هر که گدای در مشکوی توست پادشاست شه که به همسایگی کوی توست

هر که گدای در مشکوی توست پادشاست شه که به همسایگی کوی توست

هر که گدای در مشکوی توست
پادشاست

شه که به همسایگی کوی توست
چون گداست

باغ جهان موسم اردیـبهشـت
یا بهشت

گر نه ثنا خوان گل روی توست
بی صفاست

نرگس گلزار جنان هر که گفت
یا شنفت

این که چو چشمان بی آهوی توست
بی حیاست

سرو شنیدم که قد آراسته
خاسته

مدعی قامت دلجوی توست
بد اداست

رحم کن ای دیده رخ زرد من
دردمن

گرنه امیدیش به داروی توست
بی دواست

مهدی اخوان ثالث (م. امید)

مهدی اخوان ثالث

۱۳۹۹/۰۷/۱۱

هیچیم و چیزی کم از عالم هیچیم و چیزی کم اخوان ثالث

هیچیم و چیزی کم
ما نیستیم از اهل این عالم که می‌بینید
وز اهل عالم‌های دیگر هم
یعنی چه؟ پس اهل کجا هستیم؟
از عالم هیچیم و چیزی کم

غم نیز چون شادی برای خود خدایی، عالمی دارد
نور سیاه مبهمی دارد
پس زنده باشد مثل شادی، غم
ما دوستدار سایه‌های تیره هم هستیم
و مثل عاشق، مثل پروانه
اهل نماز شعله و شبنم
اما
هیچیم و چیزی کم.

رفتم فراز بام خانه، سخت لازم بود
شب بود و مظلم بود و ظالم بود
آنجا چراغ افروختم، اطراف روشن شد
و پشه ها و سوسک‌ها بسیار
دیدم که اینک روشنایم خورده خواهد شد
کشتم اسیر بی‌مروت زرده خواهد شد
باغ شبم افسرده خونِ مرده خواهد شد
خاموش کردم روشنایم را
و پشه ها و سوسکها رفتند
غم رفت، شادی رفت
و هول و حسرت ترک من گفتند
و اختران خفتند
آنگاه دیدم آن طرف‌تر از سکنج بام
یک دختر زیباتر از رویای شبنم‌ها
تنها
انگار روح آبی و آب است
انگار هم بیدار و هم خواب است
انگار غم در کسوت شادی ست
انگار تصویر خدا در بهترین قاب است
انگارها بگذار
بیمار !
او آن «نمی‌دانی و می‌دانی» ست
او لحظه فرّار جادویی
او جاودانه، جاودانتاب است
محض خلوص و مطلق ناب است

از بام پایین آمدیم، آرام
همراه با مشتی غم و شادی
و با گروهی زخمها و عدّه‌ای مرهم
گفتیم بنشینیم
نزدیک سالی مهلتش یک دم
مثل ظهور اولین پرتو
مثل غروب آخرین عیسای بن مریم
مثل نگاه غمگنانه‌ی ما
مثل بچه آدم
آنگاه نشستیم و بخوبی خوب فهمیدیم
باز آن چراغ روز و شب خامش تر از تاریک

هیچیم و چیزی کم.

مهدی اخوان ثالث (م. امید)

مهدی اخوان ثالث

۱۳۸۹/۱۱/۲۸

شب از شبهای پاییزیست ملول و خسته دل شهرام ناظری پرستار اخوان ثالث

شب از شبهای پاییزیست ملول و خسته دل شهرام ناظری پرستار اخوان ثالث

شب از شب‌های پاییزی‌ست.
از آن همدرد و با من مهربان شب‌های شک آور،
ملول و خسته دل، گریان و طولانی.
شبی که در گمانم من که آیا بر شبم گرید، چنین همدرد،
و یا بر بامدادم گرید، از من نیز پنهانی.
و اینک (خیره در من مهربان) بینم
که دست سرد و خیسش را
چو بالشتی سیه زیر سرم ـــ بالین سوداها ـــ گذارد شب
من این می‌گویم و دنباله دارد شب.

خموش و مهربان با من
به کردار پرستاری سیه پوشیده پیشاپیش، دل بر کنده از بیمار،
نشسته در کنارم، اشک بارد شب.
من این می‌گویم و دنباله دارد شب.

