بودند هیچ نشان تاریخی در دست نیست که آیا قصد برانداختن زبان رسمی عربی و روی کار آوردن فارسی به عنوان زبان رسمی کشور داشته‌اند.

● حَنْظَلَه بادغیسی (؟-درگذشت ۲۱۹ ه‍.ق) از شاعران روزگار طاهریان است که دو قطعه از او بجای مانده و برخی او را نخستین شاعر پارسی‌گوی در اوزان عروض می‌دانند اگرچه این اشعار چنان پخته و رسا هستند که پذیرفتن آن‌ها به عنوان نخستین اشعار پارسی آسان نیست و بیشتر پژوهشگران به درستی آن تردید دارند:
مهتری گر به کام شیر در است
شو خطر کن ز کام شیر بجوی

یا بزرگی و عز و نعمت و جاه
یا چو مردانت مرگ رویاروی
و شعر دیگری محمد عوفی بخاری به وی منسوب کرده‌است:
یارم سپند، گرچه بر آتش همی فکند
از بهر چشم، تا نرسد مر ورا گزند

او را سپند و آتش، ناید همی به کار
با روی همچو آتش و با خال چون سپند

● محمود وَراق هروی (؟-درگذشت ۲۲۱ ه‍.ق) از دیگر شاعران روزگار طاهریان است و دو بیت که به نظر قدیمی نمی‌باشد را به او نسبت داده‌اند که در درستی آن تردید وجود دارد:
نگارینا به نقد جانت ندهم
گرانی در بها، ارزانت ندهم

گرفتستم به‌جان دامانِ وصلت
دهم جان از کف و دامانت ندهم

● راتِبَه نیشابوری (۲۵۹-۳۰۵ ه‍.ق) کنیز محمود وراق هروی را نخستین زن شاعر پارسی‌گوی در روزگار طاهریان می‌شمارند اما هیچ شعری از او در دسترس نیست.

◆ دودمان صفاریان در (۲۴۷-۳۹۲ ه‍.ق) به دست یعقوب لیث صفاری که حامی جدی زبان فارسی و فرهنگ ایرانی بود بنیانگذاری شد. او را نخستین شهریار ایرانی احیاگر زبان پارسی، پس از فروپاشی شاهنشاهی ساسانیان می‌دانند. او از شاعران پارسی‌گوی پشتیبانی فراوان می‌کرد. اقدامات یعقوب لیث محرکی در سرودن شعر فارسی شد و آغاز سنتی گردید که سامانیان، پیشروان راستین رستاخیز ادبی ایران، آن را برگرفته و گسترش دادند.

● محمد بن وصیف سَگزی (زادروز و درگذشت نامعلوم) شاعر و نامه‌نگار یعقوب لیث صفاری بود و بیشتر پژوهشگران او را نخستین شاعر پارسی‌گوی در اوزان عروضی می‌دانند. پس از آنکه یعقوب لیث صفاری، در سال ٢۵۱ هجری قمری، خوارج را شکست داد، شاعران به رسم زمانه شعر به عربی در ستایش او سرودند. یعقوب گفت: «چیزی که من اندر نیابم، چرا باید گفت». در این هنگام، محمد بن وصیف سگزی شعری به زبان فارسی در ستایش او سرود که بیشتر پژوهشگران آن را نخستین شعر فارسی در اوزان عروضی می‌دانند:
ای امیری که امیران جهان خاصه و عام
بنده و چاکر و مولای و سگ بند و غلام

ازلی خطی در لوح که ملکی بدهید
به ابی یوسف یعقوب بن اللیث همام

به لتام آمد رتبیل ولتی خورد به لنگ
لتره شد لشکر رتبیل و هبا گشت کنام

لمن الملک بخواندی تو امیرا به یقین
با قلیل‌الفیه کن زاد در آن لشکر کام

عمر عمار ترا خواست و زوگشت بری
تیغ تو کرد میانجی به میان دد و دام

عمر او نزد تو آمد که تو چون نوح بزی
در آکار تن او سر او باب طعام

● محمد بن مُخَلَد سَگزی (زادروز و درگذشت نامعلوم) نیز از نخستین شاعران پارسی‌گوی است. از وی شعری در ستایش یعقوب لیث صفاری (۲۴۷-۲۶۵ ه‍.ق) بجای مانده است:
جز تو نزاد حوّا و آدم نکشت
شیر نهادی به دل و بر مَنِشت

