چرا ادبیات مهم است تاثیر ادبیات در جامعه فایده اهمیت ادبیات بر زندگی

چرا ادبیات مهم است تاثیر ادبیات در جامعه فایده اهمیت ادبیات بر زندگی

جامعه‌ی بدون ادبیات، یا جامعه‌ای که در آن ادبیات – مثل مفسده‌ای شرم‌آور – به گوشه کنار زندگی اجتماعی و خصوصی آدمی رانده می‌شود و به کیشی انزوا طلب بدل می‌گردد، جامعه‌ای است محکوم به توحش معنوی و حتی آزادی خود را به خطر می‌اندازد.

ادبیات یکی از اساسی‌ترین و ضروری‌ترین فعالیت‌های ذهن است، فعالیتی بی‌بدیل برای شکل‌گیری شهروندان در جامعه‌ی دموکراتیک مدرن، جامعه‌ای مرکب از افراد آزاد. مردان و زنان همه‌ی ملت‌ها در هر کجا که هستند در اصل برابرند و تنها بی‌عدالتی است که در میان آنان بذر تبعیض و ترس و استعمار می‌پراکند.

هیچ چیز بهتر از ادبیات به ما نمی‌آموزد که تفاوت‌های قومی و فرهنگی را نشانه‌ی غنای میراث آدمی بشماریم و این تفاوتها را که تجلی قدرت آفرینش چندوجهی آدمی است بزرگ بداریم. مطالعه‌ی ادبیات خوب بی‌گمان لذت‌بخش است؛ اما در عین حال به ما می‌آموزد که چیستیم و چگونه‌ایم، با وحدت انسانی‌مان و با نقص‌های انسانی‌مان، با اعمال‌مان، رویاهامان و اوهام‌مان، به تنهایی و با روابطی که ما را به هم می‌پیوندد، در تصویر اجتماعی‌مان و در خلوتِ وجدانمان.

زندگی در پرتو ادبیات بهتر شناخته و بهتر زیسته می‌شود. در دنیای امروز یگانه چیزی که ما را به شناخت کلیت انسانی‌مان رهنمون می‌شود در ادبیات نهفته است. این نگرش وحدت‌بخش این کلام کلیت‌بخش نه در فلسفه یافت می‌شود و نه در تاریخ، نه در هنر و نه، بی‌گمان، در علوم اجتماعی.

جامعه‌ای بی‌خبر از خواندن که از ادبیات بویی نبرده، همچون جامعه‌ای از کر و لال‌ها دچار زبان‌پریشی است و به سبب زبان ناپخته و ابتدایی‌اش مشکلات عظیم در برقراری ارتباط خواهد داشت. اما مسئله تنها محدودیت کلامی نیست. محدودیت فکر و تخیل نیز در میان است. مسئله، مسئله فقر تفکر نیز هست، چرا که افکار و مفاهیم که ما به واسطه آنها به رمز و راز وضعیت خود پی می‌بریم، جدا از کلمات وجود ندارند. ما سخن گفتن درست، پرمغز، سنجیده و زیرکانه را از ادبیات خوب می‌آموزیم. در دنیای بی‌سواد و بی‌بهره از ادبیات، عشق و تمنا چیزی متفاوت با آنچه مایه‌ی ارضای حیوانات می‌شود نخواهد بود، و هرگز نمی‌تواند از حد ارضای غرایز بدوی فراتر برود.

ادبیات خوب سراسر رادیکال است و پرسش‌هایی اساسی درباره‌ی جهان زیستگاه ما پیش می‌کشد. در همه‌ی متون ادبی، اغلب بدون نیت آگاهانه‌ی نویسنده، جنبه‌ای اغواگرانه دارد. ادبیات برای آنان که به آنچه دارند خرسندند، برای آنان که از زندگی بدان گونه که هست راضی هستند، چیزی ندارد که بگوید. ادبیات خوراک جان‌های ناخرسند و عاصی است، زبان رسای ناسازگاران و پناهگاه کسانی است که به آنچه دارند خرسند نیستند. انسان به ادبیات پناه می‌آورد تا ناشادمان، ناکامل نباشد. بدین‌سان ادبیاتِ خوب، ادبیات اصیل، همواره ویرانگر، تقسیم‌ناپذیر و عصیانگر است. چیزی‌ست که هستی را به چالش می‌خواند.