مهدی اخوان ثالث (م. امید)، از این اوستا، تهران آبان ۱۳۴۱

روخوانی پرستار از مهدی اخوان ثالث

تصنیف شب از شب‌های پاییزی از شهرام ناظری در آلبوم امیرکبیر با آهنگسازی و تنظیم پژمان طاهری


مهدی اخوان ثالث شعر پرستار را پیشکش به دوستش حسین رازی نموده است. همچنین در سرآغاز شعر پرستار شعر عربی زیر را آورده است:

اقول و اللیل فی امتداد
و ادمع الغیث فی انسفاح

اظن لیلی بغیر شک
قد بات یبکی علی الصباح

لاادری

مهدی اخوان ثالث

شهرام ناظری

آهنگ

۱۳۸۷/۰۷/۱۶

بیا ای یاد مهتابی!

به دیدارم بیا هر شب، در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند

دلم تنگ است.

بیا ای روشن، ای روشن تر از لبخند

شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی‌ها

دلم تنگ است.

بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه

در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال

دلی خوش کرده‌ام با این پرستوها و ماهی‌ها

و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی

بیا ای همگناه ِ من درین برزخ

بهشتم نیز و هم دوزخ

به دیدارم بیا، ای همگناه، ای مهربان با من

که اینان زود می‌پوشند رو در خواب‌های بی‌گناهی‌ها

و من می‌مانم و بیداد بی‌خوابی.

در این ایوان سرپوشیده‌ی متروک

شب افتاده ست و در تالاب ِ من دیری ست

که درخوابند آن نیلوفر آبی و ماهی‌ها، پرستوها

بیا امشب که بس تاریک و تنهایم

بیا ای روشنی ، اما بپوشان روی

که می‌ترسم ترا خورشید پندارند

و می‌ترسم همه از خواب برخیزند

و می‌ترسم همه از خواب برخیزند

و می‌ترسم که چشم از خواب بردارند

نمی‌خواهم ببیند هیچ کس ما را

نمی‌خواهم بداند هیچ کس ما را

و نیلوفر که سر بر می‌کشد از آب

پرستوها که با پرواز و با آواز

و ماهی‌ها که با آن رقص غوغایی

نمی‌خواهم بفهمانند بیدارند.

شب افتاده ست و من تنها و تاریکم

و در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند

پرستوها و ماهی‌ها و آن نیلوفر آبی

بیا ای مهربان با من!

بیا ای یاد مهتابی!

مهدی اخوان ثالث (م. امید)

مهدی اخوان ثالث

۱۳۸۵/۰۲/۱۷

زمستان اخوان ثالث زمستان است شجریان ناظری سلامت را نمیخواهند پاسخ

زمستان اخوان ثالث زمستان است شجریان ناظری سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت

سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت،
سرها در گریبان‌ست.
کسی سر بر نَیارد کرد پاسخ گفتن و دیدارِ یاران را.
نِگَه جُز پیشِ پا را دید، نَتواند،
که ره تاریک و لغزان‌ست.
وگر دستِ محبت سویِ کس یازی،
به اکراه آوَرَد دست از بغل بیرون؛
که سرما سختْ سوزان‌ست.

نفس، کز گرمگاهِ سینه می‌آید بُرون، ابری شود تاریک.
چو دیوار ایستد در پیشِ چشمانت
نفس کاین‌ست، پس دیگر چه داری چشم
ز چشمِ دوستانِ دور یا نزدیک؟
مسیحایِ جوانمردِ من! ای ترسایِ پیرِ پیرهنْ چرکین!
هوا بس ناجوانمردانه سردَست... آی...
دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای!

منم من، میهمانِ هر شبت، لولی‌وشِ مغموم.
منم من، سنگِ تیپا خورده‌ی رنجور.
منم، دشنامِ پستِ آفرینش، نغمه‌ی ناجور.

نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگِ بیرنگم.
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم.
حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشتِ در چون موج می‌لرزد.
تگرگی نیست، مرگی نیست.
صدایی گر شنیدی، صحبتِ سرما و دندان‌ست.

من امشب آمَدَستَم وام بُگذارم.
حسابت را کنارِ جام بُگذارم.
چه می‌گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فریبت می‌دهد، بر آسمان این سرخیِ بعد از سحرگه نیست.
حریفا! گوشِ سرما برده است این، یادگار سیلیِ سردِ زمستان‌ست.
و قندیلِ سپهرِ تنگْ میدان، مرده یا زنده،
به تابوتِ سِتَبرِ ظلمتِ نُهْ تویِ مرگ اندود، پنهان‌ست.
حریفا! رو چراغِ باده را بِفْروز، شب با روز یکسان‌ست.

سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت.
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دست‌ها پنهان،
نفس‌ها ابر، دل‌ها خسته و غمگین،
درختان اسکلت‌های بلور آجین،
زمینْ دلمرده، سقفِ آسمانْ کوتاه،
غبار آلوده مهر و ماه،
زمستان‌ست.