معجز پیغمبر مکی تویی
به کنش و به منش و به گُوِشت

فخر کند عمار روزی بزرگ
کوهدانم من که یعقوب کشت

● بَسام کُرد (زادروز و درگذشت نامعلوم) نیز از دیگر پیشگامان سرایش شعر به زبان پارسی است. بسام از خوارج سیستان بود و به یعقوب لیث صفاری (۲۴۷-۲۶۵ ه‍.ق) پناه آورده بود:
هر که نبود او به دل متهم
بر اثر دعوت تو کرد نعم

عمر ز عمار بدان شد بری
کاوی خلاف آرد، تا لاجرم

دید بلا بر تن و بر جان خویش
گشت به عالم تن او در الم

مکه حرم کرد عرب را خدای
عهد ترا کرد حرم در عجم

هر که درآمد همه باقی شدند
باز فنا شد که ندید این حرم

● فیروز مَشرِقی (زادروز و درگذشت نامعلوم) شاعر روزگار عَمرو لیث صفاری (۲۶۵-۲۸۷ ه‍.ق) نیز جز پیشگامان شعر پارسی است:
مرغی است خدنگ او عجب دیدی
مرغی که شکار او همه جانا

داده پر خویش کرکسش هدیه
تا بچه ش را برد به مهمانا

یکی همچون پرن بر اوج خورشید
یکی چون شایورد از گرد مهتاب

● ابوسُلَیک گرگانی (زادروز و درگذشت نامعلوم) از شاعران همدوره عَمرو ابن لیث صفاری (۲۶۵-۲۸۷ ه‍.ق) است که سروده‌های ‌زیر از اوست:
خون خود را گر بریزی بر زمین
به که آب روی ریزی در کنار

بت‌پرستنده به از مردم‌پرست
پند گیر و کار بند و گوش دار

بمژه دل ز من بدزدیدی
ای به لب قاضی و به مژگان دزد

مزد خواهی که دل ز من بردی
این شگفتی که دید، دزد بمزد!

◆ ایجاد دودمان سامانیان (۲۶۱-۳۹۵ ه‍.ق) منجر به بازسازی هویت و فرهنگ ایرانی و رشد زبان پارسی شد. در زمان سامانیان زبان فارسی‌نو گسترش پیدا کرد که با اندکی تغییرات آوایی تا زمان حاضر بر جای مانده است، فارسی‌نو به خط عربی نوشته شد و رفته رفته هر چه بیشتر واژه‌های عربی به آن راه یافت.

● ابوحَفص سُغدی (زادروز و درگذشت نامعلوم) موسیقی‌دان، پدیدآورنده سازِ شهرود، نویسنده نخستین واژه‌نامه پارسی و از نخستین شاعران پارسی‌گوی است که در پایان سده سوم و آغاز سده چهارم در روزگار سامانیان زندگی می‌کرد. برخی او را سراینده نخسین شعر پارسی در اوزان عروضی در حدود سال ۳۰۰ ه‍.ق با شعر آهوی کوهی دانسته‌اند:

آهوی کوهی در دشت چگونه دَوَذا
او ندارد یار بی یار چگونه بُوَذا

آهوی کوهی چگونه می­‌تواند در دشت [که جای او نیست] بدود، او که یار ندارد چگونه می‌­تواند زنده باشد.
نگریستنی‌ست که نخستین شعری که از دورانِ نوزایی فارسی بجای مانده است، دربارهٔ تنهایی و بیگانگی است! شاید ابوحَفص سغدی خواسته باشد احساسش را نسبت به استعمار اعراب و زبان بیگانه بیان کند؟ به هر روی، برخی زبان را خانهٔ وجود می‌دانند. هایدگر می‌گفت انسان فقط در خانهٔ زبان می‌تواند وجود خود را نشان دهد. بنابراین طبیعی است که وقتی خانه مال خود او نبود برایش احساس بیگانگی ایجاد کند.

