دلم گرفت وقتی کودک از پنجره خیابان را نگاه میکرد موهای طلایی

دلم گرفت وقتی کودک از پنجره خیابان را نگاه میکرد موهای طلایی

دلم گرفت وقتی کودک بی‌مو از پنجره داشت خیابان را نگاه می‌کرد و دختری را دید که موهایش را طلایی کرده، بلند آه کشید و به آشپزخانه دوید از مادر پرسید: «مامان منم بزرگ شم میزاری موهامو طلایی کنم؟»
و دلم آتش گرفت وقتی مادر با بغض گفت آره فدات شم ولی در دلش می‌ترسید که کودکش پانزده سالگی را هم نبیند.

۱۳۹۱/۰۴/۳۱