مهدی اخوان ثالث (م. امید)، زمستان، تهران دی ماه ۱۳۳۴

آواز زمستان از محمدرضا شجریان در مقام داد و بیداد از آلبوم زمستان است با آهنگسازی حسین علیزاده

آواز زمستان از شهرام ناظری در آلبوم زمستان با آهنگسازی محمدرضا درویشی

روخوانی زمستان از مهدی اخوان ثالث در آلبوم قاصدک با آهنگسازی مجید درخشانی

زمستان است شجریان ناظری اخوان ثالث


گریبان: یقه لباس
نَیارَد: نمی‌تواند
دست یازی: دست دراز کردن
مسیحا: نام و لقب حضرت مسیح
تَرْسا: مسیحی
لولی‌وش: مانند لولی، سرمست، جوان خوش اندام
مغموم: غم‌زده؛ غمناک؛ اندوهگین؛ اندوهناک
تیپا: ضربه‌ای که با سرپنجۀ پا به چیزی بزنند؛ تُک پا؛ اردنگی.
نه از رومم: رومی نیستم، از مردم روم نیستم. اهل روم نیستم. به مناسبت سفیدی رنگ پوست و آن را شعرا مقابل زنگی آورند به مناسبت سیاهی پوست
زنگ: ولایت زنگیان . ولایت زنگبار، حبشه و زنگبار و تونس و دیگر ولایات آفریقا.
آمَدَسْتَم: آمده ام
وام بُگْزارم: قرضم را بدهم
گوش سرمابرده: گوش سرمازده، گوشی که در اثر سرما سرخ شده است
قندیل: چراغ، چراغدان، قندیل سپهر به معنای خورشید و ماه است
سپهرِ تَنْگْ میدان: آسمان ابری در زمستان که به دلیل تراکم ابرها به نظر تنگ و کوتاه می‌رسد بر خلاف آسمان تابستان که بلند و فراخ است
سِتَبْر: ضخیم، کلفت
نُهْ توی: نه آسمان، به باور گذشتگان هر یک از سیارات هفتگانه فلکی دارد ازین قرار: فلک قمر (ماه)، فلک عطارد (تیر)، فلک زهره (ناهید)، فلک شمس (آفتاب)، فلک مریخ (بهرام)، فلک مشتری (اورمزد)، فلک زحل (کیوان) و بالاتر از این هفت فلک، دو فلک دیگر است: فلک هشتم فلک اطلس یا ثوابت و فلک نهم فلک الافلاک.
عروس نه فلک: کنایه از افلاک است بطریق اضافه یعنی عروسی که آن نه فلک است. کنایه از آفتاب است
مرگ اندودْ: مرگ آور
بِفْروز: روشن کن
بلورآجین: سوزن سوزن شدن یخ روی تنه درخت

مهدی اخوان ثالث

محمدرضا شجریان

شهرام ناظری

آهنگ

۱۳۸۴/۱۰/۳۰

چون سبوی تشنه...

چون سبوی تشنه

از تهی سرشار،

جویبار لحظه‌ها جاریست.

چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب، واندر آب بیند سنگ،

دوستان و دشمنان را می‌شناسم من.

زندگی را دوست می‌دارم؛

مرگ را دشمن.

وای، اما – با که باید گفت این؟ - من دوستی دارم

که به دشمن خواهم از او التجا بردن.

جویبار لحظه‌ها جاری.

مهدی اخوان ثالث (م. امید)

چون سبوی تشنه..

مهدی اخوان ثالث

۱۳۸۴/۱۰/۰۱

فریاد خانه ام آتش گرفته ست آتشی جانسوز هر طرف میسوزد شجریان

فریاد خانه ام آتش گرفته ست آتشی جانسوز هر طرف میسوزد شجریان

خانه‌ام آتش گرفته‌ست، آتشی جانسوز.
هر طرف می‌سوزد این آتش،
پرده‌ها و فرشها را، تارشان با پود.
من به هرسو می‌دوم گریان،
در لهیبِ آتش پر دود؛

وز میان خنده‌هایم، تلخ،
و خروش گریه‌ام، ناشاد،
از درون خستهٔ سوزان،
می کنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد!

خانه‌ام آتش گرفته‌ست، آتشی بیرحم.
همچنان می‌سوزد این آتش،
نقشهایی را که من بستم به خونِ دل،
بر سر و چشمِ در و دیوار،
در شبِ رسوایِ بی‌ساحل.

وای بر من، سوزد و سوزد
غنچه‌هایی را که پروردم به دشواری،
در دهان گودِ گلدانها،
روزهای سخت بیماری.