● مسعودی مَروَزی (زادروز و درگذشت نامعلوم) سراینده نخستین شاهنامه منظوم فارسی است که در پایان سده سوم و آغاز سده چهارم در روزگار سامانیان زندگی می‌کرد. شوربختانه از شاهنامه او تنها این سه بیت بجای مانده است:
نخستین کیومرث آمذ به شاهی
کرفتش به کیتی درون پیشگاهی

چو سی سالی به کیتی باذشا بوذ
کی فرمانش به هر جایی روا بوذ

سپری شذ نشان خسروانا
چو کام خویش راندند در جهانا

● شهید بلخی (؟-درگذشت ۳۲۵ ه‍.ق) فیلسوف و شاعر پارسی‌گوی در روزگار سامانیان بوده است. اشعار وی مورد ستایش شاعران پس از او بوده و آن را همپایه اشعار رودکی دانسته‌اند:
اگر غم را چو آتش دود بودی
جهان تاریک ماندی جاودانه

درین گیتی سراسر گر بگردی
خردمندی نیابی شادمانه

● رودکی (۲۴۴-۳۲۹ ه‍.ق) را نخستین شاعر بزرگ پارسی‌گوی و پدر شعر پارسی می‌دانند چونکه تا پیش از وی کسی دیوان شعر نداشته است و کیفیت اشعار او آغازگر راه پیشرفت ادبیات فارسی بوده است. او شعر فارسی را از پیروی از شعر عربی جدا کرد و اوزان و قالب‌های جدید فارسی را پدید آورد. برخی پژوهشگران چون ریچارد فِرای بر این باورند که رودکی در تغییر خط ایران از دبیره پهلوی به عربی در روزگار سامانیان نقش داشته است. از تمام آثار رودکی که گفته می‌شود بیش از یک میلیون و سیصد هزار بیت بوده‌، تنها ۱۰۴۷ بیت بجای مانده است که دربرگیرنده چند قصیده، غزل، مثنوی، رباعی و شماری بیت پراکنده است.


پی‌نوشت ۱: شفیعی کدکنی شعر «آهوی کوهی» ابوحفص سغدی را نخستین شعر فارسی دانسته است و با سرودن شعر «هزارهٔ دوم آهوی کوهی» در هزارمین سال سرایش «آهوی کوهی» به نخستین شعر پارسی اشاره کرده است و با نوآوری شعر خود را به نخستین شعر پارسی و ادبیات کهن و باستانی ایران در ژرفای تاریخ پیوند زده است که خود کنایه‌ای‌ست بر پیوستگی شعر فارسی که اکنون وارد هزارهٔ دوم شده است.

پی‌نوشت ۲: صادق هدایت شعر «آهوی کوهی» را نخستین شعر فارسی دانسته است اما گمان برده بهرام گور سراینده آن بوده است او نگاره آهوی کوهی را برای این شعر در ۲۴ مهر ۱۳۰۷ در پاریس کشیده است.

پی‌نوشت ۳: دوذا و بوذا به شکل ذال معجم (دودا و بودا) نوشته شده‌اند.

