از دل افروزترین روز جهان دوستت دارم دلاویزترین شعر جهان محمد نوری
از دل افروزترین روزِ جهان،
خاطرهای با من هست.
به شما ارزانی:
سحری بود و هنوز،
گوهرِ ماه به گیسوی شب آویخته بود.
گل یاس،
عشق در جان هوا ریخته بود.
من به دیدار سحر میرفتم
نفسم با نفس یاس درآمیخته بود.
□
میگشودم پر و میرفتم و میگفتم: «های!
بسرای ای دل شیدا، بسرای.
این دل افروزترین روز جهان را بنگر!
تو دلاویزترین شعر جهان را بسرای!
آسمان، یاس، سحر، ماه، نسیم،
روح در جسم جهان ریختهاند،
شور و شوق تو برانگیختهاند،
تو هم ای مرغک تنها، بسرای!
همه درهای رهایی بستهست،
تا گشائی به نسیم سخنی، پنجرهای را، بسرای!
بسرای...»
من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می رفتم!
□
در افق، پشت سراپردهٔ نور
باغهای گل سرخ،
شاخه گسترده به مهر،
غنچه آورده به ناز،
دم به دم از نفس باد سحر؛
غنچهها میشد باز.
غنچهها میرسد باز،
باغهای گل سرخ،
باغهای گل سرخ،
یک گل سرخ درشت از دل دریا برخاست!
چون گل افشانی لبخند تو،
در لحظهٔ شیرین شکفتن!
خورشید!
چه فروغی به جهان میبخشید!
چه شکوهی...!
همه عالم به تماشا برخاست!
من به دنبال دلاویزترین شعر جهان میگشتم!
□
دو کبوتر در اوج،
بال در بال گذر میکردند.
دو صنوبر در باغ،
سر فرا گوشِ هم آورده به نجوا غزلی میخواندند.
مرغِ دریایی، با جفت خود، از ساحلِ دور
رو نهادند به دروازهٔ نور ...
چمنِ خاطرِ من نیز ز جان مایهٔ عشق،
در سرا پردهٔ دل
غنچهای میپرورد،
– هدیهای میآورد –
برگهایش کم کم باز شدند!
برگها باز شدند:
– «... یافتم! یافتم! آن نکته که میخواستمش!
با شکوفایی خورشید و،
گل افشانی لبخند تو،
آراستمش!
تار و پودش را از خوبی و مهر،
خوشتر از تافتهٔ یاس و سحر بافتهام:
«دوستت دارم» را
من دلاویزترین شعر جهان یافتهام!
□
این گل سرخ من است!
دامنی پر کن ازین گل که دهی هدیه به خلق،
که بری خانهٔ دشمن!
که فشانی بر دوست!
راز خوشبختی هر کس به پراکندن اوست!
در دل مردم عالم، به خدا،
نور خواهد پاشید،
روح خواهد بخشید.»
تو هم، ای خوب من! این نکته به تکرار بگو!
این دلاویزترین حرف جهان را، همه وقت،
نه به یک بار و به ده بار، که صد بار بگو!
«دوستم داری»؟ را از من بسیار بپرس!
«دوستت دارم» را با من بسیار بگو!
فریدون مشیری، مروارید مهر، دلاویزترین
ترانه دلاویزترین از محمد نوری در آلبوم دلاویزترین با آهنگسازی و تنظیم محمد سریر