از فراز بامهاشان، شاد،
دشمنانم موذیانه خنده‌های فتحشان بر لب،
بر منِ آتش به‌جان ناظر.
در پناه این مُشبّک شب.
من به هرسو می‌دوم، گریان ازین بیداد.
می‌کنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد!

وای بر من، همچنان می‌سوزد این آتش
آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان؛
وآنچه دارد منظر و ایوان.
من به دستانِ پر از تاول
این‌طرف را می‌کنم خاموش،
وز لهیب آن روم از هوش؛
زآن دگرسو شعله برخیزد، به گِردش دود.
تا سحرگاهان، که می‌داند، که بودِ من شود نابود.
خفته‌اند این مهربان همسایگانم شاد در بستر،
صبح از من مانده بر جا مشتِ خاکستر؛
وای، آیا هیچ سر برمی‌کنند از خواب،
مهربان همسایگانم از پی امداد؟
سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد.
می‌کنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد!

مهدی اخوان ثالث (م. امید)، زمستان، زندان «م»، شهریور ماه ۱۳۳۳

تصنیف فریاد از محمدرضا شجریان در آواز دشتی و مرکب‌خوانی از آلبوم فریاد

روخوانی فریاد از مهدی اخوان ثالث در آلبوم قاصدک با آهنگسازی مجید درخشانی

فریاد خانه ام آتش گرفته است زمستان اخوان ثالث کودتای ۲۸ مرداد

مهدی اخوان ثالث

محمدرضا شجریان

فریاد

آهنگ

۱۳۸۴/۰۸/۲۵

باغ من باغ بی برگی پادشاه فصل ها پاییز آسمانش را گرفته تنگ آغوش

باغ من باغ بی برگی پادشاه فصل ها پاییز آسمانش را گرفته تنگ در آغوش

آسمانش را گرفته تنگْ در آغوش
ابر؛ با آن پوستینِ سردِ نمناکش.
باغ بی‌برگی،
روز و شب تنهاست،
با سکوت پاک غمناکش.

ساز او باران، سرودش باد.
جامه‌اش شولایِ عریانی‌ست.
ور جز اینش جامه‌ای باید،
بافته بس شعله‌ی زر تارِ پودش باد.

گو برویَد، یا نرویَد، هرچه در هرجا که خواهد، یا نمی‌خواهد.
باغبان و رهگذاری نیست.
باغ نومیدان،
چشم در راهِ بهاری نیست.

گر ز چشمش پرتوِ گرمی نمی‌تابد،
ور به رویش برگِ لبخندی نمی‌روید؛
باغ بی‌برگی که می‌گوید که زیبا نیست؟
داستان از میوه‌هایِ سر به گَرْدونْ‌سایِ اینک خفته در تابوتِ پستِ خاک می‌گوید.

باغ بی‌برگی
خنده‌اش خونی‌ست اشک آمیز.
جاودان بر اسبِ یال افشانِ زردش می‌چَمَد در آن
پادشاه فصل‌ها، پاییز.

مهدی اخوان ثالث (م. امید)، زمستان، تهران خرداد ماه ۱۳۳۵

باغ بی برگی

پوستین: ساخته شده از پوست. نوعی لباس زمستانی که از پوست حیوانات پشم‌دار ساخته می‌شود. در اینجا منظور خود ابر است که هم سرد و هم نمناک است.
باغ بی‌برگی: منظور ریختنِ برگِ درختان در فصل پاییز است که باغ بدون برگ است.
شولا: خرقه، خرقه درویشان، جامۀ نمدینِ خشن
عریانی: برهنگی، عوری، لختی
بافته: به‌هم‌پیچیده و تابیده‌شده؛ چیزی که از تاروپود تشکیل شده؛ پارچه، فرش، و مانندِ آن‌ها
بس: بسیار، کافی
شعله: روشنی، تابندگی، درخشش
زر: زرد. زردفام
تار: ویژگی پارچه‌ای که تارهای زر در آن به کار برده باشند؛ پارچۀ زردوزی‌شده؛ زربفت؛
پود: [مقابلِ تار] رشته‌ای که در پهنای پارچه بافته می‌شود.
رهگذار: کسی که از راهی عبور کند؛ عابر . مسافر.
نومید: ناامید، دلسرد، مایوس، ناامید، ناکام، وازده
گردونسای: گردون سای، ساینده بر فلک، آنکه سر بر فلک ساید
اشک آمیز: آمیخته با اشک. ترکیبات دیگر: مشک آمیز، خشم آمیز، مردم آمیز
یال افشان: پراکنده؛ پریشان: زلف افشان
می‌چمد: راه رفتن به ناز و خرام؛ خرامیدن. تاخت آوردن، جولان دادن، تاختن

مهدی اخوان ثالث

۱۳۸۴/۰۸/۰۹