دل آزاده از طول امل بسیار میپیچد مخور صائب فریب فضل از عمامه زاهد

دل آزاده از طول امل بسیار میپیچد
که مصحف بر خود از شیرازه زنار میپیچد
کدامین بیادب زد حلقه بر در این گلستان را؟
که هر شاخ گلی بر خویشتن چون مار میپیچد
حجاب آب و گل گردیده سنگ راه یکتایی
وگرنه رشته تسبیح بر زتار میپیچد
به این بیناخنی چون میخراشم سینه خود را
صدای تیشه فرهاد در کهسار میپیچد
نمیدانم چه میریزد زکلک نامه پردازم
که هر سطری به خود از درد چون طومار میپیچد
ازین بستانسرا با دست خالی میرود بیرون
سبکدستی که بر هر دامنی چون خار میپیچد
به دور چشم او انگشت زنهاری است هرمژگان
که از بیمار بدخو روز و شب غمخوار میپیچد
مخور صائب فریب فضل از عمامه زاهد
که در گنبد ز بیمغزی صدا بسیار میپیچد
صائب تبریزی (میرزا محمّدعلی صائب تبریزی)، دیوان اشعار، غزلیات