ابوحفص سغدی

۱۴۰۰/۱۲/۱۵

آرام گیر با من چون گنج در خرابی ای از شکنج زلفت هرجا که انقلابی

آرام گیر با من چون گنج در خرابی ای از شکنج زلفت هرجا که انقلابی

ای از شکنج زلفت هرجا که انقلابی
هرگز نتافت بر کس چون رویت آفتابی

در پیش عکس رویت شمس و قمر خیالی
در جنب طاق چشمت نیل فلک سرابی

بی تنگی دهانت جان مانده در مضیقی
بی آتش رخ تو دل گشته چون کبابی

چون چشم نیم خوابت بیدار کرد فتنه
ناموس شوخ چشمان آنجا نمود خوابی

آن چشمه‌ای که لعلت سیراب شد از آنجا
در خلد هیچ حوری آنجا نیافت آبی

من تاب می نیارم تابی ز زلف کم کن
تا کی بود ز زلفت در دل فتاده تابی

ای گنج آفرینش دلها خراب از تو
آرام گیر با من چون گنج در خرابی

در شش جهات عالم از هشت خلد خوشتر
در تو نگاه کردن در نور ماهتابی

خواهم که مست باشی در ماهتاب خفته
من بر رخت فشانده از چشم تر گلابی

گه کرده بر رخ تو از برگ گل نثاری
گه خورده با لب تو از جام جم شرابی

این آرزوست اکنون عطار را ز عالم
این آرزوی او را هین باز ده جوابی

عطار، دیوان اشعار، غزلیات

شِکنج: پیچ‌و‌خم گیسو
نِیل: به دست آوردن/رسیدن به مراد و مطلوب
مَضیق: تنگنا
شوخ چشم: بی‌شرم، بی‌حیا‌، گستاخ، زیبا
لَعل: لب معشوق، می انگور
خُلد: بهشت
فشانده: پریشان، فروریخته، ریخته
چشم تر: گریان
نثار: فدا کردن، تقدیم
جام جم: کنایه از دهان، جام جهان نما، در عرفان به دل تعبیر می‌شود
هِین: زودباش، شتاب کن

عطار

۱۴۰۰/۱۲/۰۵

دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد نرگس جادو محمدرضا شجریان

دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد

آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد

اشک من رنگ شفق یافت ز بی‌مهری یار
طالع بی‌شفقت بین که در این کار چه کرد

برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد

ساقیا جام می‌ام ده که نگارنده غیب
نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد

آن که پرنقش زد این دایره مینایی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد

فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد

حافظ، غزلیات

آواز دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد از محمدرضا شجریان در آواز دشتی از آلبوم جان عشاق و گنبد مینا

حافظ

محمدرضا شجریان

آهنگ

۱۴۰۰/۱۲/۰۴

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد این عوعو سگان شما نیز بگذرد سیف

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد این عوعو سگان شما نیز بگذرد سیف

دوره مغول از دید تنوع و رخداد حوادث تعیین کننده یکی از مهم‌ترین و سرنوشت‌سازترین و پرپیشامدترین دوره‌های تاریخ ایران شمرده می‌شود. این پیشامدهای خونبار، افزون بر ابعاد گسترده کشتار و ویرانی، فروپاشی شهرآیینی، نابودی فرهنگی و اجتماعی و اندیشه را به همراه داشت. از هم‌گسیختگی رخدادهای اجتماعی، فروپاشی فرهنگی و پنداری، کشتار سنگدلانه و گسترده مردم، رواج انواع ستم‌ها و تباهی‌های اجتماعی، دست‌درازی به جان و دارایی و ناموس مردم و تهیدستی و نابسامانی دستاورد این تازش بود. شهرها و روستاها ویران و گاه با خاک یکسان شد. چنگیز خان خود بر این باور بود که او عذاب خداست که بر سر گناهکاران فرود آمده است و از سوی انبوه مردم آن روزگار، که برخی از بزرگان و روحانیان نیز در میان آنان دیده می‌شدند، هجوم سیل‌آسای آنان به مانند «قهر الهی» و نشانه عذاب خداوندی برداشت می‌گردید.

برخی از پژوهشگران، مردم این روزگار را در رویارویی با مغولان به سه گروه بخش‌بندی می‌کنند:
گروه نخست مردم نادان و بی‌خردند، ناآگاه آمده و از پی‌اش می‌گذشته‌اند، گروه دوم که بیشتر بزرگان و بلندپایگان از آنان بودند، برای جایگاه دنیوی خود را با طبقات فاسد حاکم یا اجتماع همرنگ می‌کردند و این زبانزد را به کار می‌بستند که خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو!

و گروه سوم که از اوضاع روزگار به جان آمده بودند و دردها در دل و بارها بر جان داشتند خود سه دسته می‌شدند: دسته نخست از راه پند و اندرز به ستمگران و زورگویان آنان را به دستیاری مردم و دست برداشتن از آزار و شکنجه مردم راهنمایی می‌کردند مانند سعدی، دسته دوم بی‌باک و بی‌پرده نکوهش و خرده‌گیری آشکارا و تند می‌کردند مانند سیف فرغانی، و دسته سوم به روش طنز و هزل، شوخی و کنایه به نکوهش می‌پرداختند مانند عبید زاکانی. در این میان مولانا با شکوه فراوان و رویگردان از ترس و هراسی که مغولان بر جان مردم افکنده بودند به شیوه ویژه خود دشمنی خود را بازگو می‌کرد و به بلندپایگان و بزرگانی که با آنان در پیوند بود، پافشاری می‌کرد که از همکاری با مغولان و پذیرش خواری و زبونی پرهیز کنند.