چرا ادبیات ماریو بارگاس یوسا

ادبیات جدا از آنکه نیاز ما را به تداوم بخشیدن به زبان و فرهنگ برآورده می‌کند، کارکردی بس مهم‌تر در پیشرفت انسان دارد و آن اینکه در اغلب موارد بی‌آنکه تعمدی در کار باشد، به ما یادآوری می‌کند که این دنیا، دنیای بدی است و آنان که خلاف این را وانمود می‌کنند، یعنی قدرتمندان و بختیاران، به ما دروغ می‌گویند، و نیز به یاد ما می‌آورد که دنیا را می‌توان بهبود بخشید و آن را به دنیایی که تخیل ما و زبان ما می‌تواند بسازد، شبیه‌تر کرد. جامعه‌ی آزاد و دموکراتیک باید شهروندانی مسئول و اهل نقد داشته باشد، شهروندانی که می‌دانند ما نیاز به آن داریم که پیوسته جهانی را که در آنیم به سنجش درآوریم و هرچند این وظیفه روزبه‌روز دشوارتر می‌شود، بکوشیم تا این جهان هرچه بیشتر شبیه دنیایی شود که دوست داریم در آن زندگی کنیم. باری، برای شعله‌ور کردن این همه ناخشنودی از هستی، هیچ چیز کارآتر از مطالعه‌ی ادبیات خوب نیست. برای شکل بخشیدن به شهروندان اهل نقد که بازیچه‌ی دست حاکمان نخواهد شد و از تحرک روحی و تخیلی سرشار برخوردارند، هیچ راهی بهتر از مطالعه‌ی ادبیات خوب نیست.

ما اگر در برابر حقارت و نکبت زندگی بر نمی‌خواستیم هنوز در مراحل بدوی می‌بودیم و تاریخ از حرکت مانده بود، انسان مختار پدید نمی‌آمد، علم و تکنولوژی پیش نمی‌رفت و حقوق بشر به رسمیت شناخته نمی‌شد و آزادی در میان نمی‌بود. ادبیات در حکم انگیزه‌ای عمده برای روحیه‌ای بوده که زندگی را چنانکه هست تحقیر می‌کند و با جنون دن‌کیشوت که دیوانگی‌اش نتیجه‌ی خواندن رمان‌های پهلوانی است به جستجو بر می‌خیزد.

حقایقی که ادبیات آشکار می‌کند همواره خوشایند نیست و گاه تصویری که ما در آینه‌ی شعر و رمان از خود می‌بینیم تصویر هیولایی است. گاه آنچه می‌بینیم چنان آزاردهنده و هولناک است که تاب تماشا نمی‌آوریم. اما خون و تحقیر و عشق بیمارگون به شکنجه بدترین چیز این کتابها نیست، از آن بدتر کشف این واقعیت است که این خشونت و این زیاده‌رویها برای ما بیگانه نیست، بلکه بخشی نهفته از وجود انسان است.

این دنیا بدون ادبیات، دنیای بی‌تمدن، بی‌بهره از حساسیت و ناپخته در سخن‌گفتن، جاهل و غریزی، خامکار در شور و شر عشق، این کابوسی که برای شما تصویر می‌کنم، مهم‌ترین خصلتش، سازگاری و تن دادن انسان به قدرت است. از این حیث، این دنیا دنیایی مطلقاً حیوانی است. غرایز اصلی تعیین کننده‌ی رفتار روزانه می‌شوند و ویژگی عمده‌ی این زندگی مبارزه در راه بقا، ترس از ناشناخته‌ها و ارضای نیازهای مادی است. جایی برای روح باقی نمی‌ماند. در این دنیا یکنواختی خرد کننده‌ی زندگی با ظلمت شوم بدبینی همراه خواهد شد، و با این احساس که زندگی انسانی همان است که باید باشد و همواره چنین خواهد بود، و هیچ‌کس و هیچ چیز قادر به تغییر آن نیست.

سرانجام تاریخ هنوز نوشته نشده و پیشاپیش هم تعیین نشده است. چیستی و چگونگی ما در آینده به شیوه‌ی نگرش و اراده‌ی خودمان بستگی دارد. اما اگر می‌خواهیم از بی‌مایگی تخیلی و از امحای ناخوشنودیهای پرارزش خود که احساسات‌مان را می‌پالاید و به ما می‌آموزد به شیوایی و دقت سخن بگوییم، و نیز از تضعیف آزادی‌مان بپرهیزیم، باید دست به عمل بزنیم. دقیق‌تر بگویم باید بخوانیم.

ماریو بارگاس یوسا، گزیده «چرا ادبیات؟» برگردان عبدالله کوثری

ماریو بارگاس یوسا

۱۴۰۲/۰۴/۳۱