پر پرواز ندارم اما دلی دارم و حسرت درناها خوشا پر کشیدن شاملو

پر پرواز ندارم اما دلی دارم و حسرت درناها خوشا پر کشیدن شاملو

پر پرواز ندارم
اما
دلی دارم و حسرتِ دُرناها.

و به هنگامی که مرغانِ مهاجر
در دریاچه‌ی ماهتاب
پارو می‌کشند،
خوشا رها کردن و رفتن!
خوابی دیگر
به مُردابی دیگر!
خوشا ماندابی دیگر
به مُردابی دیگر!
خوشا ماندابی دیگر
به ساحلی دیگر
به دریایی دیگر!
خوشا پر کشیدن، خوشا رهایی،
خوشا اگر نه رها زیستن، مردن به رهایی!
آه، این پرنده
در این قفسِ تنگ
نمی‌خواند.

احمد شاملو (الف. بامداد)، آیدا،‌ درخت، خنجر و خاطره

احمد شاملو

۱۳۹۹/۰۷/۰۳