سیف‌الدین ابوالمحامد محمد فرغانی نامور به سیف فرغانی از چامه‌سرایان سده هفتم و هشتم هجری زاده فرغانه [شهری در فرارود خراسان گذشته و ازبکستان امروز] است که در دوره چیرگی و فرمانروایی مغولان زندگی می‌کرد. نقدهای رک و جدی خالی از یاوه‌گویی، بیان کاستی‌های اجتماعی، برشمردن زشتی‌ها و پلیدی‌های طبقه فاسد جامعه از ویژگی‌های سروده‌های سیف می‌باشد. گفتار تند و کوبنده سیف فرغانی در برخورد با فرمانروایان مغول، گماشتگان و مزدوران آن‌ها و نیز در برابر سیه‌کرداری‌ها و ستمگری‌های اجتماعی، در سروده‌های هیچ چامه‌سرا دیگر این دوره دیده نمی‌شود و می‌توان سیف فرغانی و عبید زاکانی را دو روی یک سکه دانست. عبید با ریشخند تند و نیشدار و گزنده به همان راهی می‌رفت که سیف با گفتار رک و بُرا و کوبنده.

سیف فرغانی در زمان اباقا خان، که از ستمگرترین و پتیاره‌ترین ایلخانان مغول بود و دستش به جان و مال و ناموس مردم بی‌بهره دراز، زادبوم خود در فرارود را ترک گفت و دوری از میهن در پیش گرفت و در آقسرا، یکی از شهرهای کوچک سلجوقیان روم [در ترکیه امروز] ماندگار شد، و از خانگاه کوچکی که در آن جا داشت، فریاد واخواهی و نکوهش خود و هم‌میهنان ستمدیده و بی‌بهره‌اش را در برابر ستم‌پیشگان و خون‌خواران مغول سر داد، و سرزمین مادری خود را «دار البلا» نامید. سیف همانند ناصرخسرو و عطار، آزاده و وارسته بود و درِ سخنوری را به پای خوکان نریخت و ارزش چامه و چامه‌سرا را فروکاست نکرد، وانگه از چامه چون تازیانه‌هایی برای کیفر چپاولگران، زورگویان و چیره‌شدگان استفاده کرد. و توان و شکوه آن‌ها را به ریشخند گرفت و بوم رنج را بر آشیان دولت آنان رو به گذر دید.

نکته دیگری که بدین‌سان در سخنان سیف در خور نگرش است، این است که او بهمان‌سان که ستم ستمگران و تباهی تبهکاران را هویدا می‌کند به هم‌میهنان خود نوید می‌دهد، که نباید دچار ناامیدی و دلسردی شده، راه گردن نهادن در پیش گیرند و در برابر بیگانگان بیمناک شده، خود را ببازند؛ وانگه باید ایستادگی و پایداری کنند تا از دل شب تاریک، سپیده بدمد. چرا که «او در جهان اخلاقی، مانند غزالی کیمیای سعادت را در شور باورمندی و نه در فرزان یونانی می‌دید و دنیای آشفته خود را تنها از راه دست‌آویزی به دستاویز استوار حق و حقیقت بازسازی پذیر می‌دانست.» و چشمداشت چوپانی از گرگ را نادرست می‌انگاشت. نکته دیگری که سیف را از بسیاری از چامه‌سرایان هم روزگار خود جدا می‌کند، پرهیز دادن چامه‌سرایان از ستایش و ستودن پادشاهان و فرمانروایان زمان است.

