دلم گرفت وقتی کودک از پنجره خیابان را نگاه میکرد موهای طلایی
دلم گرفت وقتی کودک بیمو از پنجره داشت خیابان را نگاه میکرد و دختری را دید که موهایش را طلایی کرده، بلند آه کشید و به آشپزخانه دوید از مادر پرسید: «مامان منم بزرگ شم میزاری موهامو طلایی کنم؟»
و دلم آتش گرفت وقتی مادر با بغض گفت آره فدات شم ولی در دلش میترسید که کودکش پانزده سالگی را هم نبیند.