از ثنای امرا نیک نگهدار زبان
مدح این قوم دل روشن تو تیره کند

گرچه رنگین سخنی نقش مکن دیواری
همچو رو را کلف و آینه را زنگاری

بی‌گمان بسیاری از راستینگی‌ها و ناگفته‌های کارنامه گذشتگان را باید در میان سروده‌های چامه‌سرایان آن روزگار جست و با سرگذشت و سرنوشت سیاه مردم آن روزگار تا اندازه‌ای آشنا شد و به سختی‌ها، رنج‌ها، سرگردانی‌ها، کشتار و تاراج مردم، سیه‌کرداری و فرومایگی فرمانروایان و از دست رفتن بخش بزرگی از شورمیهن‌پرستی و ارزش‌های رفتاری پی برد.
چکامه زیر یکی از پرآوازه‌ترین واکنش‌های اجتماعی و سیاسی سیف فرغانی است که در برابر فرمانروایی تمامیت‌خواه مغول سروده است:

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد

وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد

باد خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد

آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد

ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد

چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد

در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد

آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد

بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد

زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد

ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن
تأثیر اختران شما نیز بگذرد

این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد

بیش از دو روز بود از آن دگر کسان
بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد

بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد

در باغ دولت دگران بود مدتی
این گل، ز گلستان شما نیز بگذرد

آبی‌ست ایستاده درین خانه مال و جاه
این آب ناروان شما نیز بگذرد

ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع
این گرگی شبان شما نیز بگذرد

پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد

ای دوستان خوهم که به نیکی دعای سیف
یک روز بر زبان شما نیز بگذرد

سیف فرغانی، دیوان اشعار

آواز هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد (عشق است چون زمرد و مرگ پدر) از همایون شجریان و محمد معتمدی در اپرای عروسکی مولوی

سیف فرغانی

همایون شجریان

آهنگ

۱۴۰۰/۱۲/۰۱

کاروان می رود و بار سفر می بندند تا دگربار که بیند بنان

کاروان می رود و بار سفر می بندند تا دگربار که بیند بنان

کاروان می‌رود و بار سفر می‌بندند
تا دگربار که بیند که به ما پیوندند

خیلتاشان جفاکار و محبان ملول
خیمه را همچو دل از صحبت ما برکندند

آن همه عشوه که در پیش نهادند و غرور
عاقبت روز جدایی پس پشت افکندند

طمع از دوست نه این بود و توقع نه چنین
مکن ای دوست که از دوست جفا نپسندند

ما همانیم که بودیم و محبت باقیست
ترک صحبت نکند دل که به مهر آکندند

عیب شیرین دهنان نیست که خون می‌ریزند
جرم صاحب نظرانست که دل می‌بندند

مرض عشق نه دردیست که می‌شاید گفت
با طبیبان که در این باب نه دانشمندند

ساربان رخت منه بر شتر و بار مبند
که در این مرحله بیچاره اسیری چندند

طبع خرسند نمی‌باشد و بس می‌نکند
مهر آنان که به نادیدن ما خرسندند

مجلس یاران بی ناله سعدی خوش نیست
شمع می‌گرید و نظارگیان می‌خندند

سعدی، دیوان اشعار، غزلیات

آواز کاروان میرود و بار سفر می بندند از غلامحسین بنان در آواز دشتی


خیلتاش: هم‌گروه، هم‌قطار
ملول: به‌ستوه‌آمده، اندوهگین، دل‌تنگ
خیمه برکندن: کنایه از تخلیه کردن مکان است
پس پشت افکندن: فراموش کردن، ترک گفتن، از دست نهادن
شیرین دهن: خوش سخن، آنکه لب و دهان زیبا و دوست‌داشتنی دارد
صاحب نظر: کسی که جمال و زیبایی را دوست دارد و با نظری پاک از مشاهده آن لذت می‌برد، آگاه، بلندنظر
ساربان: قافله سالار، سرپرست کاروان، شتربان
رخت نهادن بر شتر: آماده حرکت گشتن، مهیای کوچ شدن
نظارگیان: تماشاگران

پی‌نوشت: آواز بالا پالایش شده صدای استاد بنان از فیلمی به‌نام «علی‌بابا و چهل دزد» است که شوربختانه نگارش با کیفیت‌تری تا کنون بدست نیامده است همچنین هنوز روشن نیست که آیا این آواز در برنامه موسیقی ایرانی ضبط شده یا استاد بنان آن را ویژه برای دوبله این فیلم خوانده است.

سعدی

غلامحسین بنان

آهنگ

۱۳۹۹/۰۷